زیرریزشای برگا،کنج نیمکت های خالی
پای درخت های پاییز،خاطرت مثل رود جاریه
هرقدم میرسه آوازجدایی،خیابان پرشده ازدلتنگی
تنهایی منو غربت تو،درد ادامه داره هرفصل منه
🆔 @asheqaneh_arefaneh
چقدر دوستداشتنی هستند
آدمهایی که تا آخر خوبند آنها که برای
غرور و احساس ما هم به اندازه خودشان
ارزش قائلند آنهاییکه دست دوستی
میدهند و تا همیشه میمانند ...
@asheqaneh_arefaneh
یه وقتایی هم چاره ای جز
فراموش کردن باقی نمیمونه
باید یه کاسه ی آب پشت سر
خاطرات شیرینش بپاشی
و آروم به زندگیت برگردی
@sshewaneh_arefanrh
كاش ميشد برای ساعتی مرد
آنوقت است که میفهمی چه كسی
در نبودنت دق ميك ند
و چه كسي ذوق مي کند
دلم ساعتی مردن می خواهد
@asheqaneh_arefaneh
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هشتاد_و_هفتم
بچه های شناسایی
بهترین سفر عمرم تمام شده بود ...
موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ...
آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و #مهمان_نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ...
ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ...
دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ...
بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می کشیدم ... با خنده😁 و لنگ زنان اومد طرفم ...
_ می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ...
_یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام خیلی تیزه ...😊
_توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ...😉
_شرمنده ...😔
بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ...
_شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ...
و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام ...
_بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ...😁
خنده ام😄 گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین ...
_راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ...
نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ...
_بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ...😊
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمان🌸
https://eitaa.com/asheqaneh_arefaneh
#غمگین
هرروز پنهان میکنم بی حوصلگی هایم را
زیر کرم پودری که رژگونه های صورتی به آن رنگ و جلا میدهد
چشم های بهم ریخته ام را گردن خط چشم و ریمل بی گناه میندازم
و با رژی تیره خنده هایم را مات میکنم
کسی چه میداند زیر این نقاب چه میگذرد...
@asheqaneh_arefaneh #خسته_نباشی_سرنوشت💜
#تنهایی
در پیش بیدردان چرا
فریاد بی حاصل کنم
گر شکوهای دارم ز دل
با یار صاحبـــــدل کنم
در پرده سوزم همچو گل
در سینه جوشم همچو دل
من شمعِ رسوا نیستم
تا گریه در محفل کنم
@asheqaneh_arefaneh
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #هشتاد_و_هشتم
پوستر
اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست⚽️ ها و ماشین🚘 ...
منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ...
اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ...
دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ...
اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمی شناختم ...
فقط یه پوستر یا یه عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ...
یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ...
انسان بزرگی بشم؟ ...
فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ...
با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ...
باورم نمی شد ... گریه ام گرفت ... پوسترم😨 پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ...
کی پوستر من رو پاره کرده؟ ...😠
مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ...
_کدوم پوستر؟ ...
چرخیدم سمت الهام ...
من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می زنه ...
و نگاهم چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ...😏
چیه اونطوری نگاه می کنی؟ ... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ...
خون خونم رو می خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ایمانی🌸
@asheqaneh_arefaneh
#بی_وفایی
یک عمر مرا سنگ زدی
هیچ نگفتم
خنجر به دل تنگ زدی
هیچ نگفتم
ای وای که حرف دل من
را اثرت نیست
از حال دلم من چه بگویم
خبرت نیست
💔
🦋 💔 🦋
@asheqaneh_arefaneh
😔💔
دلتنگی
رودی نیست که به دریا بریزد!
دلتنگی
ماهی کوچکی ست
که برکه اش را
از چهار طرف
سنگچین کرده باشند...
🆔 @asheqaneh_arefaneh
دلتنگم
لبخند دروغکی چرا؟
خوب نیستم
مثل قرصی که نیمه شب، بدون آب گیر میکند
گیر کردهام در گلوی زندگی
کاش میتوانستم راحت حرف بزنم
چیزی بگویم از دلتنگی
میان آدمهای این اتاق مجازی
فقط میگویم دلتنگم
🆔 @asheqaneh_arefaneh
#تنهایی
این سکوت را دوست دارم
لال بودن را ترجیح میدهم
وقتی کسی نیست عمق درد پنهان
شده در حرفهایم
را حس کند
🆔 @asheqaneh_arefaneh
#رفقای_بامرام
قدر آدمهائى که زود عصبی ميشوند را بدانيد؛
اينها همان لحظه داد ميزنند قرمز ميشوند
قلبشان درد ميگيرد دستانشان ميلرزد ..
ولی ...
ولی براى زمين زدن شما
هيچ نقشه ای نميکشند!
آنها تمام نقشه شان همان عصبانيت بوده
و تمام
آنهائى که زود عصبانی ميشوند
آدمهائى هستند که
رقيق ترين و پاک ترين وجدان را دارند...
❤️ @asheqaneh_arefaneh
#تل_نگر_به_رفیق
🔸اگر برای کسی مهم باشی او همیشه راهی برای وقت گذاشتن با تو پیدا خواهد کرد،
نه بهانه ای برای فرار و نه دروغی برای توجیه...
@asheqaneh_arefaneh
#انرژی_مثبت_بفرماید☺️
کینهها را کنار بگذاریم
روزی دلمان برای
روزهای کنارهم بودن
تنگ میشود...
ولی زندگی
ناجوانمردانه کوتاه است...
📚 @asheqaneh_arefaneh
#چهار_شنبه_سوری_نیست_ها
سوختن غمهایتان
در آتش چهارشنبه سوری
آرزوی من است.
دلتان شاد،غمهایتان برباد.
@asheqaneh_arefaneh
🌹 اینم تقدیم به اعضای جدید و البته قدیم که به ما پیوستند😍
هیچ میدانی چرا
جـان را نثارت مـیکنم؟🙈😍
تا یقین گردد 💪
تُ را مـیخــواهم از جان بیشتر😘
خواهشمندم لفت ندین با ما همراه باشید لطفا🙏
@asheqaneh_arefaneh
#خطرناک ترین جمله #دنیا چیست؟
گفته میشود خطرناکترین جمله این است: «من همینم که هستم.»
در این جمله کوتاه میتوانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و بهتدریج راندن آدمها از اطراف خود را حس کنیم
پس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن.
با تغییرات کوچک روز بروز حالمون بهتر میشه
@asheqaneh_arefaneh
#غمگین
بعضی وقتا باید بیخیالش شی،
ن به خاطر اینکه دوستش نداری! به خاطر اینکه مطمئنی هیچ وقت بهش نمیرسی ...!
•••❥• @asheqaneh_arefaneh
#تنهایی
نه آرامشت را به چشمي وابسته كن،
نه دستت را به گرماي دستي دلخوش
چشمها بسته ميشوند و دستها مشت ميشوند...
•••❥• @asheqaneh_arefaneh
#دلتنگی
وقتی دلم برات تنگ میشه کاری نمیتونم بکنم انقدر مظلوم و بی صدا اشک میریزم ک خودم دلم ب حال خودم میسوزه
•••❥• @asheqaneh_arefaneh
#تنهایی
چه جمع عاشقانه ای ست
هر شب!
حضور من و خیالت
در کنار آتشی که در درونم به پاست
•••❥• @asheqaneh_arefaneh
#اعتماد
قصدت از بی توجهی چیست؟...
آخراین که رسم وفا نیست،...
دیروزسگ گله رابا گرگ دیده ام
دیگر به وفا هم اعتمادی نیست،...
😔😔😔😔😔😔
•••❥• @asheqaneh_arefaneh
#غمگین
مکن ای دل دوباره شیدایی
مرو این ره که سخت تنهایی
پای تو لنگ وراه بس دورست
نیست با تو سر شکیبایی
جزغمت کیست یار همرنگی
مرحبا غم که خوب با مایی
😔
•••❥• @asheqaneh_arefaneh
امروز میخوام راحت باشم،حرف دلم رو بزنم
حواسم اما پرت میشه،بازمث هر بار میدونم
دیگه بریدم ازهمه،خستم از این در به دری
فکرکن همه دهن باشن،توعین گوشی که کری
•••❥• @asheqaneh_arefaneh
سلام خوش,آمد میگم به تازه واردای کانال❤️وقدیمی کانال😍
یه خبر خوشی براتون دارم ...😁
کیا رمان دوست دارن...❤️
کیا عاشق رمانن.....😍
بله دیگه براتون رمان جدید آوردم ...☺️
اسمش چیه !؟
بگم؟!
نگم!؟
نه میگم بهتون
اسم رمان:#عاشقانه_ای_برای_تو😍🙈