تق تق.. بازدید کنندگان محکم به دیوار ضربه میزدند تا بیدار شوم.
حالا بعد از آن همه کابوس تازه توانسته بودم چشم هایم را روی هم بگذارم.
سرم درد میکرد ، دلم درد میکرد ، خسته بودم. تمام وجودم درد میکرد
برگشتم
به بچه ی انسان نگاه کردم. آری آری ، او معصوم است ، او بیگناه است ، او مرا زندانی نکرده است.ولی... بچه ی من هم معصوم است. کودک من هم کاری نکرده است. او هیچ صدمه ای به هیچ انسان و حیوانی نرسانده. حقش نیست که حبس باشد
در قفس کوچکی حبس باشد
و مادرش این گونه بی قرار و دل نگران.
همیشه با خود میگویم، اگر یک آرزو داشته باشم آن شنیده شدن است. این که بتوانم به زبان آدمیزاد ها حرف بزنم .اینکه بگویم ما هم اینجا، در زمین ساکن هستیم ، ما هم رنج میکشیم اینکه از بعضی هایشان درخواست کمک کنم .
دوست دارم فریاد بکشم
آنقدر فریاد بکشم تا حنجره ای برایم باقی نماند
فرزندم را صدا کنم
در آغوشش بگیرم و به او بگویم او جایش امن است
من چه چیزی میخواهم؟
چه چیز سختی میخواهم
جز ذره ای آزادی
اصلا مرا حبس کنید
بکشید
شکنجه بدهید
اما فرزندم را رها کنید
خواهش میکنم..
باشد ، قبول
شما مخلوق برتر هستید شما عقلتان کار میکند
اما ما که هیچ نمیفهمیم هم قلب داریم
قلبی که دلتنگ میشود
می رنجد و کمک میخواهد
تویی که این ها را میخوانی
تو به کمک من بیا
من و فرزندم را از این زندان بی سر و ته نجات بده!
جنگل نمی خواهد بمیرد.
غمگین ترین گوریل جهان ، بوآ نوی.
برای این نامگذاری اثباتی لازم نیست
کافیه به چشم هاش نگاه کنیم..