ناصر پیروی در صبحگاه هفتم اردیبهشت سال ۱۳۸۴ با خودروی اداری به سمت محل کار خود حرکت میکند اما ناگاه در جریان یک پست ایست و بازرسی، توسط ۶ تن ربوده شد، باند تبهکار ۶ نفره پس از ربایش این حافظِ صدیق جنگل او را به جنگل بزرگ هفت دغنان شهرستان صومعهسرا بردند و پس از اعمال زور و تهدید برای رسیدن به اهداف شوم خود تصمیم گرفتند ناصرِ جنگلهای ماسال را از سر راه بردارند...
یکی از اون قاتل های بی وجدان اینطوری گفته درباره ی ایشون😭
«او مرد سرسختی بود و نسبت به جنگل حساسیت خاصی داشت من و همدستانم مدتی بود به خاطر مالکیت بخشی از جنگل با جنگلبانی کشمکش داشتیم و او سرسختانه مقابل ما ایستاده بود ما هم تصمیم گرفتیم برای رسیدن به اهدافمان او را از سر راه برداریم به همین دلیل تصمیم به کشتن او گرفتیم»
همسر این شهید میگوید: «یکی از نزدیکان قاتل سردسته قاچاقچیهای چوب منطقه بود و به نوعی رئیس سایر قاچاقچیها بود، همسرم وقتی او را شناخت از او برای همکاری در حراست از جنگل دعوت کرد و علاوه بر حقوق ماهیانه کانکسی از تهران برای اسکانش مهیا کرد، و به نوعی یکی از جنگلبانان محسوب میشد، این فرد پسرعموی قاتل شهید ناصر پیروی بود که بعدها علیه پسرعموی خود در دادگاه شهادت داد.»
جنگل نمی خواهد بمیرد.
آن روزها خیابانها و کوچههای ماسال را که قدم میزدی شاید از بین رؤسا و افراد سیاسی شهرستان تنها اسم
این مطالب رو من ننوشتم از یه سایت کپی کردم
حواسم نبود از سایت اومدم بیرون لینکش نیست بفرستم براتون
ولی چه اتفاقی
محرم نزدیکه و ما با کسی آشنا شدیم که سرش رو برای جنگل بریدن
ناصر پیروی
اگه داستانی در مورد محیط بان ها جنگل بان ها اینطور انسان هایی دارید توی ناشناس بگید