eitaa logo
فرصت زندگی
204 دنبال‌کننده
1هزار عکس
806 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_28 _مگه بهت نگفتم هوای عارفه رو داشته
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 سلامی رد و بدل شد. _ببین پسر، امروزم بهت گفتم اینا خبرگزاریشون قویه. کل فامیل انگار سفارش دادنشون گرفته. _خب مشکلی نیست. شما یه لیست بهم بدین که کی چی می‌خواد، میارم خدمتتون. _دِ نه دیگه. اینا از اون مدل قر و فریان. خودشون سفارش میدن البته با مشاوره. صدایش را پایین آورد و ادامه داد. _از من می‌شنوی خودتو اسیرشون نکن. بیافتی بینشون، خل میشی. دوباره صدایش عادی شد. مادر کنارم ایستاده بود و اشاره می‌کرد تا بنشینم. بعد خودش مشغول حرف زدن با پدر شد. نشستم. _انگار باید زحمت بکشی یه سر دیگه بیای و از بقیه هم سفارش بگیری. _خب آقای صدیقی، من الان شهرمون هستم. از شنبه‌ هم ویزیتور خانوم شرکت میان. اگه بخواین میگم ایشون بیان. _آفرین پسر خیلی زرنگی. خوب خودتو نجات دادی. گفت و بلند خندید. _پس با شرکت هماهنگ می‌کنم خانوم فرهمندو بفرستن. فقط سفارشای شما رو چون خودم فاکتور کردم اگه می‌خواین اضافه بشه به خودم بگین. _باشه بهت پیام می‌کنم. راستی گفتی شهرتون کجاست؟ _اصفهانم. _چه جالب! اصلا لهجه نداشتی که. ببین اگه بخوام یه بسته رو از اونجا واسم بیاری می‌تونی؟ _بله. مشکلی نیست. فقط من فردا شب یا جمعه صبح زود برمی‌گردم. قبلش در مورد تحویل گرفتنش بگین چی کار کنم. _تو آدرس خونه‌تونو بفرست. میگم بیارن اونجا. خداحافظی کردم و آدرس را برایش فرستادم. پدر حرفش با مادر را تمام کرد و به طرفم برگشت. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_29 سلامی رد و بدل شد. _ببین پسر، امروز
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 _چی شده اینورا اومدی؟ _دیگه دلم تنگ شده بود. اشاره به گوشی دستم زد. _کارت ردیفه؟ خرج و برجت جوره؟ _آره. کارِ درسته که نیست ولی خب می‌گذره. رو به مادر کردم. _مامان، قراره یه بسته‌ای بیارن تا ببرم تهران. اگه اومدن ازشون بگیرین. صدا را بلندتر کردم تا آن دو نفر که در آشپزخانه بودند بشنوند. _با شماهام هستما. گیج بازی در نیارین. عارف "باشه‌"ای گفت. _در ضمن عارف خان، دوباره نرو رو مخ اون بچه. حواسم هست باز داری اذیتش می‌کنی. اعتراض که کرد با تشر پدر ساکت شد و سر دفتر و کتابش برگشت. این اندازه درس خواندنش هم طبیعی نبود. به طور حتم گندی زده بود که در حال جمع کردنش بود و یا قرار بود کاری کند و داشت زمینه‌سازی می‌کرد. بعد از خوابیدن اهل خانه، روی پله ورودی ساختمان نشسته بودم و سفارش‌هایی که مهدی با پیام اضافه کرده بود را برای شرکت می‌فرستادم تا شنبه معطل جور کردنش نشوم. پدر کنارم نشست. _خوبی بابا؟ نفسش را با آه بیرون داد. _تا خوب چی باشه. بیکار شدم. زنم جلوی چشمم داره آب میشه. پول ندارم عملش کنم. چی بگم. از فکر و خیال خواب ندارم. به او رو کردم. _بابا، کسی نبود که موقت قرض بده تا وقتی خونه فروش رفت، بهش برگردونیم؟ _هر کی یه چیزی میگه. مادرتم که اجازه نمیده پول بهره‌ای بگیرم. میگه بمیرمم نمیذارم با پول حروم عملم کنین. _چرا لج می‌کنه؟ از جونش که مهم‌تر نیست. _نمی‌شناسیش؟ کوتاه نمیاد. _ از کجا می‌خواد بفهمه. شما جونشو نجات بده؛ بهش نگو از کجائه. _فکر می‌کنی به فکر خودم نرسید؟ گرفتم پولو گفتم بریم واسه عمل. قسمم داد. نشست که بهم بگو از کی گرفتی. تا مطمئن نشم نمیام. پوفی کشیدم. مادر همیشه همین طور بود. از اصولش کوتاه نمی‌آمد. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 پست قابل تأمل گیلدا مورکرت (فعال ضد امپریالیست و ضد جنگ، مدافع ) گیلدا مورکرت نوشت:آمار در خصوص زنان در ایران و آمریکا چه میگوید؟! ✓سهم زنان متخصص: ایران 98 درصد آمریکا 85 درصد ✓نرخ مرگ و میر مادران در هر 100 هزار تولد زنده: ایران 7 آمریکا 23 ✓سهم زندانیان زن: ایران 3 درصد آمریکا 10 درصد ✓سهم پزشکان زن: ایران 40 درصد آمریکا 34 درصد پ ن: پاسخ این فعال ضد امپریالیست که خود زنی امریکایی‌ست نشون میده بر خلاف جو حاکم بر فضای مجازی، نه تنها ایران به عنوان کشوری که در آن حقوق زنان تضعیف شده شناخته نمیشه، بلکه ایران رو در آزادی حقوق زنان دارای رتبه ی بالاتر از آمریکا میدونن. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_30 _چی شده اینورا اومدی؟ _دیگه دلم تن
همراهان ارجمند کانال نظرات ارزنده‌توتو ازم دریغ نکنید. بهم بگین تا اینجای رمان چطور بود و چه نظری در موردش دارید. منتظر می‌مونم: @zeinta_rah5960
✅ تجاوز آری؛ زندان هرگز!! 🔰 جنبش من هم (me too) جنبشی بود که هنرمندان پرچمدار آن بودند و در مدت کوتاهی، هر روز یک یا چند نفر از آنان در استوری خود، خبر از تجاوز به خود را علنی میکرد!!! 🔹 اما نکته جالبتر این بود که تقریبا تمام این هنرمندانِ زن، توسط هنرمندانِ مرد مورد تعرض و تجاوز قرار گرفته بودند!! و نکته تلختر اینکه خانه سینما، هرگز به دفاع از این هنرمندان اقدامی نکرد!! بلکه به هنرمندان زن تلویحا توصیه به سکوت کرد!!!! ◀️ گویا از نظر خانه سینما، برای اهل هنر، تجاوز آزاد است، اما محاکمه و زندان برای هنرمندان مجرم و هم کاسه با دشمن گناهی نابخشودنی است!! ◀️ آری؛ گویا جای هنرمند در زندان نیست، جای هنرمند در آغوش تجاوزگری از جنس کارگردان و بازیگر و تهیه کننده و عضو خانه سینما است!! ✍️ رضوی 🔴 👇 @bidariymelat
جناب لیدر اغتشاش، یزید با همه شرارت‌هاش وقتی به حضرت زینب سلام الله رسید اعتراف کرد که غلط اضافه کرده. اگه معتقدی حق با یزید بوده اعتراف کن مثل اون داری غلط اضافه می‌کنی.
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_30 _چی شده اینورا اومدی؟ _دیگه دلم تن
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 روز بعد، با سوپری محل نسیه‌هایی که عارف گفته بود را حساب کردم و در حال برگشت، بسته مهدی هم رسید. جعبه کوچکی بود و راحت در کوله‌ام جا می‌شد. شنبه، سر کلاس معارف، استاد بحث خدا شناسی را شروع کرده بود. با توجه به درگیری ذهنم با آن موضوع، از استاد خواستم بیشتر توضیح دهد. کنفرانس یکی از بچه‌های روده دراز کلاس، باعث شد وقت جواب دادن نماند اما قولش را برای جلسه بعد گرفتم. بعد از کلاس‌ها، سفارشات خانواده مهدی را تحویل گرفته و با بسته راهی شدم. مهدی آدرس یک پاساژ را داد. به فروشگاهی که گفته بود، رفتم. شیک و بزرگ بود. چندین فروشنده داشت و پر از کیف و کفش برای همه خانواده بود. سراغش را که گرفتم، اتاقی گوشه فروشگاه را نشانم دادند. از جایگاهش معلوم بود صاحب آنجاست. استقبال گرمی با همان مدل رفتارهای خاصش کرد. سفارشات را روی میزش ردیف کردم و فاکتور را دستش دادم. _بفرمایین چک کنین و تحویل بگیرین. _جمعشون کن. درسته. نمی¬دانستم چرا اعتماد می¬کند. قبل از جمع کردن سفارشات، بسته‌اش را تحویل دادم. مشغول چیدن وسایل در پاکتشان شدم. چند لحظه‌ای مشغول نگاه کردن داخل بسته شد و بعد لبخند به لب نگاهم کرد. _جانم؟ چیزی شده؟ _یعنی تو واست سوال نشد چیو داری میاری؟ چطور نگاشم نکردی؟ چشمم گرد شد. روی مبل روبه‌رویش نشستم. _امانتی بود دیگه. چی کار دارم که چیه؟ از کجا فهمیدین نگاه نکردم؟ بلند خندید. خنده‌اش که تمام شد، نگاهم کرد. _این یه امتحان بود که قبول شدی. چه جوریش رمز کار خودمه. لو نمیدم که. حالا می‌خوام یه چیزی بهت بگم. حاضری واسم کار کنی؟ رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_31 روز بعد، با سوپری محل نسیه‌هایی که ع
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 ابروهایم بالا پرید. دستی به صورتم کشیدم. _خب. چی بگم؟ تا چه کاری باشه. _مطمئن باش از کار الانت بهتره. این چند روز از چند جا در موردت تحقیق کردم؛ آدرستو گرفتم تا از محله‌تونم تحقیق کنم. حالا دیگه می‌شناسمت. ببین من چند تا فروشگاه دارم و سرم خیلی شلوغه. تا دو ماه پیش یکیو به عنوان مباشر داشتم که کارامو ردیف می‌کرد اما یه ارثی بهش رسید و رفت که مستقل بشه. ازت می‌خوام مباشرم بشی چون اقتصاد می‌خونی و اگه بتونی راننده‌م هم باشی چون می‌خوام حقوق بیشتر از اون بهت بدم. برگه‌ای را از کشوی میز بزرگ و پر نقش و نگارش بیرون آورد و به طرفم گرفت. _بیا اینو بخون. قرارداده. اگه قبول داری، مشخصاتتو تکمیل و امضاش کن. شوکه نگاهش می‌کردم. او غیرمنتطره‌تر از آن بود که بتوانم تصور کنم. چند لحظه که گذشت، با صدایش به خودم آمدم. _خوابت نبره. الو... کجایی؟ عذرخواهی کردم. برگه را گرفتم و با تته پته جوابش را دادم. _ببخشید... حواسم نبود... آخه شوکه شدم. _جن که ندیدی. قراردادو بخون ببینم آبمون توی یه جوب میره یا نه. نگاهم را به قرارداد دادم کار از هفت صبح تا هفت شب بود مگر ساعات کلاس‌هایم. با توجه به واحدهای کمی که مانده بود، مشکل ساز نمی‌شد. به مبلغ که رسیدم، کم مانده بود چشمم از حدقه بیروم بزند. مبلغ قابل توجهی بود. سر بلند کردم. چشم در چشم شدیم. _هان؟ چی شد؟ هستی؟ _این مبلغ واسه همین دوتا کاره که خواستین؟ _کمه؟ _نه. به نظرم زیاده. _به نظر منم تو نظر نده. چون قراره در اِزای این مبلغ رُس تورو بکشم. حله؟ حقوق خوبی بود و امید نداشتم موقعیت مشابهی برایم پیش بیاید. یاد عمل مادر افتادم. جرقه‌ای به ذهنم زد. تیری در تاریکی را باید امتحان می‌کردم. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زن زندگی آزادی مقایسه با شما ...
37.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نزدیک فاطمیه شد و باز مغیره‌ها زوزه می‌کشند. گیرم که دست علی ع برای حفظ دین بسته بوده است، ما میلیون‌ها دختر چادری این انقلاب پشتمان به شیران غیور این سرزمین گرم است. اگر چند هیز و هرزه، خیابانی را شلوغ کردند چرا توهم قدرت به بقیه داده‌اند؟ مردان سرزمین غیوران همان‌اند که آن سوی مرزها پشت به پشت ایستادند تا طنین صدای داعش دل دختران ایرانی را نلرزاند. داعش با آن همه سلاح و یک دنیا حمایت نتوانست به چادر زهرایی ما ایرانیان چپ نگاه کند. این جوجه کرکس‌ها که دور ایستاده‌اند تا خط اتویشان نشکند، این‌ها که از ترس قانون به آغوش کفتار‌ها پناه برده‌اند، فکر می‌کند اگر به مقدسات خانواده‌‌شان توهین کردند و آنها ناچار به سکوت شدند، یک ایران هم سکوت می‌کند تا تف کنند به چادر مقدس‌ترین خط قرمزمان. جوجه کرکس، برو به خدایت بگو برایت دعا کند؛ زیرا خدای ما غلط نمی‌کند؛ آشکار قدرت‌نمایی می‌کند تا ببینی یک ایران معادلات و نقشه‌های یک دنیا ابرقدرت را به‌ هم ریخته. تجربه‌های سلمان رشدی پس از این یاوه‌ها به دردت می‌خورد. جوجه کرکس، برو امیدوار باش حماقتی که تو لیدرش شدی، هیچ احمقی مرتکب نشود. اینجا مغیره‌ها دستشان قلم می‌شود. اینجا ایران است. پ ن: دیدن کلیپ توصیه می‌شود ولو از حرص طاقت نیاورید. باید ببینیم تا بفهمیم با چه هتاکانی سر و کار داریم. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739