🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب😍 #قسمت_سی_هشت بیرون مغازه،محافظ هابه مشتری هامیگفتندیابروند یادوربا
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب😍
#قسمت_سی_نه
_حمل آن همه جواهرات به بیرون از دارالحکومه ، هم مشکل است و هم خلاف احتیاط.
کسی را که می فرستید باید از پس فردا ،در دارالحکومه ، مشغول به کار شود .
پدر بزرگ فکری کرد و گفت :(( نعمان برای این کار مناسب است . او جلادهنده ها را خوب می شناسد و در مرمت و تعمیر ، استاد است .))
قنواء گفت :(( بهتر است هاشم را بفرستید . چهره اشراف زادگان را دارد .))
مادرش مرا ورانداز کرد و از پدر بزرگ پرسید :(( کارش چطور است .))
پدر بزرگ از زیر دستار ، پشت گوشش را خاراند و گفت :(( در کارهای زرگری مهارت های خوبی دارد.زیباترین کارایی که خریدید ، از طرح ها و یا ساخته های اوست ،اما دوست ندارم از من دور شود . هاشم هنوز خیلی جوان است ؛ آداب دارالحکومه را به خوبی نمی داند. اجازه دهید نعمان در خدمت شما باشد .))
قنواء پشت چشم نازک کرد و گفت :(( این قدر حرفتان را تکرار نکنید !از طرح های این جوان خوشم آمد . می خواهم اگر فرصت کردم ، چگونگی طراحی کردنش را ببینم. او را در دارالحکومه خواهیم دید .))
مادرش راه افتاد تا از مغازه بیرون برود.
_ اتاقی را به عنوان کارگاه برایش در نظر میگیریم. دست مزدش پس از پایان کار ، پرداخت می شود .
قنواء قبل از رفتن ، آهسته به من گفت :(( آنچه را سفارش دادم باید آن جا بسازی . دوست دارم کار کردنت را ببینم .))
گفتم:(( ساختن آنها به یک کارگاه مجهز نیاز دارد .))
قنواء شانه ایی بالا انداخت .
_ هر چه لازم است ، برایت آماده میشود.
زن ها که رفتند ، پدر بزرگ به من گفت :(( حق با تو بود .نباید تو را از کارگاه به فروشگاه می آوردم .))
اما من کنجکاو شده بودم دارالحکومه را از نزدیک ببینم .
🌹🌷پایان قسمت سی و نه
@fotros_dokhtarane
📝 ۶ راه برای اینکه کاراتو بهتر انجام بدی
😉 حتما امتحان کن
🌟@fotros_dokhtarane
#ټـݪـنـگـڔ🍃
تو گناه نکن ؛ در عوضخدآ•|🌻🌸|•
زندگیتروپرازوجودخودشمیکنه..🥰🌿
عصبی شدی؟
نفس بکشبگو: بیخیال،چیزیبگم،
امامزمانناراحتمیشه..♥️🌙
دلخورتکردن؟
بگو:خدامیبخشهمنممیبخشم🌊💕
تهمتزدن؟
آرومباشوتوضیحبده〰🌌
بگو: به ائمههمخیلیتهمتا زدن..
کلیپوعکسنامربوطخواستیببینے؟
بزنبیرونازصفحهبگو:مولامهمتره..🌱
نامحرمنزدیکتبود؟
بگو:مهدۍزهرا(عج)خیلیخوشگلتره
بیخیالبقیه👌🏻✨
❤️ @fotros_dokhtarane
━━━━━⊱✿⊰━━━━━
❄️خـدایـا
🦋آغازی کـه تـو
❄️صاحبش نباشی
🦋چه امیدیست به پایانش
❄️پس بـه نـام تـو
🦋آغاز می کنم روزم را
❄️ســــــــلام
🦋صبحتون بـخیر
❄️امروزتـون پر از زیبـایی
🍃🌸 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_محمدابراهیم_همت
کار مومن نشد ندارد..
بخواهد آدم میشود...
کاری در تاریخ دنیا از دیدگاه یک مومن نشد ندارد..
کوه در زیر پای یک مومن اگر آن مومن اراده وتقوا و اخلاص داشته باشد، سرکوب میشود..
💠@fotros_dokhtarane
فراری از وصیت نامه #شهید_محمدابراهیم_همت 🌷
شهید حاج محمد ابراهیم همت در دومین وصیت نامه به جا مانده از خودش نوشت: خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به درآیم سیمهای خاردار مانع اند.
من از دنیای ظاهر فریبم مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم.
به تاریخ ١٩/ ١٠/ ۵٩ شمسی ساعت ١٠:١٠ شب چند سطری وصیت نامه مینویسم..
هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم زده غرق ستاره است. مادر جان میدانی تو را بسیار دوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.
مادر، جهت حاکم در یک جامعه انسان ها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرن ها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زاییده شود و بتواند رهبری یک جامعه سردرگم و سردر لاک خود فرو برد را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت وشهامت و شهادت است.
از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است به پا خیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمیشود. نه شرقی _ نه غربی.
پدر ومادر، من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده شوم وخویشتن راگم و فراموش کنم، علی وار زیستن و علی وار شهید شدن حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست میدارم.
شهادت در قاموس اسلامِ کاری ترین ضربات را بر پیکر ظالم، شور، شرک و الحاد میزند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ما را لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامی اند، پس سد راه اسلام باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود،.
مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود، زینب وار زندگی کن ومرا نیز به خدا بسپار...
(اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک)
والسلام..
محمد ابراهیم همت
💠@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب😍 #قسمت_سی_نه _حمل آن همه جواهرات به بیرون از دارالحکومه ، هم مشکل ا
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب😍
#قسمت_چهل
***
اتاقم در طبقه دوم خانمان بود . آنجا را به سلیقه خودم آراسته بودم. چند تا از طراحی هایم ، یادگاری هایی از پدرم و اشیای ظریفی که در سفر ها خریده بودم ، به در و دیوار آویزان کرده بودم.
همان جا میخابیدم.تختم کناره پنجره بود و شب ها به آسمان نگاه میکردم تا به خواب میرفتم . پیش از آنکه ریحانه را در مغازه ببینم ،احساس خوشبختی میکردم .خسته از کار روز ، در بسترم دراز می کشیدم و راضی از زندگی بی دغدغه ام ، خود را به سفر هایی که خواب برایم تدارک میدید، می سپردم.گاهی ساعتی پس از شام ، پدربزرگ با دو پیاله جوشانده آرام بخش که
ام حباب آماده میکرد به اتاقم می آمد . چند دقیقه ایی را به گفت و گو می گذراندیم. میگفتیم و میخندیدیم و برای آینده نقشه می کشیدیم .
آن شب هم مثل چند شب قبل ، آرام و قرار نداشتم. تا دیر وقت خواب به چشم نیامد . از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل ، زیر ابرهای تیره ، چشم دوختم و تا سحر به آینده بی سرانجامم فکر کردم . هیچ راهی در مقابلم نمیدیدم . هر سو بن بست بود .
پایان قسمت چهل 🌹🌷
@fotros_dokhtarane
#شکرخند 😂❤️
به پسر پیغمبر ندیدم!
گاهی حسودیمان میشد از اینکه بعضی اینقدر خوشخواب بودند.
سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیدهاند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند،
توپ بغل گوششان شلیک میکردی، پلک نمیزدند ما هم اذیتشان میکردیم.
دست خودمان نبود.
کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتینهایمان سر جایش نباشد،
دیگر معطل نمیکردیم
صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!»
دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیدهایم: «پوتین ما را ندیدی؟»
با عصبانیت میگفتند:
«به پسر پیغمبر ندیدم.»
و دوباره خُر و پُفشان بلند میشد، اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره:
«برادر برادر!»
بلند میشد این دفعه مینشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟»
جواب میشنید:
«هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!»
#طنز
💎 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|☃|•° #استوری🖤
🥀دنیاے خاڪ , چادر او را گرفتہ بود
🥀دستےڪشید و،چادر خودرا؛تڪاندو رفٺ
#فاطمیه
-------•|💎|•-------
@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب😍 #قسمت_چهل *** اتاقم در طبقه دوم خانمان بود . آنجا را به سلیقه خودم
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب 😍
#قسمت_چهل_یک
بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ایی در آن باز نمیشد .
بارها در دل ساکت و سنگین شب ،صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم . میخاستم از معمای عشق سر در آورم . چه اتفاقی می افتاد که یک نگاه یا یک لبخند میتوانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟
میان خواب و بیداری سعی میکردم بدانم چه چیزی ازوجود ریحانه،مرا آن طور بهم ریخته بود؛شبحی ازچهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟سکوت و وقارش؟ اهنگ صدایش؟همه اینها؟ هیچکدامشان؟همه ی اینها بود وهیچ کدامشان نبود.
امیدوارم بودم پس از چند روز فراموشش کنم،ولی نتوانستم.مثل صیدی بودم ک هرچه بیشتر تلاش میکردم،بیشترگرفتار حلقه های دام میشدم.
گیج و ناامید در بسترم نشستم و چنگ در موهایم زدم .بایددر ظلمتی که دوره ام کرده بود،راهی به روشنایی می گشودم . درآن بیچارگی، این تنها چاره بود ؛ ولی چگونه ؟
🌷🌹پایان قسمت چهل و یک
@fotros_dokhtarane
🌺 سلاااام به همه ی دخترای پر انرژی و گل فطرس ..😀🤚
حالتون خوبه ..؟😊
من فاطمه هستم دوست همتون.😊❤️
خب طبق برنامه کانال الان وقت مسابقه و چالش هست..✌️🤩
ببینم تیز هوشای گروهمون کیا هستند..😉😉
🐥جواب رو بفرستید پی وی بنده☃
@mahdeie313