eitaa logo
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
645 دنبال‌کننده
3هزار عکس
700 ویدیو
16 فایل
#اگاهی #آشنایی_با_شهدا♥ کپی؟حلال هدف ما چیز دیگریست🌼🖤 شروع نوکری:۱۴۰۱/۱۱/۱۵ پایان فعالیت:شهادت❤ ارتباط با مدیر @Fada_313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و خسته نباشید به دوستان امروز 《شهید محمود رضا بیضایی》 معرفی خواهد شد💓
محمودرضا بیضایی متولد ۱۸ آذر ۱۳۶۰ بود؛ در خانواده‌ای با ریشه‌های مذهبی و دارای خاستگاه روحانیت در تبریز. وقتی دانش‌آموز دبیرستان بود به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی، مسجد چهارده معصوم شهرک پرواز تبریز درآمد. حضور مداوم و مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، نخستین بارقه‌های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او شعله‌ور کرد. در همین ایام بود که با رزمنده هنرمند، حاج بهزاد پروین قدس آشنا شد. آن روز‌ها در تبریز هر کس که می‌خواست به جبهه و جنگ وصل شود، حتما گذارش به دفتر کوچک و جمع‌وجور حاج بهزاد می‌افتاد. کافی بود کمی شامه‌اش تیز باشد تا بوی خوش شهادت را از آن حوالی احساس کند و محمدرضا شامه‌اش تیز بود. این آشنایی، بعد‌ها زمینه‌ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا، گردآوری خاطرات شهدا و جمع‌آوری کتاب‌ها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس از ثمرات هم‌نشینی با حاج بهزاد بود. محمودرضا ورزشکار بود به کاراته علاقه داشت و از ده سالگی رفته بود دنبال این ورزش سال ۱۳۷۲ به تیم استان آذربایجان شرقی رفت و در مسابقات چهارجانبه بین‌المللی در تبریز قهرمان شد. به فوتبال هم علاقه داشت و به صورت حرفه‌ای آن را دنبال می‌کرد تا اینکه به خاطر درس و مدرسه عطایش را به لقایش بخشید. در سال ۱۳۷۸ دیپلم گرفت؛ دیپلم رشته علوم تجربی. رفت خدمت سربازی. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و پس از آموزش، خدمتش را در پادگان الزهرا (س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز ادامه داد. نقطه عطف زندگی محمودرضا، آشنایی با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب می‌شود. بعد از اتمام خدمت سربازی، علی‌رغم تشویق خانواده به ادامه تحصیل در دانشگاه، با انتخاب خود و با یقین کامل، عضویت در نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب کرد. او در بهمن سال ۱۳۸۲ وارد دانشکده امام علی (ع) شد. ورود به دانشکده افسری، عملا به معنی هجرتش از تبریز به تهران بود، با این هجرت، ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل‌الله رقم زد. او در سپاه، نام مستعار «حسین نصرتی» را برای خود انتخاب کرد؛ نامی که به گفته خودش برگرفته از ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولایش حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود. در شهریور ماه سال ۱۳۸۵ دوره افسری را به اتمام رساند و از دانشکده فارغ‌التحصیل شد و قدم در مسیری گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری‌اش هیچ تزلزلی در پیمودن آن مسیر در او مشاهده نشد. پرکاری و کم خوابی ویژگی اصلی‌اش بود؛ آن چنان که کار در روز‌های جمعه را هم در یکی از جلسات اداری به تصویب رسانده بود. به این ترتیب عملا کارش تعطیلی نداشت. معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی می‌کرد. به دلیل علاقه فراوان به کارش، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به تبریز نبود، در ۲۵ اسفند سال ۱۳۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضل از خانواده‌ای ولایت‌مدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج «کوثر» است متولد ۲۵ اسفند ۱۳۹۱.
و‌اخرین‌دقایق‌سال‌۱۴۰۲‌ . . حلال‌کنید:))🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقان خدا✨ یک دختر دو ساله داشت به نام کوثر😍. دخترش را خیلی دوست داشت. طوری که هربار به پدر یا دوستانش زنگ میزد ، کلی از کوثر تعریف میکرد. یکبار که از منطقه برگشته بود ، گفت:"بعضی وقت ها که در تیررس تکفیری ها گیر می افتیم ، مجبوریم مسافتی از یک دیوار تا دیوار دیگر را بدویم.در آن مسافت چندمتری کوثر می آید جلوی چشمم." فهمیده بود که با این وابستگی ها کسی شهید نمیشود. دفعه آخری که میخواست به عملیات برود به دوستش گفته بود:"این بار دیگر از کوثرم گذشتم...💔😔" 🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 ‏اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم 🦋🦋🦋 •┈••✾•🕊♥️🕊•✾••┈• @friendsofshohada •┈••✾•🕊♥️🕊•✾••┈•
گاهی اوقات امام حسین ی دونه شهید میزاره سر راهت... ک همه حرفاتو بهش میزنی(((:💚
های شهید محمود رضا بیضایی💚
صفحه ۳۰۴ قرآن کریم.
عشق و علاقه وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره) یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در او به وجود آورده بود، آن چنان که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن، شبانه روز تلاش و مجاهدت می‌کرد. مطالعات دینی و سیاسی‌اش تعطیل نمی‌شد. به اخبار وقایع داخلی و خارجی، به ویژه تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل می‌کرد. تعصب آگاهانه و وافری به انقلاب اسلامی، رهبری و نظام داشت. در ایام فتنه ۸۸ شب و روز آرام و قرار نداشت. تمام اخبار و وقایع فتنه را رصد می‌کرد و در معرکه دفاع سخت از انقلاب اسلامی در ایام فتنه، چندین بار جانش را به خطر انداخت. صاحب موضع بود و در بحث‌ها به خوبی استدلال می‌کرد. می‌گفت این انقلاب تنها نقطه امید مستضعفان عالم است و هر گونه تهدیدی که متوجه موجودیت انقلاب اسلامی باشد می‌تواند جبهه مستضعفان و علاقه‌مندان انقلاب اسلامی در جهان را سست کند و نگرانی عمیقی از این بابت داشت. با زبان عربی و لهجه‌های عراقی و سوری آشنا بود و به همین خاطر با رزمندگان نهضت جهانی اسلام آشنایی نزدیک و ارتباط تنگاتنگ داشت. به مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب‌الله و همین طور به شیعیان مستضعف و مجاهد عراقی تعلق خاطر داشت و آن‌ها را می‌ستود. با آغاز جنگ سوریه از سال ۱۳۹۰ برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم آل الله، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزام‌های داوطلبانه مکرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود. در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی «رزمنده» را داشت. به خاطر تعلقی که از نوجوانی به جمع‌آوری و ثبت اسناد و مواریث دفاع مقدس داشت، در جبهه سوریه نیز به گردآوری اسناد جنگ همت گماشته بود هر بار که به ایران می‌آمد، آثاری از جنگ را به همراه داشت؛ از جمله تصاویری که با دوربین خود ثبت کرده بود و آثاری که تکفیری‌ها در صحنه‌های درگیری به جا مانده بود. اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی می‌دانست که در تاسوعای سال ۱۳۹۲ در منطقه «حجیره» برای آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س) انجام گرفت و منجر به پاک‌سازی حرم تا شعاع چند کیلومتری از لوث وجود تکفیری‌ها شد. در آخرین اعزام خود در دی ماه ۱۳۹۲ به یکی از یاران نزدیکش اعلام کرد که این سفر او بی‌بازگشت است. از دو ماه پیش از اعزام، به دنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود. سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه در بعد از ظهر ۲۹ دی ۱۳۹۲ هم زمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار، در حالی که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق را برعهده داشت. در اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.
✨🌷 چشم و دل دانی چه خواهند این حوالی؟ بودنت را دیدنت را قانع ‌امـ حتی کمی ..️. 🦋🦋🦋 •┈••✾•🕊♥️🕊•✾••┈• @friendsofshohada •┈••✾•🕊♥️🕊•✾••┈•
✨🌷 رسوایی معشوق نہ جرمی است ڪه بخشند..!! عـاشق نبرد شڪوه بہ دیوان قیامت..!! 🦋🦋🦋
✨🌷 بی ما چگونه است گذرگاه لحظه ها؟ بی تو جهنّم است بهشت بَرین ما! 🦋🦋🦋 •┈••✾•🕊♥️🕊•✾••┈• @friendsofshohada •┈••✾•🕊♥️🕊•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🥀 شرط عشق جنون است ما که ماندیم، مجنون نبودیم... شهدایی •┈••✾•🕊♥️🕊•✾••┈• @friendsofshohada •┈••✾•🕊♥️🕊•✾••┈•
در ادامه ۲ خاطره را از همرزمان شهید بیضایی در کتاب «تو شهید نمی‌شوی» که توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی گردآوری شده است را مرور می‌کنیم. من خجالت می‌کشم توی صورت حاج قاسم نگاه کنم👇👇 اسفند سال ۱۳۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهیدان آقا مهدی و آقا حمید باکری مراسمی برگزار شده بود. تهران بودم آن روزها. محمودرضا زنگ زد و گفت: «می‌آیی مراسم؟» گفتم: «می‌آیم. چطور؟» گفت: «حتما بیا. سخنران مراسم حاج قاسم است». مقابل تالار با هم قرار گذاشته بودیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. پیدایش کردم و با هم رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلی‌ها پر بود و جا برای نشستن نبود. به زحمت روی لبه یکی از سکو‌ها جایی پیدا کردیم و همان جا نشستیم روی سکو. در طول مراسم با محمودرضا مشغول صحبت بودیم. ولی حاج قاسم که آمد محمودرضا دیگر حرف نمی‌زد. من گوشی موبایلم را درآوردم و همان جا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همین طور توی سکوت بود و گوش می‌داد. وقتی حاج قاسم داشت حرف‌هایش را جمع‌بندی می‌کرد، محمودرضا یک مرتبه برگشت گفت: «حاج قاسم فرصت سر خاراندن هم ندارد. این کت و شلواری را که تنش هست می‌بینی؟ باور کن این را به زور قبول کرده که برای مراسم بپوشد و الا همین قدر هم وقت برای تلف کردن ندارد!» موقع پایین آمدن از پله‌ها به محمودرضا گفتم: «نمی‌شود حاج قاسم را از نزدیک ببینیم؟» گفت: «من خجالت می‌کشم توی صورت حاج قاسم نگاه کنم؛ بس که چهره‌اش خسته است.» پایین که آمدیم، موقع خداحافظی با دیالوگ مشهور سلحشور در فیلم آژانس شیشه‌ای به او گفتم: «این شما، اینم مربی‌تون!» دلخور شدم که قبول نکرد برویم حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. محمودرضا خودش هم همین طور بود؛ همیشه خسته. پرکار بود و به پرکاری اعتقاد داشت. می‌گفت: «من یک بار در حضور حاج قاسم برای عده‌ای حرف می‌زدم. گفتم من این طور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پر کار هستند و شهدای ما در جنگ این طور بوده‌اند. حاج قاسم حرفم را تایید کرد و گفت: بله همین بود».
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
در ادامه ۲ خاطره را از همرزمان شهید بیضایی در کتاب «تو شهید نمی‌شوی» که توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگ
حکایت یک جمله ناب ۳۲ روز قبل از شهادت 👇👇👇👇 چند هفته بعد از شهادتش، یکی از هم‌سنگرهایش جمله‌ای را به زبان عربی برایم پیامک کرد که اولش نوشته بود: «این سخنی از محمودرضاست.» جمله این بود: «إذا کانَ المُنادِی زینب (س) فأهلا بِالشَهادة.» یعنی اگر دعوت کننده زینب (س) است، پس سلام بر شهادت. چیزی در جواب آن بزرگوار نوشتم که در دو دقیقه بعد خودش تماس گرفت. از او پرسیدم: «این حرف را محمودرضا کجا زده؟» گفت: «آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس برگزار کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت. من هم آن را توی دفتر یادداشت کردم.» تاریخ کلاس را پرسیدم، گفت: «۲۷ آذر بود.» حساب کردم، ۳۲ روز قبل از شهادتش بود.
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
حکایت یک جمله ناب ۳۲ روز قبل از شهادت 👇👇👇👇 چند هفته بعد از شهادتش، یکی از هم‌سنگرهایش جمله‌ای را به
به دلیل لیاقت و استعداد ذاتی‌اش توانست در بسیاری از زمینه‌ها رشد کند و مسئولیت‌های بزرگی از جمله فرماندهی نیروهای عمل‌کننده در عملیات های متعددی را تقبل کند. او در اوایل رویارویی و نبرد با تکفیری ها نیز کاملاً آمادگی عملیات های متعدد کوچک و محدود چریکی را داشت. یکی از عملیات ها موفق و مورد تمجید فرماندهی قرارگاه، کمین های شبانه با تله های انفجاری بود که با همکاری مجاهد ابوکوثر، فرمانده گردان های حیدریون انجام می شد. شهید بیضایی یکی از شجاعترین فرماندهان در آن زمان(سال آغازین جنگ در سوریه) بود. او فرمانده عملیاتی تیپ حیدریون در منطقه غوطه شرقی دمشق و معاون هماهنگ کننده با گردان های حزب الله در منطقه عملیاتی زینبیه بود. شهیدی که دست راست فرماندهی منطقه دمشق یعنی مهمترین و حساس ترین منطقه عملیاتی در کل سوریه، ستون و پایه اصلی فعالیت محور مقاومت در این منطقه بود. اگر شکستی متوجه این محور می شد، کل مقاومت ضربه سنگینی می خورد و جبران آن بسیار سخت و دشوار می شد چرا که امکانات دشمن مورد حمایت آمریکا و عربستان خیلی بیشتر و بهتر از محور مقاومت بود و انتقال امکانات بسیار سخت بود. چون که فرودگاه در محاصره دشمن و پروازها فقط نصف شب آن هم در هر فرصتی که مناسب بود با ریسک بسیار بالا صورت می گرفت. شاید در 10 یا 20 روز فقط یکبار فرصت پرواز پیش می آمد و این امر کار را برای نیروهای جبهه مقاومت اسلامی سخت و سخت تر می کرد. اوایل حضور در منطقه، گردان های زینبیون و فاطمیون و غیره تشکیل نشده بودند و فقط گردان های حزب الله مجاهدان لبنانی، گردان های حیدریون مجاهدان عراقی و تعداد اندکی از نیروهای گارد ریاست جمهوری سوریه بودند که ارتش سوریه هم متأسفانه از عملیات و طراحی عملیات، آفند و پدافند، آرایش نظامی و ... هیچ تخصصی نداشتند و به همین دلیل و در هیچ منطقه ای از سوریه به تنهایی نمی توانستند از خط نگهداری کنند. با توجه به اینکه وسعت منطقه عملیاتی بسیار بود، نیروی رزمنده برای پوشش کل منطقه نداشتیم و به نیروهای سوری نمی توانستیم اعتماد کنیم تا اینکه با تدبیر شهید بیضایی نیروهای سوری به گروه های 15 نفری تقسیم شدند و زیر نظر فرماندهی حیدریون و حزب الله آموزش دیدند. نیروهای قرارگاه اکثر در رسته های مختلفی تخصص داشتند که با تفکر و پیشنهاد شهید بیضایی زیر نظر کادری مجرب، آموزش های تخصصی کلید خورد و با پیشرفت کار، پادگانی از طرف ارتش سوریه در اختیار قرار گرفت. آموزش ها گسترش یافت و موجب تشکیل هسته نظامی نیروهای مردمی با دستور سردار شهید قاسم سلیمانشهید بیضایی در بحث آموزش تاکتیک عملیات و اطلاعات و شناسایی و تخریب، شب و روز و خواب و خوراک نداشت چرا که باید همیشه به خط مقدم سرکشی می کرد و کم و کسری، اشکالات پدافندی و نحوه گسترش نیروها را ارزیابی می کرد و برای رفع اشکالات هماهنگی های لازم را انجام می داد. شهید بیضایی فرمانده ای واقعا گمنام و مظلوم بود.
کتاب «تو شهید نمی‌شوی» روایت‌هایی از زندگی شهید مدافع حرم، شهید محمودرضا بیضایی به قلم برادران احمدرضا بیضایی؛ این کتاب راوی فراز و فرودهای زندگانی ساده اما پربرکت شهیدی است که از خانه تا دانشگاه، از کودکی تا جوانی، از تبریز تا تهران و از تهران تا سوریه، به آرمان جهانی امام‌خمینی(ره) یعنی تشکیل حکومت جهانی اسلام می‌اندیشید، و همواره می‌گفت:«شیعه به دنیا آمده‌ایم تا موثر در تحقق ظهور باشیم». چیزی از زندگینامه شهید در این کتاب نیست، یعنی اینکه از اول بیاید و برای ما بنویسد که شهید در چنین روزی به دنیا آمد نه بلکه خاطرات گلچین شده‌ی شهید است که برادرش جمع‌آوری کرده‌ در کل کتاب خوبی است که خلوص این شهید بزرگوار را نشان می‌دهد . نویسنده: احمدرضا بیضایی انتشارات:راهیار
🔷فعالیت امروزمون را با ☘۵ شاخه گل صلوات هدیه به روح شهید محمودرضا بیضایی تمام میکنیم♦️
🔹دعای روز دهم ماه مبارک رمضان