eitaa logo
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
646 دنبال‌کننده
3هزار عکس
700 ویدیو
16 فایل
#اگاهی #آشنایی_با_شهدا♥ کپی؟حلال هدف ما چیز دیگریست🌼🖤 شروع نوکری:۱۴۰۱/۱۱/۱۵ پایان فعالیت:شهادت❤ ارتباط با مدیر @Fada_313
مشاهده در ایتا
دانلود
من و عباس دو فرزند خانواده هستیم. من متولد 1355 هستم و او متولد 1368 بود. والدین ‌مان بعد از من بچه‌دار نمی‌شدند تا این که سال 1367 مادرم خواب می‌بیند حضرت عباس(ع) یک پارچه سبز به ایشان می‌دهد. آن موقع ما در کرج همسایه خانواده دهباشی بودیم که دو فرزندشان جزو شهدا هستند. مادر شهیدان دهباشی به مادرم می‌گوید تعبیر خوابت این است که خدا به شما یک پسر می‌دهد. سال بعد هم عباس به دنیا می‌آید. اول می‌خواهند اسمش را امیر عباس بگذارند اما بعد نامش را عباس می‌گذارند. به برکت و احترام خوابی که مادر دیده بود.  /راوی برادر شهید
وصیت نامه​ این حقیر در ایام اربعین سید سالار شهیدان در مقابل حرم حضرت ارباب(ع)، از خداوند خواسته و امام حسین(ع) را به عنوان واسطه قرار دادم تا این جهاد و پیکار نصیبم گشته و روزی این بنده سراپا تقصیر گردد. اگر عزم رفتن به سوریه کردم و از خداوند خواستار این موضوع گشتم به این دلیل بود که نمی توانستم نسبت به مظلومیت مردم سوریه، در خطر بودن حرم آل الله که اگر فداکاری آن ها نبود چیزی از اسلام باقی نمانده بود و تلاش تکفیری ها در جهت مخدوش ساختن چهره ی اسلام در عالم و البته ندای رهبر فرزانه انقلاب که فرمودند سوریه نباید سقوط کند، که اگر در این مقطع زمانی و مکانی در مقابل شان ایستادگی نکنیم باید در مرزهای خودمان شاهد آغاز درگیری ها بودیم به برکت انقلاب اسلامی و خون پاک شهیدان این راه امروز جمهوری اسلامی به حدی از توان نظامی و دفاعی رسیده که نه تنها هیچ قدرتی توان دست درازی به خاک پاک آن را ندارند بلکه آماده ی دفاع و یاری مظلومین عالم نیز هست، همان طور که قرآن کریم می فرماید برای احیای حق و مبارزه با ظلم تک تک قیام کنید حتی اگر در این راه تنها بودید چرا که خداوند یار و یاور مظلومین است. مادرجان عاشقانه ترین لحظاتم را با تو گذرانده ام بعد از خدا تو را بسیار بسیار دوست دارم و از تو می خواهم آرامش خودت را حفظ کنی چرا که آرامش تو خانواده را مدیریت خواهد کرد پس هر زمان به یادم افتادی یادحضرت زینب(س) باش و از او صبر بخواه
❣️کلام حضرت امیر (ع)❣️ مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْمُعْطِي وَ أَنَا السَّائِلُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ السَّائِلَ إِلا الْمُعْطِي مولایم ای مولای من، تو عطا بخشی و من سائل، آیا رحم می‌کند به سائل جز عطابخش...💔
معیار حلال زادگی حب علیست!❤️
دعای‌جوشن‌کبیرآسان.pdf
345.9K
🤲 متن دعای ‌جوشن کبیر Pdf 💠 با فونت درشت و خوانا ترجمه مقابل متن جهت درک معانی مخصوص به اندازه صفحه گوشی ╭┅┅┅┅❀🍃🌺🍃❀┅┅╮ @friendsofshohada ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
📢 دعای روز ماه مبارک رمضان 🔆بسم الله الرحمن الرحیم🔆 🔅«اللهمّ اجْعَلْ لی فیهِ الی مَرْضاتِکَ دلیلاً ولا تَجْعَل للشّیطان فیهِ علی سَبیلاً واجْعَلِ الجَنّةِ لی منْزِلاً ومَقیلاً یا قاضی حَوائِجَ الطّالِبین» 🔅«خدایا قرار بده برایم در آن به سوی خوشنودی‌هایت راهنمایی و قرار مده شیطان را در آن بر من راهی و قرار بده بهشت را برایم منزل و آسایـشگاه، ای برآورنده حاجت‌های جویندگان.»
دوستان محتاج دعای شما در این لیالی جلیل و جمیل هستیم ما را از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید...
آشنایی با زندگی شهید سید مصطفی موسوی به روایت مادرش (زینت سادات موسوی) سید مصطفی موسوی تاریخ تولد: ۱۳۷۴/۸/۱۸ تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۸/۲۱ محل شهادت: العیس حلب
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
آشنایی با زندگی شهید سید مصطفی موسوی به روایت مادرش (زینت سادات موسوی) سید مصطفی موسوی تاریخ تولد:
مصطفی روز پنج شنبه هجدهم آبان ۱۳۷۴ در ساعت ده و نیم صبح متولد شد. نوزاد سالمی بود که جای شکر کردن داشت. پنج سالش بود که تجربه جدیدی در بازی‌هایش پیدا کرد. مصطفی از گل چیزهای قشنگی می‌ساخت که در آن سن دور از انتظار بود. آجرهای گلی ریز می‌ساخت و بعد از خشک شدن با آنها خانه‌های زیبایی می‌ساخت. خیلی به جعبه ابزار علاقه داشت. برایش یک جعبه ابزار اسباب بازی پلاستیکی تهیه کردیم؛ اما باز سراغ ابزار واقعی می‌رفت. آشنایی با جعبه ابزار، زمینه ابتکار و خلاقیت را در او زنده کرد. کاردستی‌های بسیار زیبایی می‌ساخت. اول یک تراکتور، بعد خانه‌های زیبا و ظریف، چراغ خواب و … ساخت. ذهن خلاقی داشت و استعداد مهندسی‌اش از همان دوران کودکی شکوفا بود. اولین تابستانی که سرکار رفت، شانزده ساله بود. همراه پسر خاله اش رنگکاری وسایل چوبی انجام میدادند. با اولین حقوقش برای من بلیت سفر مشهد خرید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در دبیرستان رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کرد. از انتخاب رشته ریاضی در دبیرستان هدف داشت. فقط بحث علاقه نبود. می‌گفت: «می‌خواهم در آینده طراح ناو شوم. یک روزی می‌رسد که ناوی را طراحی کنم و ناظر ساختن آن میشوم. حتماً مهندسی‌اش را خودم به عهده می‌گیرم و کامل نظارت می‌کنم تا به بهترین نحو ساخته شود.» اولین سال کنکورش، فیزیک اتمی دانشگاه دولتی بیرجند قبول شد. سال بعد مهندسی مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران غرب و رشته فیزیک مهندسی دانشگاه دولتی دامغان قبول شد، اما بخاطر علاقه زیاد به مکانیک رشته مهندسی مکانیک را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد.
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
در دبیرستان رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کرد. از انتخاب رشته ریاضی در دبیرستان هدف داشت. فقط بحث علاق
شهیدان عباس بابایی، شهید آوینی و شهید چمران را الگوی خود قرار داده بود. کتاب‌های دکتر شریعتی، شهید چمران، شهید آوینی، رحیم پور ازغدی و تفاسیر قرآن را مطالعه می‌کرد. می‌گفت رویای اصلی من این است که خلبان شوم و با هواپیمای پر از مهمات به قلب تلآویو بزنم. مصطفی بسیار نوآور بود اول راهنمایی که بود به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی جهت نمایشگاه مدرسه هلیکوپتر و زیر دریایی ساخت. روزی که میخواست عازم سوریه شود، آرام و قرار نداشت. منتظر ماند تا اذان ظهر شود. سجده رکعت دوم بودم که متوجه بستن در و صدای مصطفی شدم که گفت: «مامان، من رفتم خداحافظ».
علاقه‌ی مصطفی به کتابخوانی به قدری بود که سه کتاب از جمله زندگی نامه حاج قاسم سلیمانی را با خود به سوریه برد. مصطفی در دیدارش با حاج قاسم خواسته بود کتابش را امضاء کند که سردار گفته بود من دست شما را می‌بوسم و شما باید به من امضاء بدهید. (منبع: کتاب مسافر آبان، نشر معارف)
از چه زمانی تصمیم گرفت به سوریه برود؟ بعد از گرفتن دیپلم، در مسجد باب‌الحوائج محله فعالیت داشت و به مجموعه هوابرد برای آموزش و تمرین می‌رفت. سرآغاز زمزمه‌های سوریه رفتن هم از جمع بچه‌های همانجا شروع شد. هیچ گاه از کارهایی که انجام می‌داد حرفی نمی‌زد. من خیلی حرف‌هایش را در مورد سوریه رفتن، جدی نمی‌گرفتم و فکر هم نمی‌کردم که برود. من به شدت به مصطفی وابسته بودم و او این را می‌دانست. خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، اجاره‌ای است و سال گذشته، قبل از این که به منزل جدیدمان بیاییم، با سیخ‌های چوبی کباب، چراغ خواب درست کرده بود که نورپردازی بسیار زیبایی داشت. من آن را خیلی دوست داشتم و وقتی متوجه علاقه ام شد، آن را در وسیله‌های دورریختنی گذاشت ولی بدون این که متوجه شود، آن را برداشتم و در ویترین منزلمان قرار دادم. یک روز دیدم چراغ خواب، نیست. مصطفی آن را دور انداخته بود. به من گفت سعی کن دلبستگی نداشته باشی و از مال دنیا دل بکن. به نظرم، مصطفی آن را دور انداخته بود تا وابستگی من به خیلی مسائل کم شود و در نبودش، خاطره زیادی از او نداشتهباشم و کمتر غصه بخورم. حتی تابستان امسال، بسیاری از عکس‌هایش را پاره کرد که علتش را زشت بودن آن‌ها می‌دانست. ولی در واقع می‌خواست کمترین خاطره را برای ما به جا بگذارد. خیلی اهل عکس انداختن نبود و حتی در سوریه هم، خیلی کم عکس انداخته بود. یکی از همرزمانش گفت که به سختی توانسته چند عکس از او بیاندازد و برای راضی کردنش به مزاح به او گفته بود چند تا عکس بگیر تا اگر شهید شدی، عکست را داشته باشیم.
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
از چه زمانی تصمیم گرفت به سوریه برود؟ بعد از گرفتن دیپلم، در مسجد باب‌الحوائج محله فعالیت داشت و به
تسنیم: چه کسی به او انگیزه حضور در میان مدافعان حرم حضرت زینب(س) را می‌داد؟ شهید بابایی و مطالعه زیادی که درباره اسلام و شهادت داشت، باعث شده بود تا مصطفی انگیزه پیدا کند، به قدری که با آگاهی کامل، قدم در این راه گذاشت و جوان‌ترین شهید مدافع حرم آل رسول الله(ص) شد. هر وقت به من می‌گفت: «رضایت بده تا به سوریه بروم»، می‌گفتم: «اجازه بده سنت کمی بیشتر شود» که می‌گفت: «شیطان در کمین ماست و از آن نباید غافل بشویم، چه تضمینی می‌کنی که چند سال دیگر، من همین آدم باشم.» در واقع نمی‌خواست تغییر کند و دوست داشت پاک از این دنیا برود.
دوستانش تعریف کردند اصلا قرار نبود مصطفی همراه آنان به سوریه برود. یک بار قبل از رفتن، اشتباهی با او تماس می‌گیرند و او هم به جمع رفقایش می‌رود. وقتی او را می‌بینند تعجب می‌کنند که آنجاست. مصطفی چون می‌دانسته او را نمی‌برند یک هفته تمام در میان آن‌ها خوابیده و آنقدر التماس و گریه می‌کند تا راضی می‌شوند که او را هم با خو ببرند. چون سنش کم بود حتما باید از پدرش رضایت نامه می‌برد تا دوستانش زیر بار مسئولیت او نروند، در واقع با این کار می‌خواستند مانع رفتنش شوند. یک روز پدرش را صدا زد که به اتاقش برود، من متوجه شدم که خودش رضایت نامه نوشته و از پدرش می‌خواهد که آن را امضا کند، به شدت ناراحت و عصبانی شدم. بعد از دیدن ناراحتی من، آن را پاره کرد و در سطل زباله اتاقش ریخت.
🔴تصویر زیرخاکی; از چپ به راست: سید حسن نصرالله سردار قاسم سلیمانی سردار کاظمی سردار زاهدی عماد مغنیه از افراد حاظر در تصویر فقط نصرالله زنده است و بقیه ترور شدند
📸سردار شهید محمدرضا زاهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 📖 دعای روز بیست و دوم ماه رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم سلام خدمت شما محبای داداش مجید ان شاءالله امروز بخشی از زندگی نامه و معرفی نامه داداش مجید رو در اختیارتون قرار میدم 😍 دوستان خودتون رو مهمون کانال کنید 🌹
نام: مجید قربانخانی ولادت: 1369/05/30 (تهران) شهادت: 1394/10/21 (سوریه/حلب/خانطومان) ▪️وضعیت تاهل: مجرد ▪️ملقب به : مجید بربری ▪️آخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س) ▪️سن شهادت: 25 ساله و تک پسر خانواده ▪️شغل شهید: مشغول به کار در بازار آهن و مشغول به کار در قهوه خونه اش ▪️خصوصیات شهید: داداش مجید از زمان بچگیشون پسری پرشیطنت و شر و شور و شوخ طبع بودن خوش خنده و مهربون در بزرگی هم شد لات مشتی و فوق العاده تعصبی محله یافت اباد تهران و خیلی دست به خیر کار خیر بودن درحدی که دل بچه ۲ ساله محلشون رو میخرید تا برسد افراد مسن ▪️وضعیت مالی شهید:وضعیت مالی شهید خوب بودن و یک زانتیا داشتن ویک نیسان که کنار پدرشون تو بازار آهن مشغول بودن ب کار
خوشا آنان ڪہ یارشان شد صداقتـــــ در عمل گفتارشان شد.. بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند علمدار ســــردارشان شد
هرگاه در ڪردی خواستے بخوانی ... همه ےآنچه ڪه میخواهی بعداز نماز به آن برسی و آنچه ڪه میترسےاز بدست همان ڪسےست ڪه مقابلش ایستاده ایی🌿 🎀📿
🌹 . شهید «مجید قربان خانی» تک پسر خانواده است. داداش مجید از کودکی دوست داشتن برادر داشته باشن تا همبازی و شریک شیطنت‌هایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد.به اسم «عطیه» «داداش مجید خیلی داداش دوست داشت. و نمی‌دانست خواهرش دختر است و علیرضا صدایش می‌کرد. خانواده هم به خاطر داداش مجید علیرضا صداش میکردن داداش مجید وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی می‌گفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش مجید عطیه خانم رو داداش صدا میزد آخرش هم‌کلاس اول نخواند. مجبور شدن سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستن 😊. بشدت به مادرشون وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتن و در حیاط می‌نشستن تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتن مجید من واقعاً خجالت می‌کشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ واین هم قسمت دوم از زندگی نامه داداش مجید🌹 عکس ازمادروخواهران محترم شهید مجید قربانخانی❤️