بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت شما محبای داداش مجید ان شاءالله امروز بخشی از زندگی نامه و معرفی نامه داداش مجید رو در اختیارتون قرار میدم 😍
دوستان خودتون رو مهمون کانال کنید 🌹
#بخش_اول_زندگی_نامه_شهید
نام: مجید قربانخانی
ولادت: 1369/05/30 (تهران)
شهادت: 1394/10/21 (سوریه/حلب/خانطومان)
▪️وضعیت تاهل: مجرد
▪️ملقب به : مجید بربری
▪️آخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س)
▪️سن شهادت: 25 ساله و تک پسر خانواده
▪️شغل شهید: مشغول به کار در بازار آهن و مشغول به کار در قهوه خونه اش
▪️خصوصیات شهید: داداش مجید از زمان بچگیشون پسری پرشیطنت و شر و شور و شوخ طبع بودن خوش خنده و مهربون در بزرگی هم شد لات مشتی و فوق العاده تعصبی محله یافت اباد تهران و خیلی دست به خیر کار خیر بودن درحدی که دل بچه ۲ ساله محلشون رو میخرید تا برسد افراد مسن
▪️وضعیت مالی شهید:وضعیت مالی شهید خوب بودن و یک زانتیا داشتن ویک نیسان که کنار پدرشون تو بازار آهن مشغول بودن ب کار
خوشا آنان ڪہ #زینب یارشان شد
صداقتـــــ در عمل گفتارشان شد.. بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند
علمدار #حسین ســــردارشان شد
#شهیدمجیدقربانخانی
هرگاه در #نمازعجله ڪردی
خواستے #زودتر بخوانی
#بیاد_بیاور... همه ےآنچه
ڪه میخواهی
بعداز نماز به آن برسی
و آنچه ڪه میترسےاز #دستش_بدهے
بدست همان ڪسےست
ڪه مقابلش ایستاده ایی🌿
🎀#التماس_دعا📿
#حرحرم
#بخش_دوم_زندگی_نامه_شهید🌹
.
شهید «مجید قربان خانی» تک پسر خانواده است. داداش مجید از کودکی دوست داشتن برادر داشته باشن تا همبازی و شریک شیطنتهایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد.به اسم «عطیه» «داداش مجید خیلی داداش دوست داشت. و نمیدانست خواهرش دختر است و علیرضا صدایش میکرد. خانواده هم به خاطر داداش مجید علیرضا صداش میکردن داداش مجید وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی میگفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش مجید عطیه خانم رو داداش صدا میزد آخرش همکلاس اول نخواند. مجبور شدن سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستن 😊. بشدت به مادرشون وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتن و در حیاط مینشستن تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتن مجید من واقعاً خجالت میکشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ واین هم قسمت دوم از زندگی نامه داداش مجید🌹
عکس ازمادروخواهران محترم شهید مجید قربانخانی❤️
به قولِ حاج حُسین یڪتا :
داری یه رفیق خوب کھ تو میدون مینِ
گناه دستتو بگیره ،
و نذاره کھ به گناه بیوفتی؟!✨
#رفاقتتاشهادت♥️'
#رفیق_مثل_مجید ❤️😍
سلام میخوام از ماجرای کرامت داداش مجید براتون بگم🌷
تقریبا یه سال پیش خواب دیده بودم ، یه ماشین (که از بالا باز هست ) و شهید رسول خلیلی و چند نفر دیگه سوار ماشین بودن .. صبح که بیدار شدم ، متوجه نشدم که چرا شهید رسول خیلی رو دیدم . اما خوشحال بودم چون ایشون شهید من هستن . چند نفر دیگه هم بودند اما آنها رو نمی شناختم ..
بعد از چند ماه که خواب رو دیده بودم .. عکس یه شهید دیدم که تو همون ماشین بودند .. نمی دونم چه جوری چرا اما حس کردم ایشون هم اون روز تو خوابم بودند .. اما چرا من! من که ایشون رو نمیشناختم ..
عکسشون رو که دیدم ، تو اینترنت پیدا کردم اسم شهید رو ..شهید مدافع حرم مجید بودند .. .. .. داستان شون رو نمی دونستم ..
تو آپارات کلیپ های شهید رو نگاه کردم .. داستان این شهید حر مدافع حرم رو دیدم .. باهاشون دوست شدم .. اما هنوز هم خیلی ارتباط نداشتم .. که چند روز قبل پوستر شهید رو در شهر شیراز دیدم .. تو یه مراسم مادرشون دعوت هستن ... خیلی دلم میخواست برم اما بهخاطر کارم نتونستم برم .. ناراحت بودم .. آخه شهید جای خاص دارن در دلم .
این مراسم روز جمعه برگزار شده بود به مناسبت ولادت سیده فاطمه زهرا (س) و روز مادر .. اما قسمت نبودنرفتم ..
روز شنبه بعد از که کارم تموم شد
جلو ضریح حرم شاه چراغ نشسته بودم ، دیدم کسی با عکس شهید مجید جلو ضریح داره عکس میگیره رفتم که ازشون بپرسم اگر میتونم از اون عکس ، با ضریح عکس بگیرم ...
خانمی بودن که خادم شهید مجید قربانخانی بودن گفتن این خانم مادر شهید است .. اصلا باور نمیکردم .. چه قدر میخواستم ایشون رو ببینم سلام کنم ، مادر مدافع حرم ، مادری که تک پسر خودش رو برای سیده زینب دادند .. بگم من پسرتون رو تو خواب دیدم
باهاشون صحبت کردم
باورم نمیشه کسی مثل من که باش آشنا نبود .اول آشنا میکنه بعد اینطور حاجت هم میده
روایت یک دختر هندی
ما غبتَ عنّا والله
ما زلتَ حاضرًا فينا ♥️✨!
به خدا قسم از میان ما غایب نشدے بلڪه هنوز در میان ما حاضرے♥️✨!
#داماد_آسمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_سوم_زندگی_نامه_شهید
.به روایت مادر شهید .
داداش مجید همیشه دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تکهتکه کرده است. میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم. عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد. چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم. این را بگیر دست از سر ما بردار. در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود . .
❤️دوستان لطفا از کانال دوستان شهدایی حسابی حمایت بفرمایید ❤️
#شب_قدر
شب قدر است و من قدری ندارم
چه سازم توشه قبری ندارم
شب عفو است و محتاج دعایم
ز عمق دل دعایی کن برایم
اگر امشب به معشوقت رسیدی
خدا را در میان اشک دیدی
کمی هم نزد او یادی زما کن
کمی هم جای من او را صدا کن
بگو یارب فلانی رو سیاه است
دو دستش خالی و غرق گناه است
بگو یا رب تویی دریای جوشان
در این شب رحمتت بر وی بنوشان
#التماس_دعای_فرج