هرگاه در #نمازعجله ڪردی
خواستے #زودتر بخوانی
#بیاد_بیاور... همه ےآنچه
ڪه میخواهی
بعداز نماز به آن برسی
و آنچه ڪه میترسےاز #دستش_بدهے
بدست همان ڪسےست
ڪه مقابلش ایستاده ایی🌿
🎀#التماس_دعا📿
#حرحرم
#بخش_دوم_زندگی_نامه_شهید🌹
.
شهید «مجید قربان خانی» تک پسر خانواده است. داداش مجید از کودکی دوست داشتن برادر داشته باشن تا همبازی و شریک شیطنتهایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد.به اسم «عطیه» «داداش مجید خیلی داداش دوست داشت. و نمیدانست خواهرش دختر است و علیرضا صدایش میکرد. خانواده هم به خاطر داداش مجید علیرضا صداش میکردن داداش مجید وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی میگفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش مجید عطیه خانم رو داداش صدا میزد آخرش همکلاس اول نخواند. مجبور شدن سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستن 😊. بشدت به مادرشون وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتن و در حیاط مینشستن تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتن مجید من واقعاً خجالت میکشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ واین هم قسمت دوم از زندگی نامه داداش مجید🌹
عکس ازمادروخواهران محترم شهید مجید قربانخانی❤️
به قولِ حاج حُسین یڪتا :
داری یه رفیق خوب کھ تو میدون مینِ
گناه دستتو بگیره ،
و نذاره کھ به گناه بیوفتی؟!✨
#رفاقتتاشهادت♥️'
#رفیق_مثل_مجید ❤️😍
سلام میخوام از ماجرای کرامت داداش مجید براتون بگم🌷
تقریبا یه سال پیش خواب دیده بودم ، یه ماشین (که از بالا باز هست ) و شهید رسول خلیلی و چند نفر دیگه سوار ماشین بودن .. صبح که بیدار شدم ، متوجه نشدم که چرا شهید رسول خیلی رو دیدم . اما خوشحال بودم چون ایشون شهید من هستن . چند نفر دیگه هم بودند اما آنها رو نمی شناختم ..
بعد از چند ماه که خواب رو دیده بودم .. عکس یه شهید دیدم که تو همون ماشین بودند .. نمی دونم چه جوری چرا اما حس کردم ایشون هم اون روز تو خوابم بودند .. اما چرا من! من که ایشون رو نمیشناختم ..
عکسشون رو که دیدم ، تو اینترنت پیدا کردم اسم شهید رو ..شهید مدافع حرم مجید بودند .. .. .. داستان شون رو نمی دونستم ..
تو آپارات کلیپ های شهید رو نگاه کردم .. داستان این شهید حر مدافع حرم رو دیدم .. باهاشون دوست شدم .. اما هنوز هم خیلی ارتباط نداشتم .. که چند روز قبل پوستر شهید رو در شهر شیراز دیدم .. تو یه مراسم مادرشون دعوت هستن ... خیلی دلم میخواست برم اما بهخاطر کارم نتونستم برم .. ناراحت بودم .. آخه شهید جای خاص دارن در دلم .
این مراسم روز جمعه برگزار شده بود به مناسبت ولادت سیده فاطمه زهرا (س) و روز مادر .. اما قسمت نبودنرفتم ..
روز شنبه بعد از که کارم تموم شد
جلو ضریح حرم شاه چراغ نشسته بودم ، دیدم کسی با عکس شهید مجید جلو ضریح داره عکس میگیره رفتم که ازشون بپرسم اگر میتونم از اون عکس ، با ضریح عکس بگیرم ...
خانمی بودن که خادم شهید مجید قربانخانی بودن گفتن این خانم مادر شهید است .. اصلا باور نمیکردم .. چه قدر میخواستم ایشون رو ببینم سلام کنم ، مادر مدافع حرم ، مادری که تک پسر خودش رو برای سیده زینب دادند .. بگم من پسرتون رو تو خواب دیدم
باهاشون صحبت کردم
باورم نمیشه کسی مثل من که باش آشنا نبود .اول آشنا میکنه بعد اینطور حاجت هم میده
روایت یک دختر هندی
ما غبتَ عنّا والله
ما زلتَ حاضرًا فينا ♥️✨!
به خدا قسم از میان ما غایب نشدے بلڪه هنوز در میان ما حاضرے♥️✨!
#داماد_آسمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_سوم_زندگی_نامه_شهید
.به روایت مادر شهید .
داداش مجید همیشه دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تکهتکه کرده است. میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم. عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد. چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم. این را بگیر دست از سر ما بردار. در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود . .
❤️دوستان لطفا از کانال دوستان شهدایی حسابی حمایت بفرمایید ❤️
#شب_قدر
شب قدر است و من قدری ندارم
چه سازم توشه قبری ندارم
شب عفو است و محتاج دعایم
ز عمق دل دعایی کن برایم
اگر امشب به معشوقت رسیدی
خدا را در میان اشک دیدی
کمی هم نزد او یادی زما کن
کمی هم جای من او را صدا کن
بگو یارب فلانی رو سیاه است
دو دستش خالی و غرق گناه است
بگو یا رب تویی دریای جوشان
در این شب رحمتت بر وی بنوشان
#التماس_دعای_فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش_چهارم_زندگی_نامه_شهید
سربازی رفتنش هم مثل مدرسه رفتنش عجیب بود. ☺️
در پادگان هم، دست از شیطنت هایش برنداشت و صدای همه را درآورده بود و برای خودش مرخصی استعلاجی رد میکرد. 😅
بعد از تمام شدن سربازی اش پدرش سرمایه ای در اختیارش گذاشت تا با آن کسب و کاری راه بیندازد. مجید به فکر راه انداختن سفره خانه و قهوه خانه افتاد. بااینکه پدر و مادرش چندان موافق نبودند، اما کمکش کردند و خوشحال بودند که سرش به کار گرم میشود.
36.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بخش_پنجم_زندگی_نامه_شهید
.
هرچه بیشتر در مورد مجید قربانخانی میدانیم سؤالات بیشتری در ذهنمان شکل میگیرد. ظاهراً اینطور به نظر میرسد که این شهید لوطی مسلک محله یافتآباد نباید تناسب چندانی با فعالیتهای اجتماعی وداشته باشد، اما مجید قربانخانی بسیجی پای کاری بوده که در مقطعی از عمرش داوطلبانه برای پیشگیری از بیماری HIV فعالیت میکرده است.
پدر شهید میگوید: «مجید سینه سوخته بود. اینطور نبود که فقط به فکر جوانی و تفریحش باشد. در مرامش بود که هرکسی نیاز به کمک داشت، اگر برایش مقدور بود کمکش میکرد. در 14 سالگی رفت آموزش دید تا به مردم در خصوص پیشگیری از بیماری ایدز مشاوره بدهد. در حد مربی که شد، مرتب کرج میرفت و به بیماران و خانوادههای درگیر با این بیماری مشاوره میداد.»
التماس دعا
امشب مقدرات یک سال برایمان رقم می خورد خودت خدایا میدونی خودت می تونی 💙
#شب_قدر
#خاطره
خواب حضرت زهرا(س) را ميبيند. مجيد خوابش را براي عمهاش تعريف ميكند. آن هم سرمزار شهيد فرامرزي از ديگر شهداي مدافع حرم محله يافتآباد. خواهرم بعدا تعريف كرد كه مجيد سرمزار شهيد فرامرزي به من گفت: حضرت زهرا را در خواب ديدم. خانم به من گفت سوريه بيايي يك هفته بعد تو را پيش خودم ميبرم
راوی: پدرشهید
وصیت نامه شهید مجید قربانخانی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده ی عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.
صحبتی با آیت الله خامنه ای
صحبتم با حضرت امام خامنه ای، آقا جان گر صد بار دگر متولّد شوم، برای اسلام و مسلمین جان می دهم.
و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده ام را داشته باشید.
والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته
شعری برای حضرت رقیه
رقیه جان
بر سینه می زنم که مبادا درون آن
غیر رقیه خانه کند عشق دیگری
💠دعای روز بیست و سوم ماه رمضان
(اللَّهُمَّ اغْسِلْنِي فِيْهِ مِنَ الذُّنُوبِ، وَطَهِّرْنِي فِيْهِ مِنَ العُيُوبِ، وَامْتَحِنْ قَلْبِي فِيْهِ بِتَقْوى القُلُوبِ، يا مُقِيلَ عَثَراتِ المُذْنِبِينَ.)
«خدایا در این روز مرا از گناهان پاکیزه گردان، و از هر عیب پاک ساز، و دلم را در آزمایش رتبه دلهای اهل تقوی بخش، ای پذیرنده عذر لغزشهای گناهکاران.»
دعای روز بیست و سوم ماه رمضان، متضمن معارفی همچون پاکیزگی از گناه و عیب و همردیفی با اهل تقوا است.
{ أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوءَ }
شهید مدافع حرم سجاد زبر جدی سهراب
نام پدر: محمد
تاریخ تولد: 1370/11/19
تاریخ شهادت: 1395/07/07
طول مدت حیات: 25 سال
محل تولد: ایران - تهران - تهران
محل شهادت: حلب-سوریه
مزار شهید: بهشت زهرا(س)-قطعه50-ردیف117-شماره14-تهران
زندگینامه
سجاد در نوزدهم بهمن ماه سال 1370 در محله ی خانی آبادنو تهران، دیده به جهان گشود. نام پدرش محمد بود.
بعد از اتمام سربازی، وارد سپاه شد. او بسیار علاقه مند به برنامه های بسیج و مسجد بود.
در تاریخ بیستم شهریور 1395 برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) برای دومین بار به سوریه اعزام شد و نهایتا بعد از گذشت 18 روز، در روز چهارشنبه هفتم مهر ماه سال 1395 به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد و روح بلندش در جوار حق آرام گرفت.
مزار پاکش در بهشت زهرا(س) تهران قرار دارد
موتورش معروف بود. بهش می گفتند موتور جانباز. همه بچه ها با موتور آبی رنگ سجاد خاطره داشتند. خودش بیش تر از همه. آن قدر با این موتور زمین خورده بود، عادت کرده بودند دیگر. وقتی زخم و زیلی می دیدنش، مطمئن می شدند دعوا نکرده. طبق معمول با موتورش خورده زمین. نه ترمز داشت، نه بوغ، نه لاستیک درست و حسابی. چراغش را با نخ جعبه شیرینی بسته بود. درب و داغان و وصله دار! هر روز هم یک جاییش خراب می شد. اما کار راه انداز بود و بابرکت. هر کس کاری داشت، می رساندش. برای کار راه انداختن بهانه نمی آورد. به قول بچه ها سجاد همیشه خدا پای کار بود. سریع موتورش را روشن می کرد. یک وقت هایی بچه ها شرمنده اش می شدند. مخصوصا وقت هایی که طلبه ای را می دید که بدون وسیله مانده و کسی سوارش نمی کند. می ایستاد که برساندش.
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
شهید مدافع حرم سجاد زبر جدی سهراب نام پدر: محمد تاریخ تولد: 1370/11/19 تاریخ شهادت: 1395/07/07 طول م
ارادت به شهدا
سجاد ارادت عجیبی به شهدا داشت. داییهایمان مرتضی و داود کمانی از شهدای دفاع مقدس هستند. سجاد عاشق شهادت بود. از همان بچگی از لحاظ چهره هم خیلی شبیه دایی داود بود. وقتی بستگان او را شهید داود صدا میکردند انگار که قند در دلش آب میشد. سجاد ارادت خاصی به یکی از شهدای آرمیده در بهشت زهرای تهران داشت و همراه من و دوستانش به این شهید بزرگوار سر میزد. برادرم علاقه عجیبی به شهید حمیدرضا باقری داشت که در قطعه 24 ردیف 25 شماره 28 به خاک سپرده شده است. هفت سالی میشد که این ارتباط بین سجاد و شهید باقری وجود داشت. من و دوستانش نمیدانیم چرا سجاد این شهید را انتخاب کرده بود! اما به گفته خود سجاد همه حوائج و خواستههایش را از برکت وجود شهید باقری گرفته بود. به نظر من آمینگوی دعای شهادت سجاد شهید حمیدرضا باقری بود شهید باقری در سال 1359 به شهادت رسیده است.
غافلی از حالِ دل، ترسم که این ویرانه را
دیگران بیصاحب انگارند و تعمیرش کنند...🌱
#شهید_سجاد_زبرجدی
اولین بار که سجاد به سوریه رفت اواخر خرداد ماه سال 1395 بود. پنج، شش روز از ماه رمضان گذشته بود که سجاد برای اولین بار به سوریه رفت. با توجه به شرایط مادر و تنهایی من و خواهرم حرفی از مکان مأموریت و راهی شدنش به عنوان مدافع حرم به میان نیاورد چراکه ما خیلی به او وابسته بودیم.
مرتبه اول به من گفت که عازم کردستان است. بعد از بازگشت از مأموریت، به من گفت داداشی حقیقتش این است که من به سوریه رفته بودم. خیلی از دستش ناراحت شدم و گفتم تو چرا به من نگفتی؟ گفت به خاطر اینکه ناراحت و نگران نشوی نگفتم و بعد هم دلیل ندارد که فکر کنید هر کسی میرود سوریه شهید میشود. گفتم من میدانم هر کسی به سوریه برود، حتماً نباید شهید شود، اما من ازدواج کردم و تو تنها کسی هستی که تکیهگاه مادر و خواهرمان هستی و باید مراقب آنها باشی. سجاد در جواب میخندید و میگفت خیالت راحت من همیشه هستم. الان که به این جمله سجاد فکر میکنم میبینم بله همیشه هست. سجاد با شهادتش جاودانه شد.
کتک مفصل
قبل از تشییع پیکرش از حال رفته بودم و در بیمارستان خواب سجاد را دیدم. سجاد به طرف من آمد و گفت آمدم از تو خداحافظی کنم. گفتم کجا؟ گفت باید بروم. گفتم تو قول دادی زود برگردی زود هم برگشتی، اما نباید بروی دیگر. تو مادر داری، خواهر داری، من هم میخواهم به تو تکیه کنم. گفت دیگر نمیتوانم بمانم، باید بروم. هر کاری کردم نگهش دارم نتوانستم و او رفت. روز تشییع پیکرش سر مزار وقتی روی سجاد را برداشتم تا آن کتکی که قولش را داده بودم بزنم، دیدم جایی برای زدنش نیست. ترکش خمپاره نیمی از صورتش را برده بود.
راوی: برادرشهید
شهادت
سجاد جانشین یکی از گروهانهای فاطمیون بود. شب قبل شهادت سجاد، دشمن تک کرده بود و در حین درگیری نیروهای اسلام با تکفیریها، شهید الوانی با اصابت تیر مستقیم دشمن به شهادت میرسد. عملیات تا فردا ساعت 7صبح ادامه پیدا کرده بود. سجاد و تعدادی از بچهها در عملیات عقب راندن دشمن شرکت داشتند تا خط تثبیت شد. بعد از اینکه منطقه به دست بچههای خودمان افتاد، ساعت 12و نیم ظهر بود که سجاد همراه با تعدادی از نیروهای تازهنفس برای تقویت قوا به بالای خاکریز میرود و در حین دیدبانی با اصابت خمپاره به خاکریز ترکشی از میان بشکههایی که در روی خاکریز قرار داشت به صورت و سمت چپ سر سجاد اصابت میکند که همین امر باعث آسمانی شدن سجاد میشود.
وصیت نامه
سلام علیکم و رحمه الله
خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس حق را انتخاب نموده و دائم به یاد و رضای خداوند مشغول باشد تا از حق منحرف نشود. اگر این بنده اشتباه کند تمام محیط اطراف به او تذکر می دهند، اگر گوش و چشم او نمرده باشد اثبات این جمله بسیار ساده است! شما چهل روز دایم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.
نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد.
سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با نماز شب می رسد.
برادران و خواهران من، اگر ما در راه امام زمان(عج) نباشیم بهتر است هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی شهادت کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است. برادران و خواهران من، امام زمان(عج) غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمی کند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرایت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام، منتظر دعای خیر شما است. هر گناه ما، مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن (ارواحنا فداه)
سه چیز را هر روز تلاوت کنید 1:- زیارت عاشورا 2- نافله 3- زیارت جامعه کبیره اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم.من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.
همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم. یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم. و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید.
خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید و از من راضی باشید. همه شما را به جان حضرت زهرا(س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم. نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود.