eitaa logo
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
600 دنبال‌کننده
3هزار عکس
704 ویدیو
16 فایل
#اگاهی #آشنایی_با_شهدا♥ کپی؟حلال هدف ما چیز دیگریست🌼🖤 شروع نوکری:۱۴۰۱/۱۱/۱۵ پایان فعالیت:شهادت❤ ارتباط با مدیر @Fada_313
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگی کنیم ما امنیت را از دشمن التماس و گدایی نمی‌کنیم . - شهید جهاد مغنیه -
سلام خدمت برادران و خواهران ، فردا سردار شهید " عبدالحسین برونسی" معرفی میشه ❤🌱
💚🌷 اللهم عجل الولیک الفرج 🌷💚
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید عبدالحسین برونسی در سال ۱۳۲۱ در روستای گلبوی کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود . تا هنگام ازدواج و پس از آن به شغلهای ساده ای نظیر کشاورزی ، کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و نهایتا به بنایی پرداخت. سال ۱۳۵۲ پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز با درسهای آیت الله خامنه ای آشنا شده و از آن پس دل در گرو جهاد و انقلاب نهاد. فعالیت او در اندک مدتی چنان بالا گرفت که ساواک بارها و بارها خانه اش را مورد هجوم و بازرسی قرار داد. آخرین بار در مراسم چهلم شهدای یزد دستگیر و به سختی شکنجه شد، از جمله این شکنجه ها این بود که ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند. کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در نقش رابط مقام معظم رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ایفای وظیفه کرد. 🌸
نــام :عبدالحسین نـام خـانوادگـی :برونسی نـام پـدر :حسین علی تـاریخ تـولـد :۱۳۲۱/۰۶/۰۳ مـحل تـولـد :تربت حیدریه سـن :۴۲ سال سـال دیـن و مـذهب :اسلام شیعه وضـعیت تاهل :متاهل شـغل :بنّا مـلّیـت :ایرانی دسـته اعـزامـی :سپاه پاسداران مسئولیت نظـامی :بسیجی درجـه نظـامی :فرمانده تیپ لشکر 5 نصر تـحصیـلات :تحصیل علوم اسلامی تـاریخ شـهادت :۱۳۶۳/۱۲/۲۵ کـشور شـهادت :عراق مـحل شـهادت :اطـلاعاتی مـوجود نـیست عـملیـات :بدر نـحوه شـهادت :اصابت ترکش خمپاره مـحل مـزار :گلزارشهدای مشهد _ بهشت رضا وضـعیت پـیکر :مـشـخـص 🍂
🇵🇸دوستان شهدایی🇮🇷
ای رفیق ... به وصل خود دوایی ڪن دل دیوانہ ما را ... 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مزار شهید برونسی🖤🌿🌷
از سال ۱۳۴۱ مبارزات شهید آغاز شد و تا زمان شهادتش در سال ۶۳ ادامه یافت. هیچ وقت بدون غسل شهادت از منزل بیرون نمی‌رفت. وقتی سر کار هم می رفت غسل شهادت می‌کرد. می‌گفت: اگر اتفاقی بیفتد اجر شهید را دارد، زمانی که می‌رفت اعلامیه‌های امام را پخش کند می‌گفت اگر ماموران شاه آمدند به آنها بگو شوهرم بناست و می‌رود سر کار، از چیز دیگری نیز خبر ندارم. روزی برای پخش اعلامیه رفت ولی برنگشت. چند روز بعد فهمیدیم ساواکی‌ها او را گرفته‌اند، کم کم از آمدنش ناامید می‌شدم که یک روز پیدایش شد. درست در خاطرم نمانده است که چگونه آزاد شد؟. پیام جدیدی از امام خمینی (ره) رسیده بود و از مردم خواسته بودند به خیابان‌ها بیایند و علیه رژیم تظاهرات کنند. عبدالحسین آن روز سر کار نرفت، غسل شهادت کرد و به حرم رفت. ماموران شاه هم حرم را حمام خون کردند. وقتی عبدالحسین برنگشت نگران شدم، تمام نوارها و رساله‌ امام و اعلامیه‌ها را در خانه داخل بالشت و قابلمه‌ها مخفی کردم. ماموران شاه هم با لطف خدا نتوانستند وسایل ایشان را پیدا کنند. چند روز بعد مشخص شد عبدالحسین در زندان وکیل‌آباد است. برای آزادی وی صد هزار تومان و یک سند خانه لازم بود؛ ظهر همان روز متوجه شدم کوچه شلوغ است رفتم بیرون منزل دیدیم مردم شیرینی پخش می‌کنند لابه لای جمعیت عبدالحسین را دیدم خیلی پیرتر شده بود، دهانش کوچک شده بود و صورتش شکسته بود. آن روز هر چه اصرار کردم تا ماجرا را بگوید حرفی نزد؛ کم کم حالش که بهتر شد دوستان طلبه‌اش آمدند و با هم صحبت می‌کردند من از پشت پرده می‌شنیدم که سروانی ساواکی تمام دندانهایش را شکسته و او را شکنجه کرده است.» همسر شهید از پنجره اتاق به آسمان نگاه می‌کند و می‌گوید: «آن روز باز هم تظاهرات شد ولی از عبدالحسین خبری نبود. دیگر زیاد ناراحت نبودم، زندان رفتنش طبیعی شده بود بعدا متوجه شدم که برای آزادی‌اش از سند منزل آقای غیاثی کارفرمای شهید استفاده شده است. بعد از آزادی شهید، برای پس گرفتن سند منزل آقای غیاثی به تهران رفتند وقتی برگشتند سند خانه آقای غیاثی و چند برگ دیگر نیز همراه عبدالحسین بود. با خنده می‌گفت، این حکم اعدام من است.در همان زمان دستگیری عبدالحسین، امام از پاریس آمدند و انقلاب پیروز شد؛ اگر امام از پاریس نمی آمدند حکم اعدام شهید قطعی بود.»
پس از پیروزی انقلاب شهید عبدالحسین برونسی پس از پیروزی انقلاب به صورت افتخاری به سپاه پاسداران پیوست . با آغاز درگیری های کردستان به پاوه رفت و با شروع جنگ تحمیلی در شمار نخستین کسانی بود که خود را به جبهه های نبرد رساند . او در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن مرکز فرماندهی عراقیها را واقع در تپه ۱۲۴/۱ نابود ساخته و خود از ناحیه کمر مجروح شد. جراحت نمی توانست شهید عبدالحسین برونسی را از پا بیندازد. او در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیاتهای رمضان، مسلم ابن عقیل ، والفجر مقدماتی ، والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبد الله رزمید و حماسه آفرید و نامش در آزمون جنگ و جهاد شهره شد . او باز هم مجروح شده بود و هر چند از ناحیه دست، گردن و شکم جراحات سختی را بر تن داشت اما روحیه عظیم و پرشکوه او مانع از باقی ماندن وی در پشت جبهه می شد . با شروع عملیاتهای والفجر ۳ و ۴ به عنوان معاونت تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) در تمامی مراحل آنها شرکت داشته و گردانهای خط شکن را رهبری می کرد و در عملیاتهای خیبر ، میمک و بدر به عنوان فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه (ع) آنچنان حماسه بزرگی آفرید که نامش لرزه بر وجود کاخ نشینان بغداد افکند.
خدایا! اگر مۍ دانستم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ با مرگ من یڪ دختر در دامان حجاب مۍرود، ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ تـا هزاران دختر در بروند _عبد الحسین _برونسی 🦋🦋🦋
قبری مانند مادر… همسر شهید عبدالحسین برونسی می‌گوید:«از خواب پریدم، کسی داشت گریه می‌کرد چند لحظه‌ای درنگ کردم کم‌کم متوجه شدم صدا از راهرو می‌آید جایی که عبدالحسین خواب بود. رفتم داخل راهرو حدس زدم عبدالحسین بیدار است و دعا می خواند اما وقتی دیدم خواب است، دقت که کردم متوجه شدم با مادرش حرف می زند به “حضرت فاطمه زهرا (س) می‌گفت مادر،” حرف که نمی‌زد ناله می‌کرد؛ اسم دوستان شهیدش را می‌برد مانند مادری که جوانش مرده باشد به سینه می‌زد. ناله‌اش هر لحظه بیشتر می‌شد. ترسیدم همسایه‌ها را بیدار کند؛ هیجان زده گفتم عبدالحسین… عبدالحسین … عبدالحسین… یک دفعه از خواب پرید صورتش خیس اشک بود. گفتم از بس که رفتی جبهه دیگه در خواب هم فکر منطقه‌ای؟ شهید عبدالحسین برونسی گویی تازه به خودش آمد ناراحت گفت چرا بیدارم کردی؟با تعجب گفتم شما اینقدر بلند صحبت می‌کردی که صدایت همه جا می رفت. پتو را انداخت روی سرش و گوشه‌ای کز کرد. گویی گنج بزرگی را از دست داده بود. ناراحت تر از قبل نالید” آخر چرا بیدارم کردی”؛ آن شب خواستم از قضیه خوابش سر در بیاورم ولی تا آخر مرخصی‌اش چیزی نگفت و راهی جبهه شد.»
جواد را فراموش نکن! مرحوم آیه الله حاج میرزا جوادآقا تهرانی که از علمای بزرگ مشهد بودند، جبهه زیاد تشریف می بردند و علاقه زیادی به رزمنده ها داشتند. یک شب آقا برای سخنرانی به تیپ امام جواد(ع) تشریف آوردند. موقع نماز که شد، قبول نکردند جلو بایستند. هر چه اصرار کردیم که دلمان می خواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم، قبول نکردند. شهید برونسی رفت جلو و گفت: حاج آقا لطفاً بروید جلو بایستید. میرزا جواد آقا گفتند: شما دستور می دهید؟ شهید عبدالحسین برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که به شما دستور بدهم، خواهش می کنم. میرزا جوادآقا گفت: خواهش شما را نمی پذیرم! بچه ها شروع کردند التماس کردن به آقای برونسی که بگو دستور می دهم. آقای برونسی با خنده گفت: حاج آقا دستور می دهم شما جلو بایستید همین طوری با لبخند دستور می دهم. حاج میرزا جوادآقا فرمود: چشم فرمانده عزیزم! بعد از نماز ایشان آمدند سراغ شهید برونسی. حالت محزون و متواضعی داشتند و اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود. به شهید برونسی گفتند: دوستم عبدالحسین! از من فراموش نکنی. از جواد فراموش نکنی! شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا، شما ما را فراموش نکنید!میرزا جوادآقا گفتند: این تعارفات را بگذار کنار، فقط من این خواهش را دارم که از جواد یادت نرود! سرهنگ پاسدار سیدکاظم حسینی فر- همرزم شهید ٭٭٭
وي با اشاره خصوصيات بارز اخلاقي شهيد برونسي افزود: اين شهيد بزرگوار داراي خصوصيات اخلاقي بسيار زيادي بود كه از آن مجله مي‌توان به تقوا، اخلاص، فروتني و تواضع ايشان اشاره كرد. وي با اشاره به نقش تقوا در رشد و تعالي شهيد برونسي تأكيد كرد: اين شهيد بزرگوار روي تهذيب نفس و خودسازي بسيار كار كرده بود. 🌱🙂
چند #دلنوشته از شهید عزیزمون ..🌷😊
شهید برونسی قبل از شهادت در فرازی از وصیت نامه خود گفته است: اگر هزاران بار کشته شوم در راه ابوالفضل (ع)، حسین (ع) و مهدی (عج) و ابوالحسن (ع) باز هم کم است، این جان ناقابل پدر شما قابلیت راه آنها را ندارد. ♥️