eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
587 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @ghayeb_313 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
_ مصاحبه با همسر شهید مهدی باکری قسمت سوم *با دوستانم کتاب‌های شریعتی را رد و بدل می‌کردیم سال ۵۷ راهپیمایی‌های عمومی انقلاب شروع شد. دیگر پدر و مادرم هم خودشان شرکت می‌کردند. با دوستانم کتاب‌های شریعتی را رد و بدل می‌کردیم و گاهی برادرم برایم کتاب می‌آورد که آن‌ها را با روزنامه جلد می‌کردیم کسی متوجه نشود. علاقه به مطالعه از درون خودم می‌جوشید. *پدرم مقلد آقای شریعتمداری بود خانواده ما مقلد آقای شریعتمداری بود تا قبل از انقلاب، اما بعد مرجع تقلیدمان امام خمینی شد. اولین بار نام امام را یادم نمی‌آید چطور شنیدم، اما فکر می‌کنم عکسشان لای کتابی بود که برادرم به من نشان داد. آن زمان اولین تشکل‌هایی مذهبی که تشکیل شد توسط ما بود. *در را باز می‌کردیم می‌دیدیم خواستگار پشت در است اولین خواستگاری که برایم آمد در ۱۸ سالگی بود. چند نفری آمدند، اما به دلیل تفکر و اعتقاداتم مادرم به هر کسی اجازه نمی‌داد پسرش را بیاورد. اینگونه هم نبود از قبل تلفنی باشد و هماهنگ کنند. در را باز می‌کردیم می‌دیدم خواستگار پشت در است. قدیم‌ها اول مادر و عمه و خاله می‌آمدند بعد اگر لازم می‌شد جلسه دوم پسرشان را می‌آوردند. مادرم برخی‌ها را اصلا با پدرم مطرح نمی‌کرد و بعد‌ها می‌گفت مثلا از خانواده فلانی آمده بودند. مادرم سیاست‌های زنانه داشت، در عین حالی که روی حرف پدرم حرف نمی‌زد، اما امورات خانه را مدیریت می‌کرد. *در خیابان شهید باکری زندگی می‌کردیم شهید باکری اولین خواستگاری بود که با او صحبت کردم. ما با خانواده آن‌ها هیچ آشنایی و شناختی نداشتم. البته حمید آقا را دیده بودم. اوایل انقلاب که خانم‌ها و آقایان را برای شناخت اسلحه آموزش می‌دادند من برای آموزش ثبت نام کردم که حمید آقا مربی ما بود. خواهرشان را هم در واحد فرهنگی جهاد دیده بودم که برای تبلیغ می‌رفتیم اطراف ارومیه. یکبار کارخانه قندی را یکی نشانمان داد و گفت اینجا منزل خانواده باکری است که یکی از پسرهایشان در انقلاب شهید شده. ما در خود ارومیه زندگی می‌کردیم و جالب است برای شما بگویم بعد از انقلاب نام خیابانی که ما در آن متولد شدیم و بزرگ شدیم به نام شهید علی باکری شد. البته قبل از انقلاب نامش خیابان فرح بود. حتی موقع ازدواجم مادربزرگم از پدرم پرسیده بود این‌ها کی هستند آمدند خواستگاری؟ پدرم گفته بود نمی‌دانم، فقط می‌دانم نامش هم‌نام خیابانمان است. ما روی خانواده شهید باکری خیلی شناختی نداشتیم ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
🌹روزی که «سپاه محمد» آمد ♦️ ۱۲ آذرماه سالروز اعزام قوای یکصد هزار نفری محمد رسول‌الله(ص) به جبهه است. 🔻دوازدهم آذرماه ۱۳۶۵ ورزشگاه آزادی تهران شاهد حضور ده‌ها هزار رزمنده بسیجی بود که از اقصی نقاط کشور خود را به تهران رسانده بودند. این جمعیت با تجمع در ورزشگاه آزادی و سپس رژه در برخی از خیابان‌های تهران، آمادگی خود را برای اعزام به جبهه‌ها اعلام کردند؛ اعزامی که از پوشش خبری مناسبی نیز برخوردار شد و شور و اشتیاق زیادی در بین مردم ایجاد کرده بود. الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ❣ ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
۱۰۶ از مصحف شریف🌱 💠 سوره مبارکه بقره ✅ ثواب تلاوت امروز به نیابت از بزرگوار مجید صانعی ✨ هدیه به امام زمان (عج) 💚 ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
10.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷💕 ✅️نام اثر:کشته قران مهدی زین الدین 🎤مداح: حاج صادق آهنگران 📚منبع: کتاب آهنگران 🔴در‌آبان سال ۱۳۶۳ شهيد مهدی زين الدين به همراه برادرش مجيد كه مسئول اطلاعات و عمليات تيپ ۲لشكر علي ابن ابيطالب بود جهت شناسايي منطقه عملياتي از باختران به سمت سردشت در درگيري با ضد انقلاب شربت شهادت نوشيدند و روح بلندشان ازاين جسم خاكي به پرواز در آمد تا در نزد پروردگارشان مأوا گزيند .🕊💔 مزار ایشان در گلزار شهدای علی ابن جعفر قم زیارتگاه عاشقان شهادت است 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷 ⚘️روحشان شاد؛راهشان پر رهرو⚘️ ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
🌱 آقا امیر المومنین (علیه السلام): از دوستی با بی خردان و خلافکاران بپرهیز ؛ زیرا هر کسی را به دوستش میشناسند. 📚نهج‌البلاغه / نامه ۳۹ ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فضائل حضرت زهرا (سلام الله علیها) در زندگى معمولى این بزرگوار یک نکته مهم است،و آن جمع بین زندگى یک زن مسلمان در رفتارش با شوهر وفرزندان و انجام وظایفش درداخل خانه از یک طرف و بین وظایف یک انسان مجاهدِ غیورِ خستگی‌ناپذیر دربرخوردش با حوادث سیاسى مهمّ بعد از رحلت رسول اکرم (صلّى ا‌لله‌ علیه و آله و سلّم) که به مسجد می‌آیدو سخنرانى و موضع‌گیرى و دفاع میکند وحرف میزند. یک جهادگرِ به‌تمام‌معنا،خستگی‌ناپذیر، محنت‌پذیر،سختی‌تحمّل‌کن است.و از جهت سوّم یک عبادتگرو به‌پادارنده‌ نمازدر شبهاى تار وقیام کننده ‌لله‌ و خاضع وخاشع براى پروردگار است.ودرمحراب عبادت این زن جوان ماننداولیاى کهن الهى با خدا راز و نیازمیکند. این سه بُعد را باهم جمع کردن،نقطه‌ی درخشان زندگى فاطمه‌ی زهرا (علیها السلام) است آن حضرت این سه چیز را ازهم جدا نکرد. بعضى خیال میکنندانسانى که مشغول عبادت است ویک عابد و متضرّع و اهل دعا و ذکر است،نمی‌تواند یک انسان سیاسى باشد. یابعضى خیال میکنند آن کسى که اهل سیاست است ‌-چه زن و چه مرد- ودر میدان جهاد فی‌سبیل‌ا‌لله‌ حضور فعّال دارد، اگر زن است،نمی‌تواندیک زن خانه با وظایف مادرى وهمسرى وکدبانویى باشد و اگر مرداست،نمی‌تواند یک مرد خانه و دکّان و زندگى باشد؛خیال میکننداینها با هم منافات دارد.درحالی‌که از نظر اسلام این سه چیز بایکدیگر منافات و ضدّیّت که ندارد،[بلکه] درساختن شخصیّت انسان کامل کمک کننده هم است بیانات مقام‌معظم رهبری ۱۳۶۸/۹/۲۲ 📚صفحه ۱۰۷ کتاب انسان ۲۵۰ ساله ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
۱۰۷ از مصحف شریف🌱 💠 سوره مبارکه بقره ✅ ثواب تلاوت امروز به نیابت از بزرگوار مهدی فلاح ✨ هدیه به امام زمان (عج) 💚 ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
_ مصاحبه با همسر شهید مهدی باکری قسمت چهارم *باورش نمی‌شد او را ندیدم در دوره شهردار شدنش هم یک شب آمد خانه ما. ماجرا هم این بود که، چون شهرداری تعداد زیادی تخته فرش بوده و آن‌ها می‌خواستند یک کارشناس بیاورند تا قیمت گذاری کند، برادرم به آقا مهدی می‌گوید شوهر خواهر من فرش فروشی دارد. او را بردند فرش‌ها را قیمت گذاری کرد و باز شام آمدند خانه ما که این بار هم او را ندیدم. مهدی با توجه به اینکه وضع زندگی ما را دیده بود و پدرم را شناخته بود و فهمیده بود با اینکه در این خانه دختر است، اما هیچ وقت جلو نیامدند خوشش می‌آید. او هم در مورد این مسائل علی رغم اینکه در خانواده بازی بود، اما تعصب داشت. بعد از عقد به او گفتم وقتی آمدی خانه ما اصلا تو را ندیدم. با خنده گفت الکی نگو دختر‌های خانه تا یک پسری بیاید از پشت پنجره لای در، درز دیوار هم که شده راهی پیدا می‌کنند تا او را ببینند، من باور نمی‌کنم ندیدی. می‌خندیدم می‌گفتم باور کن. دوستان برادرم زیاد به منزل ما می‌آمدند، تا می‌گفت یا الله ما سریع باید می‌رفتیم داخل و اصلا جرات اینکه بخواهیم جلو برویم را نداشتیم. *آغاز جنگ فکر می‌کنم اولین باری که او را خوب دیدم بعد از عقدمان بود. حتی روزی که برای ازدواج با هم صحبت کردیم رو به روی هم ننشسته بودیم. او سرش هم پایین بود. موقع رفتن یک لحظه از پشت او را دیدم که دولا شده بود پوتینش را می‌بست. مهدی با رییس شهربانی آقای نادری که از بچه‌های انقلابی شهر بود دوست بسیار صمیمی بود. چون خانواده اش دور بودند، بعد از فوت پدرش خانه‌ای گرفته بود. در بچگی هم مادرش را از دست داده بود. آقای نادری به او می‌گوید چرا ازدواج نمی‌کنی؟ حمیداقا که از او کوچکتر بود ازدواج کرده بود. در دانشگاه هم چند نفری به او معرفی شده بودند، اما به خاطر شرایطی که در ذهنش داشت قبول نکرده بود. می‌گفت اغلب دانشگاهی‌ها با تغییرات اجتماعی مذهبی شدند و ممکن است تقی به توقی دیدگاهشان دوباره عوض شود. به آقای نادری می‌گوید هر کسی را شما معرفی کنی قبول است. من با خانم نادری هم جلسه‌ای بودیم. خانمش من را معرفی می‌کند و او هم قبول می‌کند و می‌گوید بروید با او صحبت کنید. ما با هم پنج سال اختلاف سنی داریم و فکر می‌کنم آن زمان ۲۶ سالش بود. یک روز ما تازه از باغ رسیده بودیم. دو ماه شهریور و مهر ارتباطم کاملا با دوستانم قطع می‌شد، چون پدرم اجازه نمی‌داد زمانی که کار باغ هست به شهر بیاییم. باغ ما در جاده مهاباد پنج کیلومتری ارومیه بود به نام تسمالویه. اتفاقا آغاز جنگ را هم همانجا فهمیدم. صبح زود با مادرم رفتیم برای چیدن انگور، هواپیمای جنگی عراق که مشکی هم بود دو سه تا از بالای سرمان رد شد. یک راکت هم انداخت. اشهدمان را خواندیم. رادیو را باز کردیم و شروع جنگ را فهمیدیم. حدود ۱۵ روز بعد از جنگ خانم نادری آمد موضوع را مطرح کرد. جلوی مادر و زن داداشم مطرح نکرد. نشسته بودیم، اما او حرفی نمی‌زد. از آمدنش تعجب هم کرده بودم که خدایا این وقت سال برای چه آمده دیدن من. یک لحظه موقع رفتن من را تنها گیر آورد و گفت بیا بیرون کارت دارم. به مادرم گفتم یک دقیقه می‌روم جلوی در ببینم چکارم دارد. سر کوچه منتظرم ایستاده بود. گفت نمی‌خواستم آنجا مطرح کنم. آن روز‌ها مهدی از شهرداری استعفا داده بود و داشت می‌رفت جبهه. البته این خانم اصلا حرفی نزد فقط گفت مهدی باکری قصد ازدواج با شما را دارد. من هم حمید را از قبل می‌شناختم، اما او را نه. گفتم برادرم ارومیه نیست و برای جنگ رفته مهاباد، باید صبر کنید او بیاید. ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابایم برگشته ولی با استخوان‌های شکسته😢 مرثیه‌خوانی دختر شهید مدافع حرم الیاس چگینی در مراسم استقبال از پدرش در قزوین ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
۱۰۸ از مصحف شریف🌱 💠 سوره مبارکه بقره ✅ ثواب تلاوت امروز به نیابت از بزرگوار غلام تشکری ✨ هدیه به امام زمان (عج) 💚 ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝