3. اخلاق اجتماعی 🤓
به نيكى ها امر كن و خود نيكوكار باش😇، و با دست و زبان بديها را انكار كن، و بكوش تا از بدكاران دور باشى، و در راه خدا آنگونه كه شايسته است تلاش كن، و هرگز سرزنش ملامتگران تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد.
براى حق در مشكلات و سختى ها شنا كن، شناخت خود را در دين به كمال رسان، خود را براى استقامت در برابر مشكلات عادت ده، كه شكيبايى در راه حق عادتى پسنديده است، در تمام كارها خود را به خدا واگذار، كه به پناهگاه مطمئن و نيرومندى رسيده اى، در دعا🤲🏻 با اخلاص پروردگارت را بخوان، كه بخشيدن و محروم كردن به دست اوست، و فراوان از خدا درخواست خير و نيكى داشته باش.
وصيّت📜 مرا بدرستى درياب، و به سادگى از آن نگذر، زيرا بهترين سخن آن است كه سودمند باشد، بدان علمى كه سودمند نباشد، فايده اى نخواهد داشت، و دانشى كه سزاوار ياد گيرى نيست سودى ندارد.
#ترجمه_نامه_سی_و_یک_نهج_البلاغه
#قسمت_سوم
#خط_مقدم 🇮🇷
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
رو سرم سایه ی مادر دارم - @Maddahionlin.mp3
3.41M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴رو سرم سایه ی مادر دارم
🌴تو دلم شوق کبوتر دارم
🎤 #حسن_عطایی
#شور
#خط_مقدم 🇮🇷
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
💫 #کلید_سعادت 💫
#سوره_اعراف
ثواب قرائت این بخش هدیه به شهید بزرگوار:
🌹 #شهید_سجاد_زبرجدی
#خط_مقدم 🇮🇷
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
برشی از کتاب 📖
"نیمه پنهان🌙 یک اسطوره" به روایت ژیلا بدیهیان همسر
شهید محمد ابراهیم #همت 🌹
#قسمت_چهارم 4⃣
عقد ما در روز بیست و دوم دی سال ۶۰ بود.😍
عقد ساده ای بود. حاجی با لباس سپاه آمد. البته من از حاجی این را خواسته بودم.من هم با همان مانتوی نظامی و یک جفت کفش ملی و چادر مشکی!
ما برای عقد خریدی نداشتیم. برای حاجی یک انگشتر عقیق به قیمت ۱۸۰ تومان خریدیم و حاجی هم برای من یک انگشتر ۱۰۰۰ تومانی💶 خرید.
بعدها حاجی میگفت:
_وقتی مادرت گفت که لباس و چیزهای دیگه هم بخر و تو قبول نمیکردی. نمیدونی در دلم از خوشحالی چه خبر بود. شما الحمدلله همونی هستی که می خوام.
تنها تقاضای من از حاجی این بود که عقد ما را امام جاری کنند. حاجی مدتی این دست و آن دست کرد و گفت:
_من یک خواهش از شما دارم. این تنها خواهش عمرمه.اجازه بدید که ما برای عقد پیش امام نریم.
_چرا؟
_من روز قیامت نمیتونم جوابگو باشم. مردی که باید وقتش را صرف یک میلیارد مسلمان به اضافه مستضعفان دنیا بکنه، بخشی از آن وقت را به عقد خود اختصاص بدم. من فکر میکنم اگه این کار را بکنم یک گناه نابخشودنیه.!😔
من دیگر نمیتوانستم صحبتی بکنم.بعد از آن ما در ۱۷ ربیع الاول عقد کردیم💞 و دو روز پس از آن هم به پاوه برگشتیم و زندگیمان از همین جا شروع شد و از همین زمان که حاجی به منطقه عملیات فتح المبین رفت خوابهایی درباره شهادت او می دیدم...
#خط_مقدم 🇮🇷
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
💫 #کلید_سعادت 💫
#سوره_اعراف
ثواب قرائت این بخش هدیه به شهید بزرگوار:
🌹 #شهید_چیذری
#خط_مقدم 🇮🇷
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
🕊
#طنزجبهه😁
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما نماز خواندیم..!✋🏻
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح😅😅
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#خط_مقدم 🇮🇷
🇮🇷@frontlineIR🇮🇷