eitaa logo
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
202 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
428 ویدیو
27 فایل
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅┄ تأسیس‌کانال:97/5/17 |• #خوش‌امدےرفیق☺️•| |• #تودعوت‌شدهٔ‌شهدایے‌🥀•| . . ←بہ‌وقت‌شام‌مےتونست‌بہ‌وقت‌ تهران‌باشہ شرایــط : @sharait_j گوش جان☺️👇🏼 @bi_nam_neshan حرفتو ناشناس بزن🙂❤️ https://harfeto.timefriend.net/149743141
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠پارت _جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟ _جان تو _وای خدا باورم نمیشه _باورت بشه _نازی بفهمه... مهیا اخمی به او کرد _قرار نیست بفهمه خودت میدونی با این جماعت مشڪل داره دیگہ به خانه رسیده بودند بعد از خداحافظی به سمت در خانه شان رفت در را باز کرد و تند تند از پله ها بالا رفت _سلام مادرش که در حال بافتن بود وسایلش را کنار گذاشت _سلام به روی ماهت تا تو بری عوض کنی نهارتو آماده میکنم مهیا بدون اینڪه چیزی بگوید به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباسش و شستن دست و صورتش به طرف آشپزخانه رفت... و شروع کرد به خوردن تمام که کرد ظرفش را بلند کرد و در سینگ گذاشت _مهیا مهیا به سمت هال رفت _بله _دختر آقای مهدوی رو تو بازار دیدم گفت بهت بگم امروز بری پایگاشون غروبی _باشه تو اتاقش برگشت خیلی خسته بود چراغ را خاموش ڪرد و خود را روی تخت پرت ڪرد موهایش را مرتب کرد وسایل مخصوص طراحی اش را برداشت و به سمت پایگاه رفت... بعد نماز رفت چون دوست نداشت در شلوغی آنجا دیده شود حوصله ی نگاه های مردم را نداشت به سمت پایگاه رفت بعد از در زدن وارد شد چند دختر جوان نشسته در حال بسته بندی بودن با تعجب به مهیا نگاه می کردند _به به مهیا خانم مهیا با دیدن مریم لبخندی زد _سلام مریم جان ــ سلام گلم خوش اومدی بیا بشین اینجا مهیا روی صندلی نشست مریم برایش چایی ریخت _بفرما _ممنون 🍃ادامہ دارد.... ✍ @G_IRANI
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠پارت _خسته نباشید همه ار جایشان بلند شدند مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه نازی و زهرا به سمت بیرون رفتند _دخترا آرایشم خوبه؟؟ مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت _خوبه، میخوای برے جایي؟؟ زهرا تنه ای به نازی زد _ڪلڪ کجا دارے میری؟؟ _اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی من رفتم مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند _واه مهیا این چش شد _بیخیال ولش ڪن بریم _مهیا جانِ من بیا بریم کافی شاپ ـــ باشه بریم پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی ڪه رو به روی دانشگاه بود وارد کافی شاپ شدن و روی میزی در گوشه ڪافی شاپ نشستند گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت صدای گوشیش بلند شد بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف درآورد پیام داشت .همان شماره ناشناس بود جواب پیام را داده بود _یڪ دوست مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت _بی مزه بازیش گرفته _با ڪی صحبت مي کني تو _هیچی بابا مزاحمه بیخی شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند _چقدر میشه _حساب شده خانم مهیا با تعجب سرش را بالا آورد _اشتباه شده حتما من حساب نڪردم _نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن مهران صولتی و آن لبخند و نگاه مرموزش اخم وحشتناڪی به او انداخت و زود پول را از ڪیف پولش در آورد و روی پیشخوان گذاشت و ار کافی شاپ خارج شد _پسره عوضی _باز چته غر میزنی _هیچی بابا بیا بریم دستی برای تاڪسی تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند _مهیا _جونم _یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی _من کی بهت دروغ گفتم بپرس _اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند _بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده _باشه باشه بگو... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ✍ @G_IRANI
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠پارت _همینجا پیاده میشم پول تاڪسي را حساب ڪرد و پیاده شد روبه روی دانشگاه ایستاد خودش را برای یڪ دعواے حسابے با نازی آماده ڪرده بود مغنعه اش را جلو آورد تا حراست دوباره به او گیر ندهد از حراست ڪه گذشت مغنعه اش را عقب ڪشید با دیدن نازی و زهرا ڪه به طرفش می آمدند برگشت و مسیرش را عوض ڪرد _وایسا ببینم ڪجا داری فرار مے ڪنی زهرا_بیخیالش شو نازی ـــ تو خفه زهرا مهیا با خنده قدم هایش را تند ڪرد _بگیرمت میڪشمت مهیا وایسا مهیا سرش را برگردلند و چشمڪی برای نازی زد تا برگشت به شخصی برخورد ڪرد و افتاد _واے مهیا دخترا به طرفش دویدن وڪنارش ایستادن مهیا سر جایش ایستاد _وای مهیا پیشونیت زخمی شده مهیا با احساس سوزشی روی پیشونیش دستش را روی زخم ڪشید _چیزی نیست با دیدن جزوه هایش در دستان مردونه ای سرش را بلند ڪرد پسر جوانی بود ڪه جزوه هایش را از زمین بلند ڪرده مهیا نگاهی به پسره انداخت اولین چیزی ڪه به ذهنش رسید مرموز بودنش بود _شرمنده حواسم نبود خانمـ....ِ نازی زود گفت ـــ مهیا...مهیا رضایی مهیا اخم وحشتناڪی به نازی ڪرد _خواهش میڪنم ولی از این بعد حواستونو جمع ڪنید مهیا تا خواست جزواش را از دستش بکشد دستش را عقب ڪشید لبخند مرموزی زد و دستش را جلو آورد _صولتی هستم مهران صولتی مهیا نگاهی به دستانش انداخت با اخم بهش نگاهی ڪرد و غافلگیرانه جزوه را از دستش ڪشید و به طرف ساختمان رفت نازی و زهرا تند تند پشت سرش دویدند تا نازی خواست چیزی بگوید مهیا با عصبانیت گفت _تو چته چرا اسم و فامیلمو گفتی ها _باشه خو چی شد مگه ولی چه جیگری بود _بس کن دیگه حالت بهم نمی خوره همچین حرفایی بزنی زهرا برای آروم ڪردن اوضاع چشم غره ای به نازی رفت دست مهیا را گرفت _نازی تو برو کلاس ما بریم یه چسب بزنیم رو زخم مهیا میایم و به سمت سرویس بهداشتی رفتن _آخ آخ زهرا زخمو فشار نده _باشه دیوونه بیا تموم شد نگاهی به خودش در آینه انداخت به قیافه ے خودش دهن کجی زد به طرف ڪلاس رفت تقه ای به در زد _اجازه هست استاد استاد صولتی با لبخند اجازه داد مهیا تا می خواست سر جایش بشیند با دیدن مهران صولتی اخمی ڪرد و سرجایش نشست همزمان نازی در گوش شروع به صحبت کرد ــ وای این پسره مهران برادر استاد صولتیه _مهران ڪیه _چقدر خنگے تو همین که بهت زد مهیا با این حرف یاد زخمش افتاد دستی به اخمش کشید _دستش بشکنه چیکارکرد پیشونیمو با شروع درس ساڪت شدند... 🍃ادامہ دارد.... ✍ @G_IRANI
وقتی کانونهای سیاسی ضدایرانی، برای نابودی چادر شب و روز ندارن، معلوم میشه چادر دیگه یه پارچه مشکی ساده برای حفظ حجاب نیست‼️ یه اسلحه است... 💗 اسلحتو زمین نذار بانو! ✊ شاید بدون چادر حجابت کامل باشه، ولی مبارزه‌ات چی⁉️ #پویش_حجاب_فاطمے
🌾🌸🌸🌾🌸🌸🌾 💕 مواظب نماز وحجابت باش! یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ شهید ابراهیم هادی رو می گرفت . بهش گفتم : " کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم " گفت : " هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟ قبرش کجاست ؟ " مونده بودم چی بهش بگم .. بعداز چند لحظه سکوت گفتم : " شهید ابراهیم هادی مفقودالاثره ، قبر نداره .. چرا سراغشو می گیری ؟ " با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد : " کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش . من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه یه روز بهم گفت : " بابا این آقا کیه؟ " گفتم : " اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند ." از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم ، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه . چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی ؛ بهش گفته : " دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛ چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم " بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه : " این شهید ابراهیم هادی کیه ؟ قبرش کجاست ؟ " بغض گلوم رو گرفته بود .. حرفی برا گفتن نداشتم ؛ فقط گفتم : " به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه 💕مواظب نماز وحجابت باش !.. "💕 🌷ارواح طیبه شهدای اسلام سه صلوات با عجل فرجهم @G_IRANI
💡 داشتن چال لپ و قد بلندو پوست برنزه و موی فلان و بهمان مهم نیست دختر باید زهرایی باشه زهرایی زندگی کنه . . . چادرم در باد تڪانے میخورد؛ میرود هوش از سرم، مادرنگاھم میڪند...🙈😍🍃 "حواسٺـ بھ چادرتـ باشھ دختر چشمت نزنند👀" •❥| @G_IRANI
آلودِھ ٺَر زِ مَن نَبُوَد بَــر دَرَٺ ولــے ..! آقاٺَر از آنی ڪه بِرانے مـَرا .جانمـ😔 ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ • ♚♡| @G_IRANI
بَعدْ اَزْ این سینہ زَنےھاٰ دِلِ مَنْ بےتاٰب اَست عَکس گُنبد و سط صَحن دو چَشمَمْ قاٰب اَست اِی خوشْ آنْ کس که جواز سفرش امضا شد پای پیادہ حرَم اَربابْ است ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ • ♚♡| @G_IRANI
(با عرض پورش ) ✅تمام کانال هایی که در بخش قرار میکیرند کاملا مذهبی هستند.✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمیخوای #عکس خودتوبذاری پروفایلت؟☺️ ولے دوس دارے یه عکسایےبذاری که همه فک کنن خودتے؟✌️ بیاتو اینجا پره از اون‌عکسا👇😍 http://eitaa.com/joinchat/933298179Cf714845846 پروفایل📸،والپیپر📱،تم درخواستے📲📮 #چـادراݧہ♥ #شهدایے🕊 #دخترونہ👑 #پسرونه👱 #به_وقت_مدافعاݧ_حرم🇮🇷 رمانمونم هستا🙂💚