eitaa logo
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
196 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
428 ویدیو
27 فایل
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅┄ تأسیس‌کانال:97/5/17 |• #خوش‌امدےرفیق☺️•| |• #تودعوت‌شدهٔ‌شهدایے‌🥀•| . . ←بہ‌وقت‌شام‌مےتونست‌بہ‌وقت‌ تهران‌باشہ شرایــط : @sharait_j گوش جان☺️👇🏼 @bi_nam_neshan حرفتو ناشناس بزن🙂❤️ https://harfeto.timefriend.net/149743141
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان : #هیوا 🌿❤️ نویسنده: #نهال موضوع: #عاشقانہ_طوری 😻 تیکه ای از رمان: نگاه پر نفرتم رو دوختم بهش ،باورم نمی شد اینایی که می دیدم واقعیه ، جلو رفتم جلوش وایستادم بی شرمانه نگام کرد ، دستم رو بالا بردم و سیلی ای نصیب جانش کردم .با غیض گفتم: خیلی آشغالی ،تمام این عمر ،تمام بدبختیام به خاطر توئه بی غیرته .هیچ وقت نمی بخشمت هیچ وقت از کنارم رد شد بی توجه به حرفام ،دکمه آسانسور رو زد .در کابین روبه روش باز شد .وارد آسانسور شد و دقیقه آخر دیدم که زمزمه کرد : ببخشید ببخشم ؟ چطوری ببخشم ،شاید اشتباه شنیدم یه سنگ دل و معذرت خواهی ؟! یاد محمد حسین افتادم ،پس محمد حسین کو ؟ شاید کمرش زیر این بار شکسته 😭 #زیباترین_پارت @rahbarams یعنی چی شده؟؟؟😳
نمیخوای #عکس خودتوبذاری پروفایلت؟☺️ ولے دوس دارے یه عکسایےبذاری که همه فک کنن خودتے؟✌️ بیا اینجا پره از اون‌عکسا👇😍 http://eitaa.com/joinchat/933298179Cf714845846 پروفایل📸،والپیپر📱،تم درخواستے📲📮 #چـادراݧہ♥ #شهدایے🕊 #دخترونہ👑 #پسرونه👱 #به_وقت_مدافعاݧ_حرم🇮🇷 رمانمونم هستا🙂💚
چرا همش اطلاعاتت کمه ؟!😐 خسته شدی؟💔 . یہ بارم ڪہ شده بیا پاسخ #شبهه هات رو پیدا ڪن [••🙂••]✌️ همیشہ ناراحتے چرا #سوادرسانہ‌اے نداری؟ . خب بیا اینجا پاسخ سوالاے خودٺ،رفقاٺ وبقیہ رو جامع و ڪامل بده ها🌹.•° #معجزاٺ‌علمےقرآن [💛] سواد #‌رسانہ‌اے 🎞 #شبهات 💭❌ دلایل #علمے حجاب و [چرا؟!] http://eitaa.com/joinchat/3140288530C8fb63c2f65 بیا و #اطلاعاتتو‌بالاببر 👆✅
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 رفقـــــا این کانال وقف آقای‌غـــــریبمان‌ است...💚✨ . . 🌱بزرگـــ ترین هدف این هست که شیعیان امیرالمومنین رو رضایتمند نگه داریم☺️❤️ ☘️زشته که کانال هایی که توش گناه و فساد زیاد باشن و من و شمایی که امام زمان رومون حساب باز کرده بگـــیم به ما چه!😟😓 🌱اگر یک نفر را به او وصل کردی برای #سپاهش تو سردار یاری😍😌 🌱هر کسی نیت کنه عضوشه☺️ #دلنوشـــــته❤️ #‌متن_‌ناب👌 #پروفایل😍 #خاطرات‌و‌کلـام_شهــدا🌷 #تلنگـــــر❗️ #تعجـــیل_در_فرج_قطب_دوعالـــم_صلـــوات .......♥️🕊♥️🕊♥️🕊♥️....... http://eitaa.com/joinchat/2484207638C8d2c87b847 ......♥️🕊♥️🕊♥️🕊♥️......
✨🕌 •|مانده بودم‌ڪہ ‌مرا عشق ڪجاخواهد برد •|عشق اما همہ را ڪربُبلا خواهد برد... •|مرا آرزویے باشد در دل •|به لحظہ‌‌ۍ وصل با تو •|تاعاشقانہ برایتــ بمیـرم... #شبتون_حسینے♥✨ @dokhtaran_fatmi|دختران فاطمے
اگر تنها یک بذر در باغ خاطر خود بکارید و آن بذر ضامن موفقیت شما باشد؛ بذر انعطاف پذیری و نرمش است. این ویژگی باعث می‌شود همواره بتوانید نظرات و عقاید خود را اصلاح کنید. تمام چیزهایی که در نظر شما عواطف منفی تلقی می‌شوند، پیام‌هایی هستند که شما را به انعطاف پذیری دعوت می‌کند. انعطاف پذیری، عامل خوشبختی انسان است. همه ما در طول زندگی خود به شرایطی بر می‌خوریم که کنترل آنها از اختیار ما خارج‌اند، در این شرایط، قابلیت انعطاف ما در مورد اصول و باورها، معنایی که به هر چیز می‌دهیم و کردارهای ما تنها ضامن موفقیت مان در درازمدت است، میزان شادمانی ما هم وابسته به همین عامل است. در هنگام توفان، درختان سخت می‌شکنند، اما شاخه‌های نرم؛ خم می‌شوند و سالم می‌مانند. ┄┄┅┅┅❅❤️❁❤️❅┅┅┅┄┄ 👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/3192127500C7f92fc9d54
قانون انتظار میگه: منتظر هر چی باشی وارد زندگیت میشه... پس دائم با خودت تکرار کن: من امروز ؛ منتظر عالی‌ترین اتفاق‌ها هستم... ┄┄┅┅┅❅❤️❁❤️❅┅┅┅┄┄ #آرامش_را_در_اینجا_پیدا_کن👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/3192127500C7f92fc9d54
. 🍃🌸توی کلاس درس•°خـ[❤]ـــــدا اونی که ناشُکری میکنه رَدمیشه ! اونی که ناله میکنه تجدید میشه! اونی که صَبر میکنه قبول میشه! اونی که شکُرمیکنه شاگرد ممتاز ميشه! . . #سلام شاگرد ممتاز خدا🌸😍 ┄┄┅┅┅❅❤️❁❤️❅┅┅┅┄┄ #آرامش_را_در_اینجا_پیدا_کن👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/3192127500C7f92fc9d54
هدایت شده از رفیق‌الطریق
❖﷽❖ حالم چنان بد است ڪہ تنها علاج مـن درنسخہ هاے پنجره فولاد مشهداست 💠از ساکنان ایران به ساکنان مشهدوڪربلا دست ما ڪه از ضریح ڪوتاه است اما شُما نایب الزیاره‌ے ماباشید #التماس_دعای فرج💞 💎 @dokhtaran_fatmi
[۱۱/۱۰،‏ ۱۹:۴۷] محبوبه۲: 🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: _نه بابا چ زحمتی .پیش بابا بودم کارم تموم شد.در حال حاضر بیکارم +خوبن عمو و زن عمو ؟ _خوبن خداروشکر پدر مصطفی آقای رضا فاطمی که من عمو رضا صداش میزنم یکی از بهترین قاضی های کشوره. عمو رضا و پدر من از بچگی تا الان تو همه دوره های زندگیشون باهم بودن دوستیشون ازمقطع ابتدایی شروع شد و تا الان ک پدر من ی بچه و پدر مصفطی ۲ تا بچه داره ثابت مونده بخاطر رفت و آمدای زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم. من و مصطفی هم از بچگی باهم بزرگ‌شدیم ۵ سال ازم بزرگتره .از وقتی که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جای برادر نداشتم و پر کرده برام ولی پدرش بخاطر علاقه اش ب من از همون بچگی منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تو‌منگنه البته باید اینم اضافه کنم ک سر این مسئله تا حالا کسی اذیتم نکرده بود خود مصطفی هم چیزی نگفت ولی متوجه میشدم ک محبتش به من هر روز اضافه میشه منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم واکنش خاصی نشون ندم مصطفی خیلی پسر خوبی بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولی هرکاری کردم نشد ک جز ب چشم ی برادر بهش نگاه کنم. برگشتم سمتش حواسش ب رو به روش بود . موهای خرماییش صاف بود وانگاری جلوی موهاشو با ژل داده بود بالا چشمای کشیده و درشت مشکی داشت بینیش معمولی بود و ب چهره اش میومد فرم لباش تقریبا باریک بود صورتشم کشیده بود چهارشونه بود با قد بلند. یه پیراهن مشکی با کت شلوار سرمه ایم تنش بود رسمی بودن تیپش شاید واسه این بود ک از پیش پدرش بر میگشت از بچگی دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود یه ساعت شیک نقره ایم دستش بود که تیپش و کامل کرده بود همینطور ک مشغول برانداز کردنش بودم متوجه سنگینی نگاهش شدم دوباره نگاهم برگشت سمت صورتش ک دیدم بعلهه با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه.تو دلم به خودم فحش دادم بابت این بی عقلی خو آخه دختره ی خل تو هرکی و اینجوری نگاه کنی فکر میکنه عاشقش شدی چ برسه مصطفی ک... لبخند از لباش کنار نمیرفت با هیجانی ک ته صدای بم و مردونه ی قشنگش حس میشد گفت + به جوونیم رحم کن دختر جان نگاهم و ازش گرفتم تا بیشتر از این گند نزنم ولی متوجه بودم که لبخندی که رو لبش جا خوش کرده حالا حالا ها محو نمیشه سرم پایین بودکه ماشین ایستاد با تعجب برگشتم سمتش ببینم چرا ماشین و کنار خیابون نگه داشت که یهو خم شد سمتم.... :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای یا پیام سنجاق شده درکانال مراجعه کنید👇👇👇 @repelay [۱۱/۱۰،‏ ۱۹:۴۷] محبوبه۲: 🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹: +دادگاه ساری برا فاطمیه مراسم دارن . _واقعا؟ +بله موردیه؟ _نه نه نه اصلا +چیزی شده ؟ _نه فقط مامانم امشب هست بیمارستان +میخای من نرم؟ _نه نه حتما برین +پس اگه ترسیدی زنگ بزن به عمه جون بگو بیاد پیشت با هول ولا گفتم _نههههه من میخام درس بخونم عمه جون که میان حرف میزنیم باهم . +باشه پس درا رو قفل کن و همه ی چراغا رو روشن بزار _چشم باباجون +کت و شلوار منم بیار دم در یکی و فرستادم بیاد بگیره ازت _چشم +مراقب خودت باش. کاری نداری؟ _نه باباجون +پس خداحافظ خداحافظی کردم و تلفن و قطع کردم . کت و شلوار و از تو کمد در آوردم و گذاشتمش تو کاور چادر گل گلی مامانم و گرفتم و رفتم پایین. به محض پایین اومدن از پله ها آیفون زنگ خورد پریدم تو حیاط و چادرو سرم کردم . سعی کردم یقه لباسم که خیلی باز بود رو بپوشونم درو باز کردم و یه آقایی و دیدم . سلام کردم و گفتم _بابام فرستادتون؟ +سلام بله کت شلوار و دادم دستشو محکم درو بستم ‌. نمیدونم چجوری راه حیاط تا اتاقمو طی کردم . میدوییدم و تند تند خدا رو شکر میکردم . همینکه در اتاقمو باز کردم صدای اذان مغرب و از مسجد کنار خونمون شنیدم . در اتاق و بستم و تند رفتم سمت دسشویی. وضو گرفتم و دوباره رفتم تو اتاق . سجاده رو پهن کردمو با همون چادر مامانم خیلی زود نمازمو خوندم ... ____ قلبم تند میزد . چراغ اتاقمو روشن کردمو نشستم رو صندلی جلوی میز آرایش. کرم پودرمو برداشتمو شروع کردم به پوشوندن جوشای رو صورتم ‌. با اینکه زیاد اهل آرایش نبودم ولی نمیتونستم از جوشام بگذرم ... به همونقدر اکتفا کردم. موهامو باز کردمو شونه کشیدم بعدشم بافتمشون ‌‌ از رو صندلی پاشدم و رفتم سمت کمد لباسام. درشو باز کردمو بهشون خیره شدم . دستمو بردم سمت مانتو مشکی بلندم و برش داشتم . یه شلوار کتان مشکی لول هم برداشتم و