eitaa logo
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
204 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
428 ویدیو
27 فایل
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅┄ تأسیس‌کانال:97/5/17 |• #خوش‌امدےرفیق☺️•| |• #تودعوت‌شدهٔ‌شهدایے‌🥀•| . . ←بہ‌وقت‌شام‌مےتونست‌بہ‌وقت‌ تهران‌باشہ شرایــط : @sharait_j گوش جان☺️👇🏼 @bi_nam_neshan حرفتو ناشناس بزن🙂❤️ https://harfeto.timefriend.net/149743141
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#به_وقت_رمان ...❤️
برای رسیدن سریع به قسمت های رمان 💔به کانال زیر وارد شده و روی قسمت لینک دلخواه کلیک کنید . 🌱{https://eitaa.com/joinchat/1628176460C6a94c4c679 }🌱
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#به_وقت_رمان ...❤️
برای رسیدن سریع به قسمت های رمان {فصل اول رمان 💔}به کانال زیر وارد شده و روی قسمت لینک دلخواه کلیک کنید . 🌸{https://eitaa.com/joinchat/896335929C2880ca8e81 }🌸
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. . . . 👊🏻 مقایسـہ ڪردن تحلیل جنگ تحمیلے از جانب آمریڪا و مزدورانش .. ⛓ و تحلیل ما ... ✌🏻🌱 ⛓ . 🌱♥️ ✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هفتادے تا دهـہ نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
خواهرم! 👈 پایین اومدن آمار ازدواج، 👈 زیاد شدن طلاق، 👈طلاقهای عاطفی 👈خیانت و روابط غیر شرعی؛ تاوانی است که زنها با بدپوششی خود می پردازن... و البته که بهای کمی نیست!! ⚠️بیایید با پوشش مناسب آرامش رو به زنان، مردان و کودکان جامعه مون هدیه بدیم!! #پویش_حجاب_فاطمے
🧡 ...بسم الله الرحمن الرحیم... 💛
. 💌 نه... ڪے گفتـہ دین‌دارے آسونه...؟! این روزها، اینڪـہ حواست باشـہ 🌿 پول حلال بدست بیاری، حواست بـہ نگاـہ و پوششت باشه، اینڪـہ باصداقت باشے یـہ وقتایی... خیلے سخته... اما خب... اونے ڪـہ قلبش باایمان و پاڪـہ 🌸 می‌دونـہ همین سختی‌ها بخاطر خدا، شیرین و سادہ می‌شه... 🔆 امام سجاد (ع)، درمورد حتے پیامبرمون می‌فرمودند: یعنے خدایا بـہ پیامبرم درود بفرست، همونطور ڪـہ او ❣️ بخاطر تو، جانش رو بـہ سختے انداخت... بخاطر خودت، صبر ڪرد... بخاطر تو، قدم‌هاش محڪم شد . . . 💚💜 ❤️ اللّهم فَصَلِّ عَلے محمد ڪَما نَصَب_لِاَمرڪ نَفْسـہ ✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هفتادے تا دهـہ نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
. . . +تاحالا شدہ فڪر ڪنے چے از بقیـہ ڪم داری؟ 🤔 _آرہ من هیچے ندارم! 😓 +ولے یـہ چیزے رو داری؟ 🤩 _چے مثلا؟ 😮 +یـہ خالق زیبا ! ڪـہ عاشقانـہ بهت نگاـہ میڪنـہ ! 😍☺️ ❤️ 😇☺️ ✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هفتادے تا دهـہ نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
شھآدت آغازِخوشبختےاست . . . خوشبَختےاۍڪھ پایٰان‌نَدارَد شھیدڪھ بشوے خوشبَختِ‌اَبَدۍمیشَوۍ #شهید_جهاد_مغنیـہ #جوانان_ایرانے ✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هفتادے تا دهـہ نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
All our dreams can come true if we have the courage to pursue them 🌱🌙 تمام رؤیاهای ما می توانند محقق شوند اگر ما شجاعت دنبال کردن آنها را داشته باشیم 🌱🌙 ✉️ڪانالے مخصوص دهـہ هفتادے تا دهـہ نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
❤️...رمان...❤️ 💔 ناهار را که خوردند، صدرا با همدستی محمد و یوسف و مسیح، شیطنت کرده و دبهای آوردند و بزن و برقصی راه انداختند. بیشتر شبیه به مسخرهبازی بود و خندهی حاج علی هم بلند شده بود. زینب هم با آن لباس عروسش دست میزد و برای خودش بالا و پایین میپرید. مهدی فقط در آغوش رها با تعجب نگاه میکرد که صدرا او را از رها گرفت و با خنده گفت: _بچه تو به کی رفتی آخه؟! یهکم از من یاد بگیر، مظلوم باشی که کلاهت پس معرکه است! آیه در افکار خود غرق بود. ارمیا به ظاهر لبخند میزد اما تمام حواسش به حواس آیه بود که هر جایی بود جز اینجا؛ شاید جایی نزدیک گلزار شهدای شهر قم بود که این سر و صدا هم او را هوشیار نمیکرد. تلفنش را برداشت و به حیاط کوچک خانهی محبوبه خانم رفت. همیشه وقتی همه دور هم جمع میشدند، به خانهی محبوبه خانم میآمدند که بزرگتر بود. این خواستهی خود محبوبه خانم بود! او هم گاهی دلش صدای شادی و خنده میخواست، بزرگتر بودن خانه تنها بهانه بود! ارمیا چند تماس گرفت و بعد به داخل خانه آمد، صدایش را صاف کرد و گفت: _ببخشید میشه چند لحظه به من گوش کنید؟ همه به ارمیا نگاه کردند. ارمیا لبش را تر کرد: _راستش من باید برم سرِکار، کار مهمیه! شرمندهی شما و آیه خانم، به محض اینکه اوضاع رو به راه بشه، برگشتم! صدای اعتراض بلند شد. مسیح اخم کرد و گوشی تلفنش را برداشت و پیامی فرستاد... جوابش را که دید به پهلوی یوسف زد و پیام را نشانش داد، آخر چرا؟! ارمیا مقابل آیه روی زمین زانو زد که آیه خودش را کمی جمع تر کرد. ارمیا چشمانش را با درد بست و گفت: _دارم میرم که اینقدر ناراحت نباشی! هر وقت آماده شدی بهم بگو بیام، حتی اگه بازم سه سال طول بکشه! آیه بُهت زده به ارمیا نگاه کرد، مگر میشود؟! ارمیا بلند شد و به سمت حاج علی رفت او را در آغوش گرفت و گفت: _شرمنده بابا، زنم دستت امانت که برم و بیام؛ من قسم خوردم که اولویت برام کشورم و دینمه، بابا مواظب امانتیم باش! ❤️ادامه دارد ... ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
❤️...رمان...❤️ 💔 حاج علی چندبار به پشت شانهی ارمیا زد و گفت: _برو خیالت راحت! ارمیا رفت؛ زینب گریه کرد... یوسف و مسیح با ابروهای گره کرده دقایقی نشستند و زود بلند شدند و خداحافظی کردند. صدرا کلافه بود. از مسیح شنیده بود که ارمیا خودش، خود را فراخوانده و رفته است. شنیده بود که قرار است فردا با اعزامیها به سوریه برود. کسی که چند روز پیش برگشته است، امروز عقد کرده، خودش را دوباره عازم کرده! میدانست هرچه هست مربوط به آیه است؛ شاید همه میدانستند که ارمیا خودش بهخاطر آیه رفته است. این از نگاه گریزان همه پیدا بود. چهل روز است که ارمیا رفته است... چهل روز است که زینب با گریه میخوابد... چهل روز است رها سر سنگین شده است... چهل روز است سید مهدی در خوابش میآید و با ناراحتی از او رو برمیگرداند و زمزمه میکند: _منو شرمنده کردی آیه! چهل روز است مسیح و یوسف نیامدهاند و خبری از ارمیا نیست... چهل روز است که آیه همسر شده و از همسرش خبری نیست... چهل روز است که دلش خوش است که بیخبری خوش خبری است... چهل روز است که صدای خندههای کودکانهی زینب در خانه نمیپیچد؛ چهل روز است که آیه تقاص پس میدهد... تقاص دل شکستهی ارمیایی که یتیم بود و در یتیمخانه بزرگ شد و تمام آرزویش داشتن یک خانواده بود. تقاص دل یتیم زینب بود... دل کودکی که پدر میخواست، کودکی که فقط سهمش از پدر یک سنگ قبر بود... چهل روز است که با ترس از خواب میپرد و پدر میخواهد! دلش کمی زندگی میخواست، کمی خواب آرام برای دخترکش... کمی صدای خنده، کمی... ❤️ادامه دارد ... ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️