#پرسش_پاسخ
#خانواده
#سن_ازدواج
🔴تا حالا فکر کردین چرا سن ازدواج تو آقایون رفته بالا❓
🚺:حتما از دخترها شنیدین که میگن پسرها دنبال قیافه هستن❓
😇 قدیم ترها نه ماهواره📡 بود و نه فضای مجازی📲.
🚻خانم ها این قدر حضورشون توی جامعه دوشادوش مردها نبود.
🚹مردها هم تصویرشون از زن همونی بود که از مادر و خواهراشون میدیدن.
👈به قول معروف این قدر زن های رنگارنگ و متنوع جلو چشمشون نبود که یه روز❌ اندازه روسری هاشون آب بره و یه روز دیگه ❌قد مانتوهاشون و فرداش هم❌ دکمه مانتوهاشون بیفته.
♨️راه حل چیه❓
✅خانم ها باید قواعد حضور در جامعه رو رعایت کنن اینجوری خانواده کسی متزلزل نمیشه. البته مردها هم باید چشم پاکی رو یاد بگیرن.
⚠️اون خانمی که با چهره زیباشده بیرون میاد تا حالا فکر کرده ممکنه یه خانم دیگه با چهره ای زیباتر دل همسرشو ببره.😱
💯حجاب برای🚺 خانم ها و عفت نگاه برای 🚹مردها یک دستور اجتماعی برای حفظ سلامت🏠 بنیان خانواده هاست
@G_IRANI
حاج آقا پناهیان میگفتن :
اگه یه شـب بدون ِ غم و غصه بودی ، شـک کن به خودت!!!
اصن اصلش همینه...
خوب بهت درد میدن ،آزمایشت میکنن که خوب بخرنت:))
#هرکهدراینبزممقربتراست
#جامبـلابیشترشمیدهند
خدایـا بابت غم ها و این بلاها شکرت♥️
@G_IRANI
گفت و گو با خدا
خداوندا
اگر داشتن، ذلیل داشتنم میکند
ندارم کن
اگر کاشتن، اسیر چیدنم میکند
بیکارم کن
········♥♡♥♡
خــــدایا
همه از تو می خواهند ، بدهی
من از تو می خواهم ، بگیری
خـــــدایا
این همه حس دلتنگی را از من بگیر .
········ ♥♡♥♡
خدا را دوست بدارید
حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید . . .
······♥♡♥♡
اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب ?ما? را معرفی خواهد کرد!
ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟
..........♥♡♥♡
خدایا !
خدایا چگونه تو را بخوانم درحالی که من، من هستم
(با این همه گناه ومعصیت)
و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو، تو هستی
(با آن همه لطف ورحمت)
خدایا تو آنچنانی که من می خواهم
مرا نیز چنان کن که تومی خواهی
.......♥♡♥♡
آموخته ام که وقتی ناامید میشوم
خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود
و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم .
........♥♡♥♡
به خاطر بسپاریم همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است
آرام، بی صدا، همیشگی .
@G_IRANI
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
چرا رهبر کاری برای گرانی نمیکند؟ 🌺🌺جواب رهبری به این سوال☝️☝️ @G_IRANI
#بخش دوم
جواب استاد پناهیان به این سوال🌺🌺👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸چرا رهبــــــــــــــــــــر کاری برای گرانی نمیکند؟
@G_IRANI
سلام
از امروز به بعد رمان حجاب ابدی رو نمی زاریم و بجاشرمان قبله رو ادامه می دیم
.....:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
💟
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_پنجم
#بخش_اول
❀✿
شالم را پشت گوشم مے دهم و دستم را براے سمند زرد رنگ دراز مے ڪنم : مستقیم!!
ماشین چندمتر جلوتر مے ایستد و من باقدمهاے بلند سمتش مے روم.درش را باز مے ڪنم و عقب ڪنار یڪ سرباز مے نشینم. در را مے بندم و پنجره را پایین مے دهم. گرماے نفرت انگیز تابستان پوست صورتم را خراش مے دهد. سرجایم ڪمے جابه جا مے شوم و بھ پشتی صندلے ڪاملا تڪیھ مے دهم. نگاهم به چهره ے سرباز مے افتد. از گونھ هاے سرخ و پوست گندمے اش مے توان فهمید ڪھ اهل روستاست. پسرڪ خودش را جمع مے ڪند تا مبادا بازو یا ڪتفش بھ من بخورد. بے اراده از این حرڪت خوشم مے آید. نمیدانم براے ڪارش چھ دلیلے را تجسم ڪنم!" حیا؟...ذات؟غریزه؟..گناه؟.شاید هم بے اراده این ڪار را ڪرده!"
نگاهم را سمت خیابان مے گردانم. اگر از ڪار پسرڪ خوشم آمده،پس چرا از حجاب فرار مے ڪنم؟
چند لحظھ مڪث مے ڪنم و خودم جواب مے دهم: خب معلومھ. این برخورد ڪلا باپوشش فرق داره.آدم میتونھ چادر نپوشھ ولے بھ مرد غریبھ هم نزدیڪ نشھ.بیخیال اصلا.
شانھ بالا مےاندازم و بازبان لبهایم را تر مےڪنم. طعم توت فرنگے رژ لبم در دهانم احساس خوشایندے را بھ مزاجم مے دهد. امروز اولین جلسه ے آموزش گیتارم خواهد بود.با تجسم چهره ے پدرم استرس و اضطراب بھ جانم مے افتد. زیپ ڪوچڪ ڪیفم راباز میڪنم و یڪ آدامس تریدنت ازجعبه اش بیرون مے آورم و در دهانم مے گذارم. خنڪے طعم نعنا در فضاے دهانم مےپیچد و استرسم را ڪمتر مے ڪند. بعداز پنج دقیقھ باصداے آرام، راننده را مخاطب قرار مے دهم ڪه: همین جا پیاده مےشم. و اسکناس پنح تومنے را دستش مےدهم. ازماشین پیاده مےشوم و به اطرافم نگاه مےڪنم.
_ مهسا گفت همینجا پیاده شو.تقاطع چهارراه... یھ...یھ..تابلو...امم...
چانھ ام را مےخارانم و چشمانم را تنگ میڪنم
_ خداروشڪر ڪورم شدم!
دست به ڪمر وسط پیاده رو مے ایستم و دقیق تر نگاه مےکنم
_ الهے بمیرے با این آدرس دادنت!
به پشت سرم نگاه مےڪنم. مردے ڪه روے شانه اش ڪیف گیتار آویز شده، به طرف خیابان مے رود، سمتش مے روم و صدایش مے زنم: ببخشید آقا!
صورتش را به سمت من بر مے گرداند و مے ایستد، لبخند نیمه اے مے زنم و مے پرسم: میدونید این اطراف آموزشگاه گیتار ڪجاس؟
به ڪیفش اشاره مےڪنم و ادامه مے دهم: بخاطر ڪیفتون گفتم، شاید بدونید!
لبخند ڪجے مےزند و جواب مے دهد: بله! منم همونجا میرم، میتونیم باهم بریم!
تشڪر میڪنم و باهم از خیابان عبور مےڪنیم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
@G_IRANI
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_پنجم
#بخش_دوم
❀✿
عینڪ پلیس روے چهره ے هفت و استخوانے اش خیلے جذاب است.پیراهن مردانھ ے سورمھ اے و شلوار ڪتان مشڪے اش خبر از خوش سلیقھ بودنش مے دهد.
زیر چشمے نگاه و باهر قدمش حرڪت مےڪنم.آستین هایش را بالا زده و دستهایش را درجیب هاے شلوارش فرو برده.بھ ساعت صفحه گرد و براقش خیره مے شوم، صدایے درذهنم مے پیچد: ینے میشھ هم ڪلاسیم باشه؟
به خودم مےآیم و لب پایینم را مے گزم
_ اے خاڪ تو سر ندید پدیدت! بدبخت!
درخیابان غربے چهارراه مے پیچد و بعداز بیست قدم مقابل در یڪ ساختمان بزرگ مے ایستد. بدون آنڪھ نگاهم ڪند مےگوید: بفرمایید اینجاست.
_ ممنون!
داخل مے روم و به پشت سرم نگاه میڪنم
_ ینے اون اینجا نمیاد؟
مهسا یڪ تڪه شڪلات تلخ دردهانش مے گذارد و ڪمے هم به من تعارف مے ڪند. لبخند مے زنم
_ نه ممنون! تلخ دوست ندارم!
همھ منتظر آمدن استاد سرجایمان نشسته ایم. بعد ازچند دقیقه چند تقھ به در مے خورد و همان مردے ڪھ درخیابان مرا راهنمایے ڪرد ، وارد ڪلاس می شود. بدون عینڪ دودے یڪ چهره ے معمولے دارد. باسر بھ همه سلام مے ڪند و روے صندلے اش مےنشیند. یاد فڪر ڪودڪانه ام درخیابان مےافتم.
_ همڪلاسے؟هه.استادمونن!
گیتارش را از داخل ڪیفش بیرون مے آورد و خودش را معرفے مےڪند
_ رستمے هستم.استاد فعلے شما.البته میتونید محمد هم صدام ڪنید، مثل اینڪھ قراره درهفته سھ جلسه در خدمتتون باشم.
نگاهے ڪلے به جمع میندازد و میگوید: بنظر میرسه خیلے هم ازلحاظ سنے باشما اختلاف ندارم.
حرفش ڪه تمام مے شود. یڪے یڪے اسم و سن هنرجوها را میپرسد و یادداشت مے ڪند. به من ڪھ مے رسد لبخند عمیق و معنے دارے مے زند و میپرسد: و اسم شما؟
ازنگاه مستقیم و نافذش فرار مے ڪنم، به زمین خیره مے شوم و جواب مے دهم: محیا...محیا ایران منش هستم، هجده سالمھ.
یڪ تا از ابروهاے مشڪے و خوش فرمش را بالا مے دهد و میگوید: و ڪوچیڪ ترین عضو این ڪلاس.خیلی خوبھ.
نمیدانم چرا لحن صحبتش را دوست ندارم. باهمھ گرم مے گیرد و براے همه نیشش را باز مے ڪند.
میان دختران هنرجو، من ساده ترین تیپ را داشتم. درارتباط با آقاے رستمی ازهمان اول راحت بودند و حتے چند نفر آخر ڪلاس براے خداحافظے به او دست دادند! ڪمے احساس خفگے مے ڪردم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است
@G_IRANI
.....:
✿❀
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_پنجم
#بخش_سوم
❀✿
شڪ داشتم مسیری ڪه مےروم اشتباه است یانه. ته دلم مےلرزید، اما من مثل اسبے سرڪش با وجدان و لڪه هاے سفید و امید دلم به راحتے مے جنگیدم. احساس خوب ڪلاس تنها زمانے بود ڪھ رستمے گیتار مے زد و هم زمان شعر مے خواند! ناخن انگشت ڪوچش بلند بود و این حالم راحسابے بد مے ڪرد! گیتارم را هر بار به مهسا مے دادم تا باخودش به خانه ببرد و خودم باوسایل خطاطے به خانھ مے رفتم. یڪ چادرملے خریدم و به جاے چادر ساده و سنتی سر ڪردم. دیگر ساق دست برایم معنا و مفهومے نداشت. بندهاے رنگے خریدم و به ڪتونے ام مےبستم. به ناخن هاے بلندم برق ناخن مے زدم و ساعت هاے بزرگ به مچ دستم مے بستم. مادرم هر بار بادیدن یڪ چیز جدید در پوشش و چهره ام، عصبے مے شد و سوال هاے پے در پے اش را برایم ردیف مے ڪرد. اما من باحماقت محض پیش مے رفتم و روے خواسته ام پافشارے مے ڪردم. زمان ڪمڪ ڪرد تا جرئت پیدا ڪنم ڪه با آرایش ڪامل ولے نسبتا ملایم به خانه بروم و این براے خانواده ے من نهایت آبروریزی بود. جلسه اول تا دهم به خوبے پیش رفت و من هم درطول سه هفته خنده هایم بوے آزادے گرفت و تا شڪستن بعضے مرزها پیش رفتم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذکر نام نویسنده مورد رضایت است
@G_IRANI
🍃🍂🍁🌾🍃🍂🍁🌾🍃
🕯هوای این روزای من هوای سنگره
🕯یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
🕯تا کی باید بشینمو خدا خدا کنم
🕯به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم
🕯حالا که من نبودم اون روزا تو کربلا
🕯بی بی بزار بیام بشم برای تو فدا
🕯درست که من آدم بدی شدم ولی
🕯هنوز یه غیرتی دارم رو دختر علی
🕯باید برای اینکه جونمو فدا کنم
🕯به حضرت علی اکبر اقتدا کنم
🕯تو کوچه های زندگی غریبو در به در
🕯پی شهادتم منه شکسته بال و پر
🕯اگر چه بی لیاقتم ولی به روم نیار
🕯بیا وو مادری کنو به من محل بزار
🕯دلم هلاک که یک نگاه مادرانته
🕯تویی که یاحسین قشنگترین ترانته
🕯بدون زینبیه من نفس نمیکشم
🕯تا زنده ام از عشق بی بی دست نمیکشم
🕯تو رو به جون مادرت اقا دیگه بیا
🕯نزار بازم بشه غروب کربلا به پا
🕯همون یه کربلا برای عمه جان بسه
🕯نزار بگن حریم زینبیه بی کسه
@G_IRANI
#تلنگر
#آقا_پسر ، آقای محترم، با حیا و با غیرت باش . . .✋
☝ی کلام مرد باش ☺👌
✔انگار واقعا بعضی ها از مرد بودن خودشون خسته شدند ... شلوار های پاره پاره ، بلوزهای تنگ و کوتاه ، یقه های باز و چاک زده ، شلوارهایی که داره می افته ، یکی باید نگه داره شلوارهاشونو تا نیفته ...😁😐
😔انگار هرچی شلوار فاق کوتاه تر و افتاده تر باشه کلاسش بیشتره ...😏 😕 موهای سیخ سیخ شده ، صورت های بزک شده 😱، ابروهای برداشته ...😣😖
✔خیلی هاشون از این علامت ها و شکل های عجیب و غریب که روی پیراهن هاشون هست حتی سر در نمیارند ....🙄😳 وقتی می پرسید این علامت چیه نمی دونند.. 😯✔خیلی هاشون نمی دونند که این گردنبند ها و دست بند هایی که شکل های خاص داره #نماد چیه .... فقط میخوان متفاوت باشند ،
میخوان #جلب_توجه کنند ، ولی خیلی از استفاده کنندگان از اینها نمی دونند...
✔این ها در شان پسر و مرد ایرانی هست؟؟؟
✔️ در شأن شما هست اینجوری دنبال توجه باشی
✔️این ها قراره یه زندگی رو تشکیل بدند؟ ؟ ؟ این ها قراره مرد زندگی بشند ...
✔کدوم دختری به این پسر اعتماد میکنه؟ ؟ ؟
✔️ این ها قراره پدر فردا بشند . قراره فرزندی رو تربیت کنند . . . قراره بشی الگوی پسرت😏
↖🔹چه پسرهای دیروزی که با سن کم مردانه ایستادند و جنگیدند ... مردانه رفتند تا پسرهای امروز ما #مرد بمانند ....
👌یادمون نره مردانگی ها را ..... یادمون نره غیرت ها را . . .
✴آی جوونه این تیپی ☝یادت باشه خیلی از جوونایی که دهه ی 60رفتن و جلوی دشمن تا بنه دندون مسلح بعثی ایستادن میانگین سنیشون بین13تا25سال بود
ناگفته نماند👇👌هنوزم در شهادت بازه
#دهه_هفتادی_ها_هم_شهید_میشوند😭❤️
#شهید_احمدمحمد_مشلب
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهید_محمدرضا_دهقان
#شهید_سیدمصطفی_موسوی
و...😔✋🏻
اینها 👆هم زیبا بودن،هم جوون،اما ... ارزش خودشون رو درک کردن
روحشان شاد
@G_IRANI