تو زمزمه ی چنگ و عود منی
تو باده ی جام و سبوی منی
نغمه خفته در تار و پود منی
مایه هستی و های و هوی منی
گرچه مست مستم نه می پرستم
تا من چشم مست تو دیدم
ز ساغر عشقت دو جرعه چشیدم
شد زمین مست آسمان مست
گرچه او هرگز نمیگیرد ، ز حال ما خبر
درد او هرشب ، خبرگیرد ز سرتا پای ما...
تا کی بهناز رفتن و گفتن که: جان بده؟
جان میدهم، بیا، بهتقاضا چه احتیاج؟