تو آمدی!
ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشاندهای مرا کنون به زورقی
ز آجها، ز ابرها، بلورهـا
مرا ببر امید دلنواز مـن
ببر به شهر شعرها و شورهـا...
-فروغِ جان:)
تو چه هستی ، جز يک لحظه، يک لحظه که چشمان مرا،
می گشايد در
برهوت آگاهی ؟
بگذار
که فراموش کنم.
-فروغِ جان
ای ستارهها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟
ای ستارهها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد؟
جام باده سرنگون و بسترم تهی
سر نهادهام به روی نامههای او
سر نهادهام که در میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او
ای ستارهها مگر شما هم آگهید
از دو روئی و جفای ساکنان خاک
کاینچنین بقلب آسمان نهان شدید
ای ستارهها، ستارههای خوب و پاک
_فروغِ جان