حسین اسکندری:
🌷 سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
☘️ بسم الله الرحمن الرحیم
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
☀️ صبح سهشنبه دوازدهم اردیبهشت ، یازدهم شوال و عاقبت شما و منتسبین محترم به خیر ، روزگارتان منور به نور هدایت و رحمت الهی و متبرک به برکات آل الله صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین باشد انشاءالله.
📿 ذکر روز سهشنبه یکصد مرتبه:
💐 یا ارحم الراحمین💐
🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀
در پای هجر ، خون دل ما هنوز هست
بعد از هزار سال ، معما هنوز هست
یوسف نیامد و ز غمش پیرتر شدیم
اثبات کردهایم زلیخا هنوز هست
محکم بچسب دامن این خانواده را
غافل مباش بازی دنیا هنوز هست
اینجا امیدوار بیا خوب میشوی
دلمردهای ؟! نترس مسیحا هنوز هست
در شهرها که سرور ما زندگی نکرد
یک خیمه در حوالی صحرا هنوز هست
از بیکسی خویش گله میکند مدام
آن ماجرای کوفه و مولا هنوز هست
چه شادی و چه غم که ندارد تفاوتی
مجنون به سوگِ غربت لیلا هنوز هست
یا کـربلا و یا حرم حضرت رضا
در قلب ما هوای حرمها هنوز هست
نوكرنوشت:
مـهـدی جــان
از هجر تو روزگارِ دل جــالب نیست
هر چند خرابه است، بی صاحب نیست
ما نیز ز ســــادات بنی زهــــراییم
آقا صِلِۀ رَحِم مگر واجب نیست؟
صلي الله عليک يا سيدنا المظلوم يا اباعبدالله الحسين
🌸🌷🌺🌹
*اللهم اجعَلنیٖ وَ المُتَلَقّیٖ هٰذِهِ الرِّسٰالةِ و جَمیٖعِ المؤمنینِ وَ المؤمِناتِ و المسلِمینِ و المُسلماتِ وَ مَنْ لَهُ حَقٌّ عَلَیَّ وَ مَنْ قَلَّدَنیٖ الدُّعاءَ فی دِرعِکَ الحَصینَةَ الَتیٖ تَجعَلُ فیهٰا مَن تَشاءُ و أَنزِلْ عَلَینا مِنَ السَماءَ ماءََ غَدَقأََ طَهوُرأََ وَ مِدْرارأ وَ صَلِّی اللهُمَ عَلیٰ مُحَمَّدٍ و عَلیٰ آلِهِ الطَّیبین الطّاهِرین .*
#امام_زمان
#صبح_مهدوی
#گاه_عاشقی
#اللهمعجللولیڪالفرج
🌸🌷🌺🌹
👌حق....
🔴معلم به بچه ها گفت:
" من نمیدانم وقتی قرآن هست،
ولایت فقیه برای چیه!!!😒"
🔻از ته کلاس یکی از بچه ها گفت:
آقا اجازه!
"ماهم نمیدونیم وقتی کتاب هست؛
معلم واسه چیه!!؟😁"
#لبیک_خامنهای❤️
#سالروز_شهادت_استاد_مطهری🌷
#روز_معلم🌹
@gahe_ashegi
May 11
سلام دوستان شب بخیر
دیروز دیدید چی شد..
نزدیک بود ایتا رو ازمون بگیرن🤔😁
از من بیشتر👊🏻
یکی نیست بگه من بدون ایتا چی کار کنم😀😀😜
ایتا که قطع شد صفحه گوشی منم ریخت به هم 🥺😳
دیروز خاطرات آزادگی رو آماده کرده بودم تا اومدم بزارم کانال ایتا قطع شد 😳
در روند درست کردن صفحه گوشی ینده صوت ها پاک شد و شرمنده تون شدم
تازه صفحه گوشیم درست شده
انشالله فردا سه قسمت میگذارم
شبتون مهدوی
السلام علیک یا صاحب الزمان عج
السلام عليک يا اباعبدالله الحسين ع
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
السلام عليکم جمیعا و رحمهالله و برکاته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱امام رضا علیهالسلام:
دعا اسلحهی مؤمن، ستون دین و نور آسمانها و زمین است.
#چهارشنبه_های_امام_رضایی ✨💚
#استوری🌸
@gahe_ashegi
#ویژه_برنامه
🏴 مراسم شب رحلت محدث العلیم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)
🔹سخنران: حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان
▪️قرائت زیارتنامه: حاج مرتضی طاهری
▪️مرثیه سرایان: حاج احمد واعظی و سید محمدرضا نوشه ور
📆 جمعه ۱۵ اردیبهشت ماه بعد از نماز مغرب و عشاء
🕌 شبستان امام خمینی(ره) حرم مطهر حضرت عبدالعظیم(ع)
📺 پخش زنده از شبکه قرآن و معارف سیما
كانال حرم حضرت عبدالعظيم(ع)
✅ @abdulazim_ir
دوستان سعی کنید در این محفل حضور داشته باشید
اگر تا حالا غذای تبرک حرم قسمتتون نشده هرساله تو این مناسبت غذای تبرکی حرم رو میدند البته به شرطی که حتما تو مصلی و تو مجلس باشید نا تو حیاط ها اونجا ها شلوغه
@gahe_ashegi
خدايا!
من دلم قرصه!
كسي غير از تو با من نيست
خيالت از زمين راحت،
كه حتي روز روشن نيست
كسي اينجا نميبينه،
كه دنيا زير چشماته
يه عمره يادمون رفته،
زمين دار مكافاته
فراموشم شده گاهي،
كه اين پايين چه ها كردم
كه روزي بايد از اينجا،
بازم پيش تو برگردم
خدايا وقت برگشتن،
يه كم با من مدارا كن
شنيدم گرمه آغوشت
اگه ميشه منم جا كن...🤲🏻💔
روزتون پر از یاد خدا💚
@gahe_ashegi
اگه امروز بتونی یک تفاوت کوچک
در زندگیت ایجاد کنی، امروز
تبدیل به یکی از متفاوتترین
روزهای عمرت میشه ...
یک ذره مهربونتر باشی
یک ذره آرومتر باشی
یا یک ذره بیشتر به خداوند اعتماد کنی
یا یک ذره بیشتر قدر خودت رو بدونی
ِیا یک ذره شکرگزارتر باشی ...
⚡️امروز خیلی ساده و صمیمی به خدا بگو:
🔹خدایا امروز بهم انرژی و عشق بده
میخوام تا شب به چند تا از بندههات
کمک کنم و دل چند نفر رو تا شب شاد کنم.
بگو :
🔹خدایا ممنونم که امروز هم لیاقت
زندگی کردن رو به من هدیه کردی ...
کمکم کن تا حضور دلنشینت رو احساس کنم
امروزتون بی نظیر🌺
@gahe_ashegi
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت شصت و چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
... چند دقیقه پس از توقف اتوبوس بانگ دلنشین اذان از فاصله ای دور بگوش رسید و بر جانهای خسته مان نشست !! چقدر این بانگ در آن شرایط آرامبخش بود این فراخوان الهی در آن وضعیت جهنمی حکم هوایی را داشت که همه ی عمرمان تنفسکرده بودیم بدون اینکه قدرش را بدانیم ! نمیدانستم چقدر توقف خواهیم کرد و اگر درنگ کنم فرصت ادای نماز را خواهم داشت یا نه ؟! اما نیاز داشتم تا تک تک واژه های اذان را بگوش جان بشنوم !! و چقدر منقلب شدم وقتی اذان نشان از تشیع مؤذن و مردم منطقه داشت!! در آن حال با همه وجود حس میکردم که آن اذان صدای خداست که ما را بسوی خود میخواند ، با دلی شکسته آرزو کردم کاش برای اجابت خدا و لبیک گویی به حَیَّ عَلیٰ خَیرِالعَمَلِ وضعیت بهتری داشتم ، اما به خود دلداری دادم که اوست که اَقرَبُ اِلَیَّ مِنْ حَبْلِ الوَریٖد و البته که خدا خود از وضعیت من آگاه است !! اذان که تمام شد اقامه گفتم نیت کردم و خود را در آغوش پر مهر خدا جای دادم ، همچون طفلی که از جور اطرافیان به مادر پناه برده و سر بر سینه ی مادر اشک میریزد!! در درون خود زار میزدم و گریه میکردم و چقدر سخت بود گریستن با چشمان خشک و گلوی زخمی!!! گریستنی که خود میتوانست درد و بهانه ای باشد برای گریستن !! نماز مغرب را در همان حالت و نشسته بر صندلی با رکوع و سجده اشاره ای ادا کردم ، صلواتی فرستادم و برای بررسی اوضاع و برآورد زمان باقیمانده نگاهی به بیرون انداختم ، محوطه با چراغهای زرد پرنوری روشن شده بود و نور به داخل اتوبوس هم میتابید ، سکوت و حرکات سر و گردن بعضی از اسرا نشان میداد که آنان نیز در حال نماز و راز و نیاز با خدا هستند!! خدا را به خاطر بودن در کنار بندگان خوب و مؤمنش شکر کردم!! به خود برگشتم و نماز عشا را هم بجا آوردم ، بعد از نماز چند لحظه ای با خدا خلوت کردم و دلشکسته و متضرعانه فرازی از دعای افتتاح را که مناسب حال خود میدانستم نجوا کردم : اللّٰهُمَّ إِنَّا نَشْكُوا إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنا صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ غَيْبَةَ وَلِيِّنا ، وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنا، وَ قِلَّةَ عَدَدِنا، وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنا، وَ تَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَيْنا، فَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَعِنَّا عَلىٰ ذٰلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تُعَجِّلُهُ، وَ بِضُرٍّ تَكْشِفُهُ، وَ نَصْرٍ تُعِزُّهُ، وَ سُلْطانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ، وَ رَحْمَةٍ مِنْكَ تُجَلِّلُناها، وَ عافِيَةٍ مِنْكَ تُلْبِسُناها، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.....
ادامه دارد...
✍آن ها چفیه داشتند…
من چادر دارم!!!
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…
من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…
من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند …
من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…
من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم…
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#شهدا❤️
#حجاب💚
#قانون_را_اجرا_کنید
@gahe_ashegi
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت شصت و پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
... احساس کردم سبک شده و نیرویی تازه گرفته ام ، خود را به خدا نزدیکتر از قبل میدیدم!! هنوز سرشار و سرمست از رحمت خدا بودم که دیدم راننده و مهند به همراه دو دژبان مسلح به سلاح کمری به سمت اتوبوس میآیند ، با رسیدن آنها به اتوبوس ، سرباز مسلح پیاده شده و پس از ادای احترام به آنها از اتوبوس فاصله گرفت ، یکی از دژبانها از پله ها بالا آمده ، در ابتدای راهروی اتوبوس رو به ما ایستاد و سعی کرد با اشاره دست تعداد اسرا را بشمارد! اما ظاهرأ موفق نشد ، مهند را فرا خواند کابل را از دست او گرفت و شروع کرد با هر ضربه ، یک اسیر و یک عدد را شمارش کردن!! و من نفر اول بودم و اولین ضربه بر کتف من نشست!! واحد... اثنین... اثلاثه... اربعه.... تا چهلمین نفر را به همین ترتیب شمارش کرد... اربعین!! بعد به ابتدای اتوبوس برگشت ، به راننده گفت آماده ی حرکت شود ، دژبان دوم هم در حال سوار شدن بود که مهند به او نزدیک شد و چیزی در گوشش گفت که من متوجه نشدم ، اما به محض سوار شدن کابل را از دست دژبان دیگر گرفت و قبل از اینکه حرکتی بکنم بدون اینکه حرفی بزند مرا به چندین ضربه ی کابل میهمان کرد!! دوباره در فضای بین صندلیها پناه گرفته و دستهایم را سپر سر و صورت خود کردم ، احساس کردم که دستهای مجروحم از اینکه هر بار سپر بلای سر و صورتم شوند و زخمهایشان تازه گردد به ستوه آمده اند ، بالاخره دژبان دست از سر ما برداشت کابل را به سمت مهند پرتاب کرد و به راننده دستور حرکت داد ، مهند و سرباز مسلح از ما جدا شده و جایشان را به دو دژبان دادند ، یکی از دژبانها بر صندلی کنار راننده نشست و دژبان دیگر تکیه بر داشبرد و رو به ما بالای سر او ایستاد اتوبوس حرکت کرد و من به روی صندلی برگشته و نشستم بی هیچ کلامی !! به دستانم نگاه کردم در محل اصابت کابل بر نقاط زخمی دستها خون تازه تراوش کرده بود... ضرباتی که بر دستانم نشسته بود تاوان دفاع آنها از سر و صورتم بود ، به یاد بیت شعری افتادم و ناخود آگاه لبخندی زدم که شکل نگرفت :همنشین آدم بیچاره هم در زحمت است / دیده محتاج است بینی بار عینک میکشد!! ... از پارکینگ خارج شده و دوباره در مسیر بغداد به جاده زدیم شاید چهار یا پنج کیلومتر را که طی کردیم به ورودی بغداد رسیدیم.....
ادامه دارد.....