گاه عاشقے
#قصه_خاطرات_آزادگی قسمت صد و دوازدهم بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت صد و سیزدهم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
.... کشمکشهای گاه و بیگاه بر سر جای نشستن و خوابیدن ، و استفاده از آب ذخیره شده!! و رفت و آمدها و ترددهای مکرر در راهروها که گاه برخورد ناخواسته با مجروحین و فریادهای دردآلود و ناله های آنان را به همراه داشت آسایش را از همه گرفته بود اواخر شب بود و من در انتظار رسیدن صبح به درب اصلی چسبیده بودم تا از روزنه ی آن وقت را پایش کنم از انتهای راهرو صدای داد و فریاد و گریه و شیون بلند شد!! تراکم جمعیت در راهرو آنقدر زیاد بود که راهی برای ورود من به صحنه وجود نداشت!! دوباره نگاهم را به حیاط برگرداندم ، وقتی از رسیدن وقت نماز مطمئن شدم همانجا به سمت قبله چرخیدم تیمم کردم و نماز صبح را با تعقیباتی مختصر بجا آوردم ، بعد دوباره رو به راهرو چرخیده و به دیوار تکیه کردم ، جای زخم کابل خمیس بر پشت شانه و جای لگد سرگرد صلاح بر جناغ سینه ام بشدت درد داشتند! تلاش کردم با اشاره دستان کسی را به سمت خود بخوانم و بالاخره موفق شدم توجه غیور مرد هیکل دار بالابلندی را که بر خلاف هیکل درشتش بشدت مهربان بود و قبلأ هم خود را سپر من در مقابل ضربات کابل کرده بود به خود جلب کنم ، به سویم آمد کنارم نشست و با مهربانی و با لهجه ی لرهای غیور زاگرس احوال و دلیل اشاراتم را پرسید ، از او تشکر کرده و دلیل هیاهوی دقایقی پیش را از او پرسیدم ، با بغضی آمیخته با حزن گفت که چهار نفر دیگر از اسرا شهید شده اند!! این را که گفت روی برگرداند و گریست!! گریه ای که از آن هیبت انتظار نمیرفت!! با گریه او من هم بغض کردم اما نتوانستم گریه کنم !! این بغضها و گریه های تلنبار شده داشت مرا دق مرگ میکرد و نفسم به سختی بالا میآمد من هم پشت به او کرده و پیشانی بر دیوار گذاشتم او ظاهرأ برای خداحافظی یا دلداری دادن به من دستی بر شانه ام زد! دستی بغایت مردانه و سنگین که دقیقأ بر زخم ناشی از ضربه ی کابل خمیس جای گرفت و دردی را در همه ی وجودم پخش کرد!! اما شیرینی همدردی یک قهرمان مانع از واکنش من به آن درد شد که مبادا شرمنده شود!! همینکه او مرا ترک کرد و رفت ، صدای بوقهای منقطع و در پی آن صدای باز شدن دروازه ، ورود کامیون به محوطه و سر و صدای عراقیها به گوش رسید! از روزنه ی در نگاهی به محوطه کردم ، هنوز هوا کاملأ روشن نشده بود اما رفت و آمدها مشخص بود! دو دستگاه کامیونت آمبولانس زیتونی رنگ با نشان هلال احمر کنار هم پارک شده بودند خمیس ، عدنان و تعدای سرباز به اضافه ی دو نفر با لباس نظامی و روپوش سفید و دو نفر با لباس عربی راه راه در محوطه بودند!!....
ادامه دارد....
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به بنده خدایی گفتم امسال اربعین، کربلا میری ؟
گفت : نه گرمه ....!!!!
آنهایی که از ترس گرما میترسند برن کربلا
آنهایی که از ترس نبود غذا می ترسند برن کربلا
حتما این کلیپ را ببینید...
⏳️ ۳ دقیقه
هر که دارد هوس کرب و بلا بسمالله✋️
#اربعین
#پیاده_روی
#کربلا
#بلا
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجتماع وعزاداری زنان مسلمان ترکیه
در ایام اسارت حضرت زینب سلاماللهعلیها😭
ظرفیتهای جهان اسلام را دریابیم.
⏳️ ۲ دقیقه
#شیعیان_ترکیه
#محرم
#عزاداری
#زینب
#اسارت
«💛🕊»
دلبـیتوبهجـانآمـد
وقـتاسـتکهبازآیــۍ:)
💛¦↫#السلامعلیڪیابقیةاللھ
🕊¦↫#جمعہدلتنگۍ
«♥️🕊»
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
حُسیـنجاندلمھوا؎تـوراداردخـداکنـد
راسـتبـاشـدکہمےگویند،دلبہدلراهدارد..!
♥️¦↫#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
🕊¦↫#اربابـمـحسـینجـان
مهم نيست چند بار
🌤 خورشيد طلوع می كند!
مهم آنست كه تو
پنجره ای رو به طلوع داشته باشی ...