گاه عاشقے
#قصه_خاطرات_آزادگی قسمت صد و بیستم بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست او
#قصه_خاطرات_آزادگی
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
قسمت : یکصدو بیست و یک
..... آنها سرمست ، شوخی کنان و قهقهه زنان بطرف ما میآمدند ، با نزدیک شدن آنها سربازان عراقی ادای احترام کرده و سپس در مقابل ما به صف ایستادند ، در آن شرایط قبول اینکه این افرادِ با طراوت ، شوخ طبع و خندان همان کفتارهای بیرحمی هستند که در مواجهه با اسرا هیچ نشانی از انسانیت ندارند برای ما واقعٱ سخت بود!! آستینهای بالا زده و وجود کابل در دستان آنها موجب تشویش و نگرانی خاطر میشد ! آن سه نفر بدون اینکه حرفی به اسرا بزنند در بین صفوف آنان بالا و پائین میرفتند و خمیس اسرا را به گروهبان جدیدی که با هیکل خِپِل و چهره ای برافروخته و سبزه ، خشن و تندخو مینمود ، نشان داده و توضیحاتی به او میداد ، هوا بشدت تفتیده ، دم کرده و ساکن بود و با وجود اینکه به ظاهر در هوای آزاد بودیم بوی تعفن زخمها و بوی تند عرق بدنهایی که چند روز بود آبی به خود ندیده بودند مشام را آزار میداد! آفتاب هم بالا آمده به میانه ی آسکان نزدیک میشد و بشدت بر سر اسرا میتابید تا در آزمون الهی برای سنجش پایداری اسرا از سایر عوامل عقب نماند !!! سایه ی دیوار هم کاملأ کوتاه شده بود ! و پرتوهای آتشین آفتاب با پیشروی به سمت دیوار میرفتند که جسم ناتوان مجروحین را در آغوش سوزان خود بگیرند! تابش مستقیم این پرتوها سوزشی دردناک را در پاهای زخمی ، سوخته و عفونی شده ی من ایجاد میکرد ، برای در امان ماندن از این سوزش یا کاهش آن پاهای خود را بسختی جمع کرده و در حالی که تکیه ام به دیوار بود ، زانوهایم را در بغل گرفته بودم. خمیس ، عدنان و گروهبان جدید که بعد متوجه شدم صباح نام دارد بعد از برانداز کردن اسرای سالم از انتهای صف به سمت مجروحین آمده و وضعیت آنها را هم دیدند و در پایان ، بالای سر من توقف کردند! خمیس مرا به صباح معرفی کرد و با تمسخر و خنده به او گفت که این حسین است که میگوید عرب نیست اما عربی میداند! فرمانده نیست اما به فکر اسرا است و پیشنهادات خوبی دارد! بعد هم با تأکید و با لحنی سرشار از کینه و تمسخر اضافه کرد که او نباید به بیمارستان اعزام شود !! او کشته های مجوس ایرانی را شهید مینامد!! من هم به او وعده داده ام که همینجا بماند تا شهید شود !!! بعد هم سه نفری قاه قاه و با صدای بلند خندیدند و خمیس ناگهان چنان که گویی توپی را شوت میکند با روی پا ضربه ی محکمی روانه ی سر من کرد که من البته با واکنش به موقع سرم را کمی عقب کشیده و با سپر کردن دستانم بخش زیادی از قدرت ضربه ی او را مهار کردم ! با این حال شوت او و برخورد سرم به دیوار سیمانی برای چند لحظه باعث گیجی من شد!!!....
ادامه دارد....
گاه عاشقے
توهم داری مثل این روزگار من و بازی میدی… 📺 #رهایم_کن 👇👇👇💖🌿💞❤️🌿💓 @fekreno7
هواسمون باشه جوری زندگی نکنیم که بعد از شصت و هفتاد سال پشیمون باشیم
از مال دنیا به قدر رفع حاجت داشته باشیم در کنار خانواده بهتر از اینه که میلیاردر تنها باشیم .
خدا محافظ ما باشه و فرزندانمون رو برامون جوری نگه داره مایه سربلندی ما باشن.
پير شدن به کوهنوردی شباهت دارد...
هرقدر بالاتر میروی نیرویت کمتر میشود،اما اُفق دیدت وسیع تر میگردد....✨
ودراین گذر دوستای خوب پیدا کردنشون سخته، ترک کردنشون سخت تر
و فراموش کردنشون غیر ممکن...
قدر این دوستی ها وخوب بودن و درکنارهم بودن بدونیم. چقدر زود دیرمی شود....✨
@gahe_ashegi
هدایت شده از تفکر نو ( نگرش نو ) ❤️
مادرها
شبیه نخ تسبیح اند
به نسبت دانهها
کمتر خودنمایـی میکنند!
اما اگر نباشند هیچ دانهای
کنار دیگری نمیماند
الهی، نخ هیچ تسبیحی پاره نشه
♥️ #عاشقتم_مادر ♥️
👇👇👇👇❣️🌿💖💞🌿
@fekreno7
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی_عج
🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَوْنَ الْمَظْلُومينَ...✋
🔸️سلام بر تو ای امید دل های غمدیده
خدا رو شکر
که #دوست داشتنت سهم
روزهای غریبانه ی من شد
تمام روزهایی
که شدند
#سالهای عمر من
💚دوستت دارم امام زمانم
#یاصاحبنا
#امام_زمان
#گاه_عاشقی
@gahe_ashegi