1_1861354433.mp3
8.21M
امروز برای ظهور مهدی فاطمه چه قدمی برمیداری؟ ❤️
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکه امروز کشور دارداز این جوانان شهید است...
کلام سـ...رداردلها: شرط شهید شدن، شهید بودن است... 😇
شهدا را یاد کنیم با صلوات
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#راهیان_نور
#خادم_الشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایـنـجـ...ا مـحـلـ اسـتـقـ...امت اسـتـ
اســتـقـامتـ تـویـ سه راهـیـ شهادتـ...
#راهـیـانـ_نور
#گاه_عاشقی
♦️ #خادمالشهیدفرماندهبلباسی
🌷 بچه ها راهيان نور شروع شد
همونجور كه قول دادم اومدم سر قرارمون
لباس خاكی هاتونو آماده كنيد
خيلی كار داريم
🌷 اردوگاه منتظرتونم...
° شهید محمد بلباسی
• اردوگاه شهید باکری
° خرمشهر
#جانفدا
#راهیان_نور
➖➖➖➖➖➖➖➖
سلام دوستان
الهی که همگی در صحت و سلامت باشید
در راستای پیام بالا از شهید بلباسی
که همه رو دعوت کردن به کربلای ایران
خواستم بگم
قدر بدونید فرصتی را که بسیج براتون در نطر گرفته
تعجب میکنم که چرا ثبتنام ها کم هست و غصه خوردم وقتی پیام لغو راهیان در سالهای بعد در قسمت حوزه خودمان به دلیل عدم حمایت دیدم
یک سفر واقعا لذت بخش
یک خلوت جانانه و عرض ارادت واقعی
واقعا متعجبم از عرض ارادت ها و عدم حمایت سفری که چهار برابر هزینه ای که به شما گقتن هزینه میشه و شاید هم بیشتر
درود به شما
فی امان الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 سلام فرمانده ۲، تصویری
من سربازتم، دیدی دنیارو برات بهم زدم
مثل شیخ احمد کافی فقط از تو دم زدم...
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین ع
السلام عليکم جمیعا ورحمه الله و برکاته
#اللهمعجللولیڪالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 هرچه که میکشیم و هرچه که بر سرمان می آید ، از نافرمانی خداست!
شهید حسین خرازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*حاج صادق آهنگران... آمده درکنار تخت رزمنده ای که درخواست کرده بود دلم برای صدای آهنگران تنگ شده....تقدیم به جاماندگان یاران ....راویان فتح*
*صدا وسیما لطفا این کلیپ را پخش کنید. شایدخیانت کاران به نظام وانقلاب به خاطر این جانبازان کمی خجالت بکشند
https://eitaa.com/joinchat/1511063618Ceaad6fdc24
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انتشار نسخه کامل برای اولین بار|| پشت صحنه ویدیوی ضرب شتم یک زن در اطراف مدرسه ای در تهران
🔹 این زن که مشخص می شود فرزندی در مدرسه ای که ادعا شده در آن مسمومیت رخ داده ندارد با فحاشی و کتک زدن ماموران تلاش می کند دوربین مستند سازی پلیس را که با هدف ثبت سرنخی از عوامل مسمومیت در حال تصویر برداری بوده، بدزدد یا بشکند!
🔹 تلاش برای راهبندان، فریاد زدن دروغ هایی مانند کشته شدن دانش آموزان و ورود طالبان برای درس نخواندن دخترها و البته ضربه به سر مامور پلیس از جمله مواردی است که در این ویدیو روشن شده است.
🔹گفته می شود فحاشی بسیار رکیک او به اطرافیانش عامل اصلی تحریک و عصبانیت حاضران و نهایتا کتک خوردن خودش بوده است.
#مسمومیت_دانش_آموزان
توی حدیث کساء وقتی جبرئیل می پرسه: اینها چه کسانی هستند که تمام هستی را به خاطر آنها آفریدی؟خدا نمیگه "علی،محمد،حسن یاحسین"بلکه خدا میگه "فاطمه" پدرش،شوهرش و پسرانش؛ یعنی از یک زن برای معرفی بهترین مخلوقاتش استفاده می کنه؛من ارزش زن در اسلام و اینجوری شناختم.
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت پنجاه و هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
... ، هفتم تیر بود ، در دل یادی از شهدای مظلوم آن روز کرده و صلوات ، حمد و اخلاصی نثار روح شهید بهشتی و یارانش کردم ، یاد وطن ، خانواده و دوستان و بیخبری از وضعیت جبهه ها به دلم چنگ میزد و قلبم را میفشرد ، کاری از دستم ساخته نبود چند بار تکرار کردم : الهی رضأ برضاک ، مطیعأ لِاَمرِکَ ، لاٰ معبود سِواک... ، اتوبوس پنجم در حال تکمیل ظرفیت بود و در صف اسرا چند نفر بیشتر نمانده بود تا نوبت به من برسد ، سعی کردم بلند شوم و زحمتی برای کسی ایجاد نکنم ، بسختی این کار را کردم نوبت به من که رسید دست بر شانه نفر جلویی و با کمک او به سمت اتوبوس رفتم ، آخرین نفر از مسافران اسیر آن اتوبوس بودم دستانم را به میله ی کنار در گرفتم ، کابل بر کمرم نشست ، شمارش شدم و خودم را از رکاب و پله ها بالا کشیده و وارد اتوبوس شدم ، به همراهان سلام کردم ، چند نفری جواب دادند نگرانی و اضطراب در چهره ها موج میزد!! سرباز مسلح هم وارد شد و با وجود خالی بودن اولین صندلی و نیز صندلی کنار راننده ، ترجیح داد ننشیند رو به اسرا و پشت به شیشه ی جلو اتوبوس به داشبرد تکیه داد و به راننده فرمان حرکت داد (حَرِّک) اتوبوس راه افتاده و از ورزشگاه خارج شد ظاهرأ این بار قرار نبود مسیر را کاروانی طی کنیم چون از اتوبوسهای قبلی خبری نبود و گویا به جاده زده بودند اتوبوس ما هم وارد مسیر شده و چند دقیقه بعد به خروجی شهر رسید در ابتدای جاده العماره بغداد یک سرباز کابل بدست هم به جمع مسافرین اتوبوس پیوست ، با راننده و سرباز مسلح سلام و خوش و بشی کرد و بعد به سمت اسرا برگشت نگاهش بر روی اسرا میچرخید و همه را برانداز میکرد ، شرارت و شقاوت در چشمانش موج میزد!! با کابل چند ضربه آرام به کف دست خودش زد و رو به اسرا ، به عربی پرسید : کی میتونه ترجمه کنه ؟! چند لحظه منتظر ماند ولی کسی جوابی نداد !! اینبار پرسید بین شما کسی عرب نیست ؟! باز هم بی جواب ماند !!...
ادامه دارد ....
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت پنجاه و هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
... داشت عصبانی میشد و احتمال میدادم مزاحمتی برای اسرا ایجاد کند ، دستانم را به صندلی جلوی خود گرفته و بزحمت سرپا ایستادم و گفتم من ترجمه میکنم ، با یک قدم به جلو چند ضربه کابل نثار من کرد و گفت چرا بار اول جواب ندادید ؟! گفتم : چون من عرب نیستم ، ولی میتوانم ترجمه کنم!! گویا حرف بدی زدم!! گفت : انت مترجم عسکری ؟! تو مترجم نظامی هستی ؟! گفتم نه من عربی یاد گرفته ام ، همسایه های ما اکثرأ عرب بودند! گفت در کدوم استان ؟! برای یک لحظه حساسیت عقید فاخر نسبت به نام خوزستان را بیاد آوردم و مردد شدم که چه بگویم ؟! از گفتن نام استان صرفنظر کردم و گفتم : مدینة اهواز (شهر اهواز) ، ولی گویا او تعمد داشت که حتمأ جواب مورد نظر خودش را بگیرد!! دوباره سئوال کرد : شهر اهواز در کدوم استان ؟! بی درنگ گفتم خوزستان و او از خشم منفجر شد با کابل به جانم افتاد در حالی که همزمان فریاد میزد که بگو عربستان!! بگو عربستان!! ما بزودی کل عربستان را آزاد میکنیم!! ما شما را شکست دادیم و از فاو بیرون کردیم و... اما من دیگر توجهی نداشتم و بدون اینکه پاسخی بدهم نشستم و از سطح صندلی هم پائینتر رفتم و بین دو صندلی ، خود را کف اتوبوس رها کردم و سرم را میان دو دست گرفتم ، دسترسی به من برایش مشکلتر شد همچنان عصبانی بود و فریاد میزد بلند شو!! اما کابلهایی که فرود میآورد کمتر به من میرسید و... سرباز مسلح دخالت کرده و او را به آرامش دعوت کرد او مرا رها کرد و نفس نفس زنان روی صندلی جلوی من ولو شد!! شاید نیم ساعت گذشت تا حالت عادی پیدا کرده و آرام شد ، اتوبوس کولر نداشت پنجره ها هم باز شو نبود ، فقط شیشه بغل راننده باز بود و باد گرم و پر رطوبت شرجی از آن داخل شده و با چرخش در اتوبوس بوی خون و عرق و تعفن را بین همه تقسیم میکرد!! کم کم ناله اسرا از تشنگی بلند شد!! معلوم هم نبود تا کِی باید این تشنگی فزاینده تحمل میشد!! و چه برنامه ای در انتظارمان بود!!..
ادامه دارد....