احتمالا امید توی این عکس دنبال خانواده هست
اینجاست که میگیم
فرزند آوری
اینجاست که همه اساتید میگن چند فرزندی
و
اینجاست که خدا به تعدد فرزندان رزق و روزی رو تقسیم میکنه ،
کلیپ دکتر عزیزی رو ببینید یکم بالاتر
@gahe_ashegi
#قصه_خاطرات_آزادگی
قسمت شصت و نهم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری
سرباز کلید دار وارد ساختمان شده و چند بار طول راهروها را پیمود و درب و قفل بعضی از سلولها را کنترل کرد !! نگاهی به ما انداخت و با اشاره انگشت ، شمارشمان کرد : واحد ، اثنین ، اثلاثه ، اربعه ، خمسه ، سته ، سبعه ، اثمانیه . هشت نفر بودیم ، با کمک مترجم به ما تفهیم کرد که از جایمان تکان نخوریم ، به همدیگر نزدیک نشویم و با هم حرف نزنیم !! بعد با اشاره او سربازان درب یکی از سلولها را باز کردند و مترجم هم پس از دریافت دو ضربه کابل به آن سلول هدایت شده و درب سلول دوباره بسته و قفل شد!! بعد از اطمینان از بسته بودن درب سلولهای همه راهروها ، سربازان عراقی ساختمان را ترک کرده و درب اصلی را هم بستند ، چند لحظه ای پس از رفتن سربازان دست به دیوار گرفته و بسختی سرپا ایستادم ، صدای ناله اسرای درون سلولها در راهرو میپیچید و همراه با ناله اسرای مجروح افتاده در راهرو ، بر روح و روان آدمی چنگ میزد ، به سمت مجروح نوجوانی که تیر گلویش را شکافته بود رفتم در عرض راهرو و بر کف سیمانی خشن آن دراز کشیده بود! بی تابی نمیکرد ولی رمقی هم برایش نمانده بود! بوضوح در حال پر کشیدن بود ، لحظاتی بشدت سنگین و غمبار را تجربه میکردیم!! هیچ کاری از دستم بر نمیآمد که برایش انجام دهم ، او را به صبر و توکل به خدا دعوت کردم ، فقط با چرخش نگاهش پاسخ داد تنفسش به شماره افتاده و صدادار بود ، به سراغ بقیه مجروحین هم رفتم هیچیک حال خوشی نداشتند فقط با آنها اظهار همدردی کرده و هر کدام را به نوعی و با کلامی دعوت به صبر کردم ، هرچند جراحات سخت ، جانکاه و پیل افکنی داشتند اما این جراحات در مقابل مظلومیتشان ناچیز بود!! از طرفی مایل بودم که وضعیت اسرای داخل سلولها را هم ببینم!! و از طرف دیگر نگران بودم که نکند روزنه درب سلولی را باز کنم که مترجمِ به دشمن پیوسته ای در آن باشد و روز بعد با گزارش به عراقیها بنده و اسرا را به زحمت بیندازد ، بالاخره تردید را کنار گذاشتم و به سختی روزنه کشابی روی درب یکی از سلولها را باز کردم ، اسرا که فکر میکردند سرباز عراقی پشت در است از دیدن من جا خوردند و من از دیدن وضع وخیم آنها به وحشت افتادم چند ثانیه فقط به سکوت و تبادل نگاه گذشت!!...
ادامه دارد....
اگر میخواهید امشب یه کار خیری کرده باشید که اون دنیا به دردتون بخوره اینه که امشب و فردا که سالروز شهادت شهید نوید صفری هست تا جایی که میتونید این شهید عزیز رو به دوستان و آشنایان و کانال هاتون معرفی کنید
مطمئن باشید شهید کم نمیزاره😍
زنده نگه داشتن یاد#شهدا کمتر از شهادت نیست!
شب بخیر
@gahe_ashegi
اگر موافقید خاطرات کربلا رو شروع کنم پی وی بگید
یه جور سفر مجازی هم میشه همه جاها باخودم بردمتون
السلام علیک یااباصالح المهدی عج یا بقیه الله یا صاحب الزمان ادرکنی❤️
ای راحت دل، قرار جان ها برگرد
درمان دل شکسته ی ما برگرد
ماندیم در انتظار دیدار ای داد
دل ها همه تنگِ توست آقا برگرد
🌷اللهم عجل لولیک الفرج 🌷
✨صبحتون معطر به عطر صلوات بر مهدی صاحب زمان✨
@gahe_ashegi
▫️هرچیز و هرکسی در این دنیا بوی نا امنی میدهد،
ریسمان امیدم را به هرجا آویختم از همانجا ناامید شدم؛
به غیر شما امید بستن، بزرگترین اشتباه ماست!
کجایی تنها امید عالم؟!
#گرافیک_مهدوی
#حامی_شیعیان
#حکومت_مهدوی
#سهشنبه_های_امام_زمانی
#صبح_بخیر
@gahe_ashegi