جمعه هم بعضی وقت ها دلش تنگ میشود برای بودن یکی که دستی بکشد به سر و روی صبح.
مثل ما نیست ؛از صبح دست زمین و آفتاب را میگیرد و در به در دنبال بقیه خدا می گردد. شب که خسته شد سرش را تکیه می دهد به زمین و بی هوا خوابش می برد؛ یا شاید شب را زیر پای امام پهن می کند بعدش تکیه میدهد به گوشه ای و زل میزند به💐 نماز آقا.💐
جمعه آرزوهایش را توی کیسه ای
می ریزد و هر بار با خودش
می برد.
لابه لای آرزوهای جمعه پر است از دورهمی های مهدوی. پر از خنده های کشدار بچه مظلوم ها. کسی نمی داند از عمر جمعه چقدر میگذردولی این هزار و صد وخرده ای سال پیرترش کرده.هزار و صد سال جمعه بودن، یعنی هزار سال چشم انتظاری، تا تکیه امام به کعبه در وعده تو باشد.هزار وصد و چند سال است که جمعه حواسش هست چرت نزند،تا مباد امام رد شود و او نباشد.
اخر صاحب زمان است امام.
#جمعه
#امام_زمان
@gahneveshtha
خیلی از تنگی هایی که تُنگ دلمان را می شکند از روزمرگی های خودمان است.
بعضی از غصه هایمان ولی از دورویی و گمراهی عده ای است که انقلاب مستضعفین را مزوّرانه صاحب شدند و از اولِ انقلاب ،با حذف وحرف وتحریف ،مزه ای تلخ چشاندند به کام مردم منتظر؛
منتظر؛
آنها که چشمشان به راه بود تا بشارتِ آمدن منجی را از نَفَس های روح خدا بشنوند.
ولی راه دراز شد و روح به خدا پیوست؛
وامروز گاهی که صدایی ،ردی،یا تکانه ای علیه انقلاب اوج می گیرد غصه ها به صورت ما هم کشیده می زنند ؛
با اینکه می دانیم فریادهای مردم حقاََ مخاطبشان را می شناسند ،هرچند بعضی ها اشتباهی کاسه کوزه ها را بر سر انقلاب خراب کنند.
با اینکه می دانیم فریادها بر سر عنکبوت هایی است که چهل سال تار تنیدند و تیرِ انحراف چکاندند علیه حماسه روح الله.ولی .....
بازهم تزویرهای جماعتی، آبله می شود بر دل هایمان؛
ناراحتیم؛
هم از تنگی دلهایمان که متراژش البته فقط برای " صاحب زمان" کم است.
هم از کج روی هایی که سالهاست کوخ نشین ها را ناامید کرده؛
جمعه ها وقت بازگو کردن دردهایی است که آرام اش شمایید.
درد دلهای ما که نه؛
درد دل امامی که بعد از امامش،مرد بود و از سیبل شدن برای انقلاب جاخالی نداد.
دلمان تنگ می شود برای روزی که هیچ وقت ندیده ایم.
برای درو شدن شاخه های گمراهی و اختلاف.
🍃اَینَ حاصِدُ فُروُعِ الغَیِّ وَ الشِّقاق.🍃
سیّدمان امید دارد به آن روز، ما هم امید داریم به امیدشان./ره جو
#امام_زمان
#جمعه
#دعای_ندبه
🔹گاهی با دوستان🔹
@gahneveshtha
#جمعه
#امام_زمان
سلام صبح وظهر وشبانه مان به صاحب صبح وظهر وشب.
از حال ما اگر بپرسید ملالی نیست جز سنگینی هایی که در نبودنتان ابر می شوند و راه طلوع خورشیدتان را می بندند.
اینجا همه چیز خوب است؛ البته برای آنها که همه کارشان بد است.
خبری نیست جز ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ وَالبَحر که آن هم کسب و کار عده ای است دیگر.
حال وروزمان از شما پوشیده نیست ، چشم قشنگتان شاهد است که روزمرگی مان را می گذرانیم و به تنها گذاشتن تان عادت کرده ایم؛
همت مان کم است و تا رسیدن تان الغوث و العجل دانه تسبیح مان می شود و لقلقه ی زبان؛
عهدی را که خدا روز ازل با🍃 اَلَم اَعهَد اِلَیکُم 🍃 با ما بست یادمان نرفته ولی چه کنیم،از روزی که بهشت را فروختیم و زمین گیر شدیم فراموشی و غفلت و هزارجور مگسک های زمینی دور وبر دلمان چرخیدند و نگذاشتند با شما بودنمان طولانی شود.
البته که یادمان نرفته گوشه نشینی تان از بی معرفتی ماست .
هرچند از مس و زنگ گناه دلمان پر از کبودی است ولی منتظرانه می گوییم،
چقدر جایتان خالی است.🌹
زمین شما را کم دارد.
از آرزوهایمان هم بگویم که صف انتظارشان طولانی است ؛از لای آن همه خواسته یکی را که می گویم که هنوز به ثمر ننشسته؛
می دانید که همه دردهایمان زیر سر آن دلی است که قول و قرارش با خدا را نادیده گرفت.
حالا ولی بی غل وغش؛
دلمان می خواهد برگردیم به خدا؛
در عصر فساد که درهای برهوت لَفی خُسر دنیا دارد باز می شود ، ترسیده ایم و امیدوار به قول و قرار خداییم.
خدایمان وعده داده بود که زمین را ارثیه مستضعفان کند .
قرار است به کوری چشم مستکبران ، فاتحان زمین دوستان خودش باشند.
چشم به راه عزت دوستان خداییم.
خدا است و قولش ؛ یادش نمی رود؛شما هم؛
آرزوهایمان امانتی است که به شما می سپریم؛
به امید دیدارتان؛
امضا
دوستداران شما؛
منتظران وعده خدا.
🔹گاهی با دوستان🔹
@gahneveshtha
دنیا چه دارد وقتی شما را کم دارد؟
بی معرفتم، درست؛
از اول هفته تا جمعه، بین صفر تا صد دغدغه هایم حواسم به شما نیست، درست؛
با این همه ولی، خاطر جمعه را خیلی می خواهم؛ اگر نبود، درد یک هفته بی خبری از خودم چه بلایی سرم می آورد؟ شاید غفلتها غمباد می شدند وراه نفس کشیدنم را می بستند؛ شاید هم مثل آبله می نشستند روی عدسی چشمم.آن وقت نه اشکی بود که زنگ های دلم را پاک کند و نه خوبی که ببینم.
جمعه را خدا چقدر خوب آورده؛مثل ظرفی که بوی گل نرگس از آن سرریز می شود و خودش را می رسانَد به کوره راه هایی که سر آن آدمیزاد یک کوله ی شش روزه از خستگی و سردرگمیِ ماندن توی لاک دنیا را روی شانه اش گرفته و با هزار جور نق و نوق با پای لَنگ خودش را کشانده ،تا اینکه رسیده به گردنه ی فراموشی؛
به موقع پر از بوی نرگس خودش را می رسانَد به آدم .
عطر خوش جمعه می آید؛عطر یاد امامی که با معرفت است؛ از بی معرفتی من شاید دلخور باشند ولی خوش مرامی ارثیه ی خانوادگی شان است؛ یادش هم نکنی یادت می کند؛ حالا فکر کن اگر بوی عطر نرگسی در جمعه هفته، بنده ی بی خیال را تکانی دهد تا سر سوزنی مثلا حواس مبارک را از دنیا بچرخاند سمتِ امام ،می بیند که رد دستهای باوفای امام چطور حتی از زنگهایش هم رد شده و درست نشسته روی زمختی و سیاهی دل؛مثل نقشی که حکاکی کنند روی سنگ ؛شاید هم از این رد است که عصر جمعه ،دل یادش می افتد، کاش بیشتر از این بودنِ با امام سهمم بود ؛ بعدش هم غصه اش می گیرد و سیر گریه می کند.
روی دلمان دست می کشید دستتان درست؛
هوای ما را دارید از بلاها، جان ما بلاگردان تان؛
دارایی ام یک دل کهنه و سری پر از غفلت است ؛هرچند کوچک؛ ولی فدای شما.
جان دنیا!دنیا فدایتان.
از سر محبتی که گلش را شما کاشتید ،صلواتی هدیه می کنم برایتان؛
هزار هزار هزار شاخه گل صلوات تقدیم قدمهای قشنگتان.
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم.
✍ره جو
#امام_زمان
#جمعه
🔹گاهی با دوستان🔹
@gahneveshtha
یاهو
المستغاث بک یا صاحب الزمان
جان عالم فدای شما
صدقات ما بلاگردان شما
عزیزانی که تمایل دارند هم ثواب صدقه جمعه رو درک کنند هم صدقاتشون رو پیشکش کنند به حضرت حجت ارواحنا فداه هم با هم وطنان نیازمند همدلی کنند تا امشب هم فرصت جهت واریز برای قربانی هست.
شماره کارت برای قربانی
۶۰۳۷۹۹۱۷۸۴۰۸۱۰۷۱
به نام فاطمه صادقی
صدقه جمعه یادمان نرود.
#جمعه
#صدقه
#همدلی
#کمک_مومنانه
جمعه هم دارد روز را به شب تحویل می دهد و رد می شود.
دلگیر از امتی که هنوز به خودشان نیامده اند و همه چیز را فدای غفلتهایشان می کنند.جمعه هم گله دارد از اینکه این بلای جدید
همه گیر، هم ما را نیازمند مضطّری که الساعه دعایش شنیده شود نکرد.
حسرت جمعه از کمالاتی است که در دستهای مبارک یک غریب سالهاست بایگانی شده وچشم به راه رسیدن به دل اولاد بشر از دستان امام است.
جمعه با حسرت می گوید و روز را به شب می سپرد؛
زمین شما را خیلی خیلی کم دارد.
#امام_زمان
#جمعه
@gahneveshtha
سلام آقاجان❤️❤️❤️
🌤صبح انتظار هزار ساله تون بخیر
جونمون بلاگردونتون!
دلمون تحویل دستهای آسمونی شما✨
مثل همیشه یه دست به سرو روی دلهامون می کشید؟
🔸به لطف دعای شما روی قشنگ ماه خدا که وا شده لای بنده های خوب، ما غبارگرفته ها را هم برای دیدن ماه راه دادند.
🌙سه روزه کنار خوب خوبهای خدا، هوای کریمانه به ریه های گرد وخاکی ما هم میرسه.
با تمام حواس پرتی ها ولی، این یکی را خوب می دونیم که همه توفیق ها به دعا و توجه شما بوده.🌸🌸🌸🌸
امروز هم هوامون را داشته باشید آقاجون!💐
به رسم عاشقی
باز هم سلام !❤️
به روی ماهتون !🌹
قشنگ تر از همه ماه ها🌸
بقیه ی تموم خوبی ها
یک شاخه گل صلوات هدیه از طرف بدهکار شما.
به یادتون هستیم آقا❤️
#اباصالح
#جمعه
#امام_زمان
@gahneveshtha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسم دنیا است که با ریختن اشک دخترکی مظلوم ،یک دنیا ظلمِ فربه ها، با بی خیالی بنشیند به نظاره؛
🔸 ای مظلوم!
در این دنیای وحشی، اشکهای دخترت چند؟
به قدر یک کلیپ؟
یا چند خط اِخبار حقوق بشری؟
🍃غصه هایت جدید نیست پدر!
از وقت هبوط آدم علیه السلام شاخه های زقوم هم در زیست بوم شیطانی، مشغول سرک کشیدن بودند و به امید خوراک شدن برای اهل فسق،قد کشیدند از زمین.خیلی ها چشیدند.خلوص پدرانه ی آدم هم از پس سیاه شدن دلها برنیامد؛
🔹 مقرر شده بود که"ودیعه اختیار" ارابه ی نفس را براند به آنجا که حق بخواهد؛ولی نشد.بعد از الهام فجور و تقوا به نفوس، امانتِ اختیار،کنار آن همه دست چین"اَفلَحَ مَن زَکَّها" بیشتر اولاد آدم را کشاند به راه "قدخاب من دسیها"؛
🔹 تا بود چنین بوده؛
✨اَن رءاه استَغنَی✨
طبیعت بشر بنای طغیان داشته وتحمل نکرده مانعی سر راهش را؛
چه آن مانع ،قشنگیِ دنیای دختر و پدری باشد.
❇️ تا شمشیر "منصور"بر "فرق طغیان فرود نیامده،ورق های دنیوی هم خالی نمی شوند از اشک ریزان بابایی و دختری.
❇️ای بهانه ی اصلی گریه ها!
انگیزه های الهی ما هم دارد بی خانمان می شود؛
با شلاق های اَماره،گُرده فطرت زخمی شده و چه بسیار انگیزه های پاک که از حرم اللهِ دل، بیرون شده اند.
🔸عصاره خوبی ها!💝🌸
خیلی وقت است دلهایی هر چند نه همه، به غصب لشکر فجور درآمده؛دست تنها که نمی شود؛ برای پس گرفتنش چشم انتظار وجه خدایی شماییم.
(اَینَ وَجهُ اللهِ الّذی اِلیَهِ یَتَوجَّهُ الاَولِیا)🌹🌹🌹
#جمعه
#امام_زمان
@gahneveshtha
🍃داستانک🍃
❇️از شما جدا نمی شوم
پدر شمس الدین از روزگاری که جوانتر بود برایش گفته.
آن روزها که از ران چپ پدر تاول بزرگی بیرون زده بود و بهار که می شد می ترکید و چرک و خون زیادی از آن می رفت؛ از درد و نجس شدن لباسش حسابی کلافه شده بود.اسماعیل، به فکرش رسید خودش را برساند به حلّه؛برود پیش رضی الدین علی ابن طاووس تا فکری به حالش کند؛سید رضی الدین(عالم شهر) پزشکان حله را جمع می کند تا او را مداوا کنند.نظر پزشکها این بود که اگر دمل را برش بزنند ممکن است شاه رگش پاره شود و او بمیرد؛ روی این حساب زیر بار جراحی نمی روند.سید رضی که بنا داشت به بغداد برود اسماعیل بیمار را هم با خودش می برد تا طبیبان بغداد چاره ای کنند.بغدادی ها هم همان حرف طبیبان حلّه را می زنند.سید برای اینکه غصه ی اسماعیل کمتر شود، از آسان بودن احکام می گوید و او را به نماز با همان وضع دلداری می دهد.ولی اسماعیل که هنوز فکر خلاص شدن از این درد و دردسر از سرش نیفتاده به حال و هوای زیارتی که به دلش افتاده فکر می کند.با سید در میان می گذارد و به امیدی، مشرّف می شود به حرم سامرا.در سرداب مقدس همه بیچارگی اش را کف دست می گیرد ودلش را نشان می دهد به حضرت صاحب ؛مولایش را شفیع می کند وبا خدا از دردهایش می گوید.نجواهایش چند ساعت طول می کشد؛ برمی گردد پیش سید .تا روز پنجشنبه مهمان سامرایی هاست؛ آن روز قبل از تشرف به حرم، خودش را به دجله می رساند وبا آب نهر، غسل می کند و لباس تمیزی می پوشد ؛برای زیارت که به شهر نزدیک می شود، از لای حصارهای شهر،چهار سوار بیرون می آیند و به اسماعیل نزدیک می شوند.اطراف حصارهاگوسفندهایی در حال چریدن اند؛اسماعیل به خیالش ،سواران ،گلّه دارند و از اَشراف این حوالی اند. وقتی می رسند می بیند دو سوار جوان دست راست اند و زیر لباسشان شمشیری پنهان کردند ؛سوار سمت چپ هم پیرمردی است نقابدار ،که نیزه ای در دست دارد.وسط این سه نفر آقایی است با فَرَجیه ای (لباس خاص آن زمان)به تن، که زیر آن شمشیری آویزان شده است. مردان سواره به اسماعیل سلام می کنند و اسماعیل هم جواب می دهد.صاحب فرجیه از اسماعیل می پرسد:
_"فردا برمی گردی پیش خانواده ات ؟"
_بله.
اشاره می کند به اسماعیل تا جلو رود. با اینکه لباس اسماعیل هنوز نم دارد و او ترجیح می دهد کسی به بدنش دست نزند ولی،بدون کلمه ای حرف جلو می رود؛سوار خم می شود ودستی بر دوش اسماعیل می گذارد و نگاهی به پایش می اندازد؛تا با دستانش تاول پای اسماعیل را فشار می دهد، دردی به پای اسماعیل می افتد؛دستش را که برمی دارد درد هم تمام می شود.پیرمرد نقابدار صدایش می زند:
_"اسماعیل! رستگار شدی؛"
با تعجبی بزرگ که حالا چشمان اسماعیل را در خودش غرق کرده ، زل می زند به سوارها؛
پیرمرد، حیرت اسماعیل را از چشمانش می خواند و می گوید:
_"این بزرگوار امام عصر توست."
اسماعیل ،دل می شود و با شوقی بی نهایت می افتد به پای امام؛یک بوسه می زند به پای آقایش.
هنوز لبهای اسماعیل تمنای بوسیدن پای حضرت را دارند که ایشان اسبش را می رانَد و دل اسماعیل هم با قدم های اسب می دود.پاهایش تاب ماندن ندارند ومی دوند با آن کششی که از دلش فواره زده؛
آقا او را امر می کند که برگردد.
چطور برگردد؟ با یک دنیا مِهر آقایش را صدا می زند:
_" از خدمت شما جدا نمی شوم ."
_"مصلحت در آن است که برگردی."
رفتن آقا زنجیری شده که دل اسماعیل را سخت به خودش می کشد.
اسماعیل بهانه ای ندارد برای برگشت؛شوق مثل پیچک در تمام تنش می پیچد وبرای رفتن با امام بی طاقتش می کند.با کلمه هایی که پر از صدای التماس است می گوید:
_"از شما جدا نمی شوم."
پیرمرد بیدار باش می دهد و از شرمی می پرسد که لای شوق های اسماعیل گم شده؛
_"چطور فرمان امامت را نادیده می گیری در حالیکه ایشان دو بار تو را امر کرده که برگردی؟"
حرفهای پیرمرد،پای اسماعیل را سست می کند و دلش با حسرتی ناتمام به روی خاک تنش می افتد.
اسماعیل با آن گره محبتی که امام به دلش زد،هر سال عازم سامرا می شود.زیارت حرم نصیبش می شود ولی چهل سال مشرف شدن نصیبی جز انتظار ندارد.
هرسال لباس تمیز می پوشد و
چشم انتظار صدایی می مانَد،
شاید هم نگاهی؛
یا اسبی؛
شاید بوسه اش بر پایی
ولی...............
چهل سال چشم به راهی اش را در صندوقچه دنیا می گذارد و با دلی پر از حسرت،لباس ابدیت می پوشد.
(اصل داستان از کتاب عبقری الحسان است که به قلم حقیر بازنویسی شد.)به امید جلب رضایت ولی الله الاعظم.
#جمعه
#امام_زمان
@gahneveshtha
در خیالِ خاک،وصال،آن بوی نَمی است که دست و دل بازی ابرهای بهشتی روی دانه هایش می نشاند.
با آمدن شما،جاده امتدادش را رها می کند و پهن می شود زیر پایتان؛تا شیار های انتظارش با قدم هایتان دوا شدند، انتهایش را می سپارد به دست آفتاب؛
یا حلقه می کند به گوش ماه؛
راه می گیرد به آسمان؛
چشمش به آن دری است که رو به آسمان باز می شود.
اَینَ بابُ اللهِ الذی منه یُوتَی
#دعای_ندبه
#امام_زمان
#جمعه
✍ره جو
@gahneveshtha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
چشم جمعه روشن شد به لبخند صبح ،
آفتاب، نزدیک برآمدن است.
کی چشم مان بر لبخند آسمانی تان روشن می شود ؟
عصرِ برآمدن آفتاب ظهورتان نرسیده؟
#جمعه
#امام_زمان
🔹گاهی با دوستان خدا🔹
@gahaneveshtha
نماز روزهای جمعه ماه رجب، بین نماز ظهر و عصر نماز هزار حسنه
🌀سيّد بن طاووس از حضرت رسول اکرم صلّی الله عليه و آله و سلّم روایت کرده است كه هر كه در روز جمعه ماه رجب، چهار ركعت نماز بين نماز ظهر و عصر بخواند
هر دو رکعت به یک سلام و در هر ركعت:
▪سوره «حمد» ۱ مرتبه
▪« آية الكرسی» (تا هوالعلی العظیم) ۷ مرتبه
▪سوره «توحيد» ۵ مرتبه
▫و پس از چهار ركعت ده مرتبه بگويد:
🍃اَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذی لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَة
▫آمرزش میخواهم از خدایی كه معبودی جز او نيست و از او درخواست توبه دارم.
🔅 بنويسد حقّ تعالی برای او از روزی كه اين نماز را خوانده تا روزی كه بميرد هر روزی هزار حسنه و عطا فرمايد او را به هر آيهای كه خوانده شهری در بهشت از ياقوت سرخ و به هر حرفی قصری در بهشت از دُرّ سفيد و تزويج فرمايد او را حورالعين و راضی شود از او به غير سخط و نوشته شود از عابدين و ختم فرمايد برای او به سعادت و مغفرت.
#رجب
#جمعه
#فَرَج، #ظهور
┄┅═❁💠
❇️به کبوترها می گفتم نترسند.
باباش حواسش به گوشی بود. رفت کنارش ایستاد،تکانش داد و گفت:
_"بابا!بابا!
حیف؛کاش منم زبون حیوونا رو بلد بودم؛ "
_"که چی بهشون بگی؟"
_"به کبوترا میگفتم نترسن؛به گربه ها می گفتم فقط ته دیگ بخورند."
ما که نبودیم، یک کبوتر کوهی توی ایوان تخم گذاشته؛لانه اش هم پنج،شش تا شاخه ریزه است که با دلخوشی رویش می نشیند. در ایوان را که باز می کنیم خودش یا جفتش که روی تخم ها نشسته اند می ترسند و پر می کشند، می روند روی دیوار روبرو؛همانجا می نشینند و زل می زنند تا ما در را ببندیم که برگردند پیش تخم ها؛
در کمد را باز کردم و لباس ها را چیدم داخلش.
آمد کنارم و گفت:
"آخه گربه های خونه ی مامان بزرگ کلی ته دیگ می خورند؛این جوری هزارتااااا کبوتر زنده می مونند."
حرفهای بچگانه اش به دلم نشست؛گفتم دوباره بگو؛دوباره
گفت وبدو بدو رفت پی بازی اش؛
خوب می شد اگر دل آدم هم گاهی می رفت پی بچگی اش؛هی روی صفحه اش ماه و ستاره می کشید تا آسمان از دفترش پاک نشود. همین جور مثل کبوترها از روی ایوان بچگی می پرید به نوجوانی و از همانجا زل می زد به لانه اش.
یادم رفته "کاش" های بچگی ام را حوالی کجا قایم کرده ام؛ شاید بشود از صندوقچه ی دیروز درش آورد.حتما پر از ورجه وورجه و صدای خنده و گریه است.
می آیی با هم پیداشان کنیم؟
اگر در ایوان بچگی ام را باز کنم حتما چندتا "کاش" که یک خروار خاک بی خیالی رویش نشسته بر چند دانه خاشاک لانه کرده؛
کاش من هم زبان حیوان ها را بلد بودم؛اصلا زبان همه چیز را ؛ به باد می گفتم وقتی به صحرا می رود کمتر ورجه وورجه کند؛داغی تابستانه اش را به صورت یک "غریب"نزند و به جای من هوای تنهایی اش را داشته باشد.به خاک می گفتم حواسش باشد اشکی که از "آن چشم" رویش می ریزد،لای ماسه هایش گم نشود.
به کبوترها می گفتم نترسند؛من فقط یک بچه ام.اگر با من به ایوان بچگی بیایند آنجا کلی شاخه شکسته برای لانه شان پیدا می کنیم؛حتما وقتی که جوجه های شان از تخم در آمدند بهشان می گفتم :
_"بزرگ شدن خوب است.بدی اش این است که...."
دستی به پرهای نگرانشان می کشیدم و می گفتم:
_"بی دردی" دردی است که وقتی آدم ها می روند روی ایوان بزرگسالی،به جان شان می افتد. مثل من در بزرگسالی؛
انگار نه انگار که سالهاست تشنه ام؛خیلی وقت است من و خیلی های دیگر بی توجه به نبودن
"#پدر" از این کوچه به آن کوچه ی بزرگسالی می رویم و سرگرم پرسه زدنیم؛بی دردی خیلی جاها هست؛پر پروازت را می شکند.همه چیز حوالی "آسمان بیابان" می گذرد و ما بی خیال، بارانی های بزرگسالی پوشیده ایم که خیس نشویم. هزارسال است "پدری مهربان" دلواپس تشنگی ماست؛سالهاست دنیا را می گردد تا به تشنه ای آب دهد؛از دست ما ،که تشنگی هم یادمان رفته.
راستی تو می فهمی توی این گرما چرا باز هم هوای دل ها سرد است؟
جوجه کبوتر!
هنوز زود است که بفهمی بی دردی خودش درد است."
#جمعه
#امام_زمان
#پدر
@gahneveshtha
❇️اتصال به نیروی تمام نشدنی
زندگی روزمره با تنش ها و شکست و اضطراب هایش انسان را ضعیف می کند.مدام به یک منبع انرژی نیاز داریم تا توانمان را بازیابی کنیم.می شود شکنندگی روحی مان را ترمیم کنیم؛مقاومت مان را برای روبرو شدن با سختی ها افزایش دهیم با👈 اتصال به منابع انرژی غیرمادی که هیچ وقت تمام نمی شوند.
👌ارتباط با امام زمان( عج)=افزایش صبر و تحمل مشکلات و امید برای رسیدن به پیروزی⚡️
این هفته تان پر از امید و تلاش🌱🌱🌱
#امام_زمان
#جمعه
#امید
@gahneveshtha