لذت آنچه را که امروز داری
با آرزوی آنچه نداری
خراب نکن
روزهایی که می روند
دیگر باز نمی گردند!
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آرامبخش
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
کتاب جمع ها و حاصل جمع ها
➕ روش های افزایش بهره وری در تشکل های فرهنگی و تربیتی از استاد علی صفایی حائری
📖 این کتاب تنظیم شده چند سخنرانی از استاد علی صفایی حائری پیرامون چگونگی برخورد با یکدیگر و ایجاد جمع های صحیح و سازنده از منظر تفکر اسلامی است.
استاد در این کتاب ابتدا عوامل تشکیل یک جمع را بررسی و سپس اهداف تشکّل و وظایف افراد در جمع را تبیین می نماید.
۱۵۷ صفحه| ۴۰۰۰۰ تومان
قیمت با تخفیف: ۳۶۰۰۰ تومان
خرید از طریق سایت باسلام👇👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/2910800?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇👇
@milad_m25
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
*من اینطوری عوض شدم!*
به مدت چندين سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم.
همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم.
سرخ پوست ها و مکزیکی ها ی آن منطقه هم انگلیسی نمیدانستند. غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود. آنقدرعذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترک مان را بزنم.
نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم. پدر نامه ام را با دوسطر جواب داده بود، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد ؛
*« دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند ... یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را ! »*
بارها این دو خط را خواندم واحساس شرم کردم.
تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟
با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد.
وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند.
به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم.
چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند.
چه چیزی تغییر کرده بود؟
صحرا و بومی ها همان بودند.
*این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود.*
من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان ” خاکریز های درخشان” در مورد زندگی درصحرای ماجوی نوشتم.
من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم.
اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم در حق آنها ظلم کرده ایم.
*📚📖آیین زندگی /دیل کارنگی*
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹
نگرش درست نیمی از موفقیت است.
یکی میگفت شب فرا رسیده است.
در حالیکه دیگری میگفت صبح در راه است...
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
🔻 #درس_اخلاق
ابراهیم جلو رفت و گفت:"کجایی پهلوون، مغازت چرا بسته است؟!
عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار، مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازهی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟!
بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاریها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، میرم منزل دخترم.
ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت: "عمو بیا برسونیمت منزل."
با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالیشان بدتر از خودش بود.
ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده.
📚 برگرفته از کتابِ سلام بر ابراهیم۲ #شهيد_ابراهیم_هادی
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
مےگفت:
بہجاۍاینڪھعڪسخودتونو بزارید
پروفایلتابقیہبادیدنشبہگناھبیفتن؛
یہتلنگرقشنگبزاریدڪہبادیدنش
بہخودشونبیان..!👌🏻
- شھیدابومھدیالمھندس
#تلنگرآنہ
یاد شهدا با صلوات
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
دقت کردین جملات وارونه چگونه اند؟؟
((گنج)) ((جنگ)) میشود، ((درمان))
((نامرد)) و ((قهقهه)) ((هق هق))!!
ولی ((دزد)) همان ((دزد)) است (( درد))
همان ((درد)) است و ((گرگ)) همان
((گرگ)) ... . آری نمیدانم چرا ((من))
((نم)) زده است و ((یار)) ((رای))
عوض کرده است، ((راه)) گویی ((هار))
شده، و ((روز)) به ((زور)) میگذرد،
((اشنا)) را جز در ((انشا)) نمیبینی
و چه ((سرد)) است این ((درس)) زندگی،
اینجاست که ((مرگ)) برایم ((گرم)) میشود
چرا که ((درد)) همان ((درد)) است...👌
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
بابام یه مرغ عشق داشت سر صبح پا میشد
انقدر جیغ میزد که فروختمش...
یه جغد گرفتم شبا پا به پام میشینه
صبح هم تا لنگ ظهر خواب😂😂
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
فرق شاعر های تنبل و زرنگ رو میشه تو شعر هاشون دید!!!
شاعر زرنگ: به دنبالت میایم هرجا که باشی🏃♂️🏃♂️🏃♂️
شاعر تنبل: سر راهت میشینم تا بیایی🧎♂️🧎♂️🧎♂️
😂🤦♂️🤦♂️🤦♂️🤦♂️
😍
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
با یکی دعوام شد گفت جوری میزنم بری با
برف سال دیگه بیایا....
گفتم با این خشکسالی شاید
سال دیگه هم برف نیاد...
گفت اره حق با توئه واقعا بارندگی کم شده
منو ببخش.....
همدیگرو بوسیدیم رفتیم😍😅😂
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯
ﺩﺧﺘﺮ : ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ؟
ﭘﺴﺮ : ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎﻫﺎﺕ،ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ! ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯿﮕﻔﺘﯽ ﻋﺎﺷﻘﻤﯽ؟
ﻧﻤﯿﮕﻔﺘﯽ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺗﺮﮐﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ؟
ﭘﺴﺮ : ﻣﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺮﻭﻭﻭ ...
ﺩﺧﺘﺮ : ﭼﺮﺍ؟ ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻡ؟
ﭘﺴﺮ : ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭِ ﻣﻤﮑﻨﻮﻭﻭﻭ ! ؟ﻋﺎﺷﻘﻢ ﮐﺮﺩﯼ ...
ﻋﺎﺷﻖِ ﺧﻮﺩﺕ !! ﺑﺮﻭ ... ﺑﺮﻭ ﺑﺎ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺮﺩﯾﺖ
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻦ ...
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ﺑﺸﯽ ...
ﻫﻤﺴﺮﻡ ... ﺗﮏ ﺑﺎﻧﻮﯼ ﺧﻮﻧﻢ، ﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ !! ؟
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭘﺴﺮﯼ •
برگرفته از کتاب تخیلی گوسفندها شنا می کنند ماهی ها یونجه می خورند😂😂😂😂😂
╭─┅🍃🌺🍃┅─╮
@galeriyasrazeghi گالریاس
╰─┅🍃🌺🍃┅─╯