eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.6هزار دنبال‌کننده
185.7هزار عکس
128.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر جرأتِ زدنِ حرف حق را نداری، دست کم برای کسانی که حرف ناحق می‌زنند، دست نزن! دنیا پر از تباهی است، نه به خاطر وجود آدم های بد، بلکه به خاطر سکوت آدم های خوب! ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۸۸: گوش‌هایم زنگ می‌زد و حرف‌هایش را درست نمی‌فهمیدم. _ ت
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۸۹: چون ماهی دور مانده از آب، فقط لب می زدم. عطش داشتم. جان یخ زده ام خیس عرق بود. مرد موطلایی به سرعت برخاست. سرم گیج می رفت. چشمانم را بستم. نفس هایم تند تند شده بود. دلم می خواست که خودم را در آغوش بگیرم و به خواب بروم. با صدا زدن های پی در پی دانیال پلک هایم را گشودم. دستپاچه مشتی قند در لیوان بلوری آب ریخت و چند بار با چنگال به هم زد. _ این رو بخور... لیوان را به لب هایم چسباند. حال خودش بهتر از من نبود و رنگ بر رخسار نداشت. به سختی چند جرعه نوشیدم. شیرینی بیش از حدش دل را زد. دوباره حالت تهوع پیدا کردم. آرواره هایم را روی هم فشردم و نفسی عمیق گرفتم. _ الآن بهتر می شید. چیزی نیست، فشارتون افتاده. کاش می مردم. گاهی مرگ، بهترین گزینه است برای زندگی. زبانم به سخن نمی چرخید. سنگینی اش به هزار تُن می رسید. برایم اهمیتی نداشت در چه وضعی قرار دارم، فقط پاسخ سؤالاتم را می خواستم. سردرگمی را در چشمانم خواند. دوباره لیوان را به دهانم نزدیک کرد. _ از من نترس، من دشمن نیستم. من دانیالم، برادر سارا، دوست طاها. آخ سارا! آهی بلند از نهادم برخاست. یعنی می دانست که دفتر عمر خواهرش بسته شده؟ به نگرانی چهره اش زل زدم. عقلم پوزخند زد. اعتماد، گزینه ی این روزهایم بود. یک بند انگشت نیرویم را در ظرف حنجره ریختم و گفتم: _ می خوام با پدرم حرف... ناگهان صدای متلاشی شدن فقل ورودی، آرامش فضا را درید. دانیال انگشتش را به نشانه ی سکوت مقابل بینی اش گرفت. وحشت، نیمچه قرارم را بی قرار کرد. کسی آرام در را هل داد و با احتیاط وارد خانه شد. صدای پایش را می شنیدم. دانیال آرام و بی صدا، دست به پشت لباسش برد و کلتی کمری بیرون کشید. ما پشت ستون سنگی، در آشپزخونه نشسته بودیم و در تیر رس نگاه آن تازه وارد قرار نداشتیم. صدای پایش قطع شد؛ این یعنی ایستاده بود و فضا را بررسی می کرد. سکوت ترسناک محیط، رعشه به جانم انداخت. دانیال، شانه به شانه ام، تکیه بر دیوار سنگی داد و پناه گرفت. صدای پا دوباره بلند شد. داشت به سمت ما می آمد. قلبم بر طبل می کوبید. به وضوح می لرزیدم. دانیال دستش را به نشانه ی آرامش تکان داد؛ اما مگر می شد؟! تیغه ی دستم را بین دندان هایم قرار دادم تا صدایم در نیاید. قفسه ی سینه ی مرد موطلایی، از شدت هیجان، به سرعت بالا و پایین می رفت. با هر گامی که به سمت آشپزخانه نزدیک می شد، فشار دندان ها روی گوشت دستم بیشتر می کردم و محکم تر پلک بر پلک می فشردم؛ آن قدر که حس فلجی در صورتم دوید و طعم آهنی خون در دهانم نشست. ناگهان ایستاد و مسیرش را به طرف اتاق ها تغییر داد. باید نفس راحت می کشیدم؟ صدای نرم کوبیده شدن در به دیوار، بلند شد. دانیال با احتیاط اسلحه اش را مسلح کرد. نگاهی محتاطانه به سالن انداخت. عزم برخاستن کرد که به گرم کنش چنگ زدم. نشست. نباید جایی می رفت. آن تازه وارد بوی مرگ می داد و من زیادی بی پناه بودم. اطمینان در مردمک های رنگی اش ریخت. و چشم به چشمم دوخت. بی آوا لب زد: _ نترس! من همین جام. سپس روی پنجه ی پایش نشست. گردن کشید و در ورودی را از نظر گذراند. صدای قدم های تازه وارد هنگام خروج از اتاق بلند شد و دانیال به سرعت پناه گرفت. نگاه به اضطرابم کرد و لب زد: _ می تونی راه بری؟! می توانستم نتوانم؟! سری به نشانه ی تأیید تکان دادم. صدای قدم های تازه وارد به سمت اتاق بعدی می رفت. مرد موطلایی لب زد: _ همین جا بمون. تکون نخور تا برگردم. قلبم قصد ایستادن داشت. فرصت حلاجی نداد. کمین کرد و خیز برداشت که بدود. ناگهان نجوای خفه ی گلوله از سمت اتاق در فضا پیچید و دانیال به پناهگاهش برگشت. وحشت، چنگالش را به دور گلویم فشرد. جیغ، حنجره ام را درید. دانیال اسلحه به دست، نگاهی به طوفان وجودم انداخت. خواست برای القای آرامش به من جمله ای بگوید که صدای تازه وارد بلند شد؛ مطمئن و پخته: _ من اومدم فلش و اون دختر رو با خودم ببرم، و می برم. حالا انتخاب این که چه طوری ببرنش با خودته. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
اگر گرونترین ساعت های جهان رو هـم داشتـه باشی، نمی تـونی یک ثانیه پیش که گذشته رو برگـردونی! ⏳ از زمانت، خوب استفاده کن! ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✨ تا دست به اتّفـاق، بر هم نزنیم پایی ز نشاط، بر سر غم نزنیم خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم! «خیام نیشابوری» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشکل و ناکارآمدی هست، خیانت و نفوذ هست؛ ولی جای ناامیدی نیست! 🎤 «حجت الاسلام مسعود عالی» /دینی، اخلاقی ……………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
وقتی دیـــــدی کسی مــانند نوک پـرگــار، همــه جـــوره پــــــات ایستاده، دورش نـــــــزن، دورش بگــــــــرد! ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🌺🍀 ✔️ ده نکته برای بهبود روابط همسران ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ / خانوادگی مشاور ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
‏بعضی چیزها در جهان، خیلی مهم تر از دارایی هستند. یکی از آنها توانایی لذت بردن از چیزهای ساده است. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔹🔹💠🔹🔹 🔹 مایه ی اتحاد 🔸مانع تفرقه 🔹 مایه ی مهربانی 🔸مانع کینه 🌃 / اجتماعی ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 علت مرگ محمدرضا پهلوی و هیئت همراه از زبان وزیر اطلاعات و جهانگردی و وزیر بهداری حکومت پهلوی تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔹🔹👌🏼🔹🔹 🔥 طمع! طمع همچون آب شوری است که هر چه بیشتر خورده شود، تشنگی را افزون‌تر می‌کند! 👌🏼 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۸۹: چون ماهی دور مانده از آب، فقط لب می زدم. عطش داشتم. جا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۹۰: مرد موطلایی چشم به صورت تشویش زده‌ام داشت اما تمام حواسش پی کلمات محکم آن تازه وارد بود. _ یک: فلش و دختر با یه آدم زنده و دو: فلش و دختر با یه جنازه. شک نداشتم که او آدم خوب قصه نیست. خود ناشناس بود یا نوچه‌اش؟ نمی‌دانستم. نفس‌هایم سر به جنون گذاشت. تکه‌های یخ در خونم سرازیر شد. من از مردن نمی‌ترسیدم اما از جان کندن برای مردن، چرا. چهره ی دانیال کلامی نمی‌گفت تا بفهمم چه در سرش می‌گذرد. صورت اضطراب آور مرد، ناخن کشید بر تخته سیاه دلهره‌ام. ــــ در ضمن، فرصت زیادی واسه فکر کردن نداری؛ تا پنج می‌شمرم، اگه جوابی نیومد، خودم تصمیم می‌گیرم. آن ها من را هم کنار فلش می‌خواستند. ارزشم برایشان چه بود؟ چرا این معمای ترسناک را نمی‌توانستم حل کنم؟ آخر چه اطلاعاتی و از چه کسانی آن فلش منحوس را سنگین کرده بود که این همه جان در ازایش سبکی می‌کرد؟ کاش روح از تنم دل می‌کند و خلاص می‌شدم از این آتش نمرود. تازه وارد شمارش را آغاز کرد و با قنداق اسلحه روی در ضرب گرفت. _ یک... ضرب‌ها چون چکش به جان اعصاب زلزله زده‌ام افتادند. به ناخوانی چشمان دانیال زل زدم. دلم نمی‌خواست برای جانم، امنیت گدایی کنم. اصلاً مگر توفیری هم داشت؟ اگر التماس هم می‌کردیم، باید برای حفظم می‌جنگید و چه کسی تضمین می‌کرد که دانیال پیروز میدان است؟ قلبم سر بر دیوار سینه می‌کوبید و چیزی به انفجارش نمانده بود. شمارش اعداد به چهار رسید. دانیال به سرعت چرخید و قبل از شنیده شدن عدد پنج، به سمت تازه وارد شلیک کرد. مرد با صدایی بی ترس دانیال را خطاب قرار داد. _ پس تصمیمت را گرفتی؛ فلش و دختر با یه جنازه. ناگهان در چشم بر هم زدنی، جنگ فشنگ‌ها آغاز شد. دست بر گوش‌هایم فشردم تا شاید از صدای گلوله‌ها کم شود، اما بی‌فایده بود. وحشت را با مویرگ‌هایم لمس می‌کردم. هیچ وقت حتی از هزار فرسخی ذهنم هم نمی‌گذشت که وسط تهران در چنین جهنمی گرفتار شوم. هر ثانیه برایم یک ساعت بود. دانیال تیراندازی‌ها را بی‌جواب نمی‌گذاشت و من وحشت زده، انتظار انتهای بازی را می‌کشیدم. اولین خشاب خالی شد. مرد موطلایی به سرعت مشغول جایگزینی شد. متحیر به فِرزی دستانش برای بیرون کشیدن خشاب جدید از جیب گرمکن نگاه کردم. او کاملاً مجهز بود. سکوتی ترسناک بر روح مخدوش فضا نشست. دیگر از آن طرف گلوله‌ای شلیک نمی‌شد. تازه وارد دیوانه، خشاب تمام کرده بود یا جان؟ کاش جان تمام کرده باشد. بازوهایم را بغل گرفتم تا لرزش صد ریشتری‌ام را مهار کنم. دانیال نگاهی نگران به استیصالم انداخت. دوست داشتم مادر تکانم دهد و بگوید: «بیدار شو... خواب بد می‌دیدی...» مرد موطلایی کلتش را مسلح کرد و محتاطانه سرکی به آن طرف کشید. باز هم خبری از فریاد گلوله‌ها نشد. نجوا کرد: _ فکر کنم زدمش. نیم خیز شد. _ از جات تکون نمی‌خوری تا برگردم. اولین قدم را برنداشته بود که ناگهان ایستاد. چون تیر از کمان در رفته، به سرعت کمر صاف کرد و کلتش را به سمت مقابل گرفت. خواستم چرایی این حرکتش را بیابم که نزدیک شقیقه ام گرما را احساس کردم. نفسم بند آمد. سرم را بالا گرفتم. لوله ی داغ اسلحه در یک وجبی ام قرار داشت. نفس کشیدن از خاطرم پرید. نگاه سنگی مرد قفل بود در خیرگی چشمان دانیال. اسلحه ی تازه وارد من را هدف داشت و کلت دانیال، مرد را. دوئل مردمک‌هایشان، سرنگ سرنگ ناامنی در رگ‌های خشکیده ام تزریق می‌کرد. تازه وارد با آن قد بلند و چهره ی سبزه اش انگار که به میهمانی آمده باشد، موهایش آب و شانه داشت و عطر غلیظی از کت و شلوار مشکی‌اش در هوا جولان می‌داد. لبخند مطمئنش دلم را زیر و رو کرد. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 استقلال که داشته باشی، تسلیم نمی شوی! /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🕌 نقش زیبای سقف گنبد مسجد امام اصفهان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 یا رب چه قدَر فاصله ی دست و زبان است... «هوشنگ ابتهاج» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
لبخند خدا یعنی همین باز شدن پلک های هر روزت. دوباره امروز متولد شدی... ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏼 نوشته بود: «تو فقط آدم مورد علاقه‌ ی من نیستی؛ تو زندگی مورد علاقه‌ ی منی.» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌳🍃 🦅 🍃🌲 زنبورها وقتی خسته می شن، پاهای همدیگه ‌رو بغل می کنن و به مدت ۵ تا ۸ ساعت توی گلها می خوابند. 🌿 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قتل جنایت خودکشی 🇺🇸 ایالات متحده ی آمریکا افسردگـی تنهایــی بحران ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿 🌸 گلها را تماشا کنید! تحقیقات نشان می‌دهند نگاه کردن به گل ها هر روز، اضطراب، افسردگی و عصبانیت را به حد قابل توجهی کاهش و انرژی شما را افزایش می‌دهد. 🌺 گلها متعادل کننده حالات روحی ا‌ند. 🌊 آقای روان شناس ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🍁🌿 بیگانه‌ایم و کاش تمنایمان کنند شاید به این بهانه مداوایمان کنند  ما خط سومیم که خطاط روزگار هرگز نخواسته‌است که معنایمان کنند  خود را وبال گردن مردم نکرده‌ایم ترجیح می‌دهیم تقاضایمان کنند فریاد ما به منزله‌ی اعتراض نیست فریاد می‌کشیم که پیدایمان کنند  تعبیر ایستادنمان سرکشی نبود می‌خواستیم خوب تماشایمان کنند  یعنی اگرچه لایق این قبله نیستیم این منصفانه نیست که حاشایمان کنند  طرحی شدیم و روی زمین نقش بسته‌ ایم وقتش رسیده است که اجرایمان کنند «حسن قریبی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖 «...قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللهِ مُنْقُوضَةً فَلاَ تَغْضَبُونَ! وَ أَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَأْنَفُونَ.» «...مى بينيد، قوانين و پيمان هاى الهى شکسته شده امّا به خشم نمى آييد؛ در حالى که اگر پيمان ها و سنّت هاى پدرانتان نقض گردد، سخت ناراحت مى شويد! (براى پيمان هاى الهى به اندازه ی پيمان هاى پدرانتان ارزش قائل نيستيد؟)» [خطبه ی ١٠۶] 🌌 / نهج البلاغه ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍂 ما از دلگیری روزهایمان به شب پناه بردیم و از دلتنگی شب هایمان، به روز. این گونه بود که جوانیمان، در ناتمام یک معطلی تمام شد! 🌱 آگاهانه زندگی کنیم! ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff