eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.9هزار دنبال‌کننده
211هزار عکس
152.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‍‌┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند. صبح روز بعد، هنگامی که داشتند صبحانه می‌خوردند، از پشت پنجره زن همسایه را دیدند كه لباس‌هایی را شسته و روی بند پهن می‌کند. زن گفت: ببین! لباس‌ها را خوب نشسته است. شاید نمی‌داند که چه طور لباس بشوید یا این که پودر لباسشویی‌اش خوب نیست! شوهر ساکت ماند و چیزی نگفت. مدتی گذشت و هر بار که خانم همسایه لباس‌ها را پهن می‌کرد، این گفت‌وگوی تكراری اتفاق می‌افتاد و زن از بی‌سلیقه بودن زن همسایه می‌گفت. یک ماه بعد، زن جوان از دیدن لباس‌های شسته‌شده همسایه که خیلی تمیز به نظر می‌رسید، شگفت‌زده شد. به شوهرش گفت: نگاه کن! سرانجام یاد گرفت چه گونه لباس‌ها را بشوید. شوهر پاسخ داد: صبح زود بیدار شدم و پنجره‌های خانه‌ را تمیز کردم! 📎 زندگی هم همین‌طور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه ی شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه‌کردن هستیم بستگی دارد. پیش از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به این که خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و ابتدا شیشه ی ذهن خودمان را پاک کنیم و در پی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
‌‍‌┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🔹 حکایت مثنوی معنوی مرد فقیر و پرخوری را به جرمی زندانی کردند. در زندان هم آرام نگرفت و متنبه نشد و به زور غذای زندانی ها را می گرفت و می خورد و آن قدر اذیت کرد تا سرانجام زندانی ها به قاضی شکایت بردند که «نجاتمان بده! این زندانی پرخور، ما را عاصی کرده است و نمی گذارد یک وعده غذا از گلویمان پایین برود.» قاضی موضوع را تحقیق کرد و فهمید فقیر، تن به کار کردن نمی دهد و زندان برایش یک بهشت کوچک است که در آن هم غذای فراوان هست و هم نیازی به کار کردن ندارد. پس او را از زندان بیرون انداخت و هرچه فقیر مفت خور اصرار کرد در زندان بماند، قاضی قبول نکرد و برای آن که مردم هم به او باج ندهند و مفت خور مجبور شود کار کند، دستور داد فقیر مفت خور را در شهر بگردانند و جار بزنند که او فقیر است اما کسی به او نسیه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد و خلاصه هیچ کمکی به او نکند. به این ترتیب، مأموران قاضی، فقیر را روی شتر مردی هیزم فروش نشاندند و به هیزم فروش گفتند او را کوچه به کوچه بگرداند و جار بزند «ای مردم! این مرد را بشناسید. فقیر است. به او وام ندهید. نسیه ندهید. داد و ستد نکنید. او دزد است. پرخور است و کسی و کاری هم ندارد. خوب نگاهش کنید.» هیزم فروش هم راه افتاد و از صبح زود تا نیمه شب، فریاد زد و درباره ی مفت خور بی آبرو به مردم اعلام خطر کرد. شب که رسید هیزم فروش به فقیر گفت: «همه ی امروز را به تو اختصاص دادم. مزد من و کرایه ی شتر را بده که بروم!» فقیر مفت خور با خنده گفت: «تو نفهمیدی از صبح تا الآن چه جار می‌زدی؟ الآن همه ی شهر می دانند که من عرضه ی کار ندارم و پول ندارم ولی تو که از صبح فریاد می زدی و به همه خبر می دادی به آنچه می گفتی فکر نمی کردی ؟!» 📎 مولوی در این حکایت به مخاطبانش گوشزد می کند که چه بسا عالمانی که وعظ می کنند اما خود مانند هیزم فروش، به آنچه گفته اند نمی اندیشند و عمل نمی کنند. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🦔 خارپشتی از یک موش تقاضا کرد که بگذار من نیز در لانه ی تو، مأوا گزینم و مدتی هم‌خانه ی تو باشم. 🐁 موش تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد. چون لانه ی موش تنگ بود، خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم موش فرومی‌رفت و او را مجروح می‌ساخت اما او از سر نجابت دم برنمی‌آورد. سرانجام موش گفت: نگاه کن ببین چه گونه مجروح و خونین شده‌ام. می‌توانی لانه ی من را ترک کنی؟ خارپشت گفت: من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی می‌توانی لانه ی دیگری برای خود بیابی! 📎 💢 عادت‌های بد، در آغاز به‌صورت مهمان وارد می‌شوند. اما دیری نمی‌گذرد که خود را صاحبخانه می‌کنند و مهار ما را به دست می‌گیرند. ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ یکی از ﺣﺎکمان ﮐﺮﻣﺎﻥ وقتی به حکومت رسید، یکی از بزرگان شهر را دستگیر ﻭ به‌همراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. بعد از مدتی ﻓﺮﺯﻧﺪ، ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. زندانی به وزیر حاکم ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ حاکم ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ می‌دهم و او فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد. حاکم وقتی پیشنهاد مرد را شنید ﮔﻔﺖ: من که حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم. ﻓﺮﺯﻧﺪ آن شخص ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی چشم پدر جان داد. از قضا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ حاکم ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. حاکم ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد. ﺭﻭﺯﯼ حاکم، وزیرش ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، دست کم ﺑﻪ ﺩﻋﺎی ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه‌ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه‌ای ﮐﻪ ﺁن‌ها ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ‌ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ. وزیر ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، حاکم ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ. «نشو در حساب جهان سختگیر که هر سخت‌گیری بود سخت‌میر تو با خلق آسان بگیر نیک‌بخت که فردا نگیرد خدا بر تو سخت» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🦅 عقاب داشت از گرسنگی می‌مرد و نفسهای آخرش را می‌کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیده‌ی آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخه‌ی درختی به آن ها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند: این عقاب احمق را می بینی به خاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند. حال و روزش را ببین. آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟ جغد خطاب به آن دو گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد. او عقاب است، از گرسنگی خواهد مرد اما اصالتش را از دست نخواهد داد. از نگاه عقاب چه گونه زیستن مهم است نه چه قدر زیستن! 🌱 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🍃 توی یک جمع بی‌حوصله نشسته بودم، طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم. خواندم: سه عمودی! یکی گفت: بلند بگو! گفتم: یک کلمه سه حرفیه. «از همه چیز برتر است!» پدربزرگ که کنارم بود، گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم پدربزرگ پشت سر هم می‌گفت: پول، اگه نمی شه طلا، سکه! گفتم: اینها نمی‌شه. گفت: پس بنویس مال! گفتم: بازم نمی شه. گفت: جاه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمی‌شه. مادر بزرگ گفت: مادرجان، «عمر» است. سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار! ديگری خندید و گفت: وام! یکی از آن وسط بلند گفت: وقت! خنده تلخی کردم و گفتم: نه. اما این را فهمیدم که تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی، حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید! هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر می کنم. شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش! کشاورز بگوید: برف! لال بگوید: حرف! ناشنوا بگوید: صدا! نابینا بگوید: نور! و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: «خــــــدا»! 🌱 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ گوزنی بر لب چشمه‌ای رفت تا آب بنوشد. عکس خودش در آب ديد. پاهايش باريک و کوتاه به نظرش آمد و غمگين شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که ديد شادمان و مغرور شد. در همين حين چند شکارچی قصد شکار او را کردند. گوزن گريخت و چون چالاک می‌دويد، صيادان به او نرسيدند. اما وقتی به جنگل رسيد، شاخ هايش به شاخه‌ی درخت گير کردند. صيادان سر رسيدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دريغ! پاهايم که از آن‌ها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ‌هايم که به زيبايی آن‌ها می باليدم گرفتارم کردند. 📎 چه بسا از چيزهايی که ناشکر و گله منديم ولی آن‌ها پله‌ی صعودمان باشند و چه بسا چيزهایی که به آن‌ها مغروريم و آن‌ها مايه‌ی سقوط و هلاکتمان باشند! 🌱 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ در یک گردهمایی به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید. همه این کار را انجام دادند. 🎈 تمام بادکنک‌ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد. اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف پنج دقیقه پیدا کند! همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند ولی کسی نتوانست بادکنک خود را پیدا کند. دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمی‌دارد به صاحبش دهد. طولی نکشید که همه، بادکنک خود را یافتند. 📎 وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید. در حالی که شادی ما در شادی دیگران است. شما شادی را به دیگران هدیه دهید و شاهد آمدن شادی به سمت خود باشید. 🌱 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ اسب‌سواری، مرد افلیجی را سر راه خود دید. افلیج از او کمک خواست. سوار دلش به حال او سوخت. از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند. مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد، افسار اسب را کشید و گفت: اسب را بردم و با اسب گریخت! اما پیش از آن که دور شود صاحب اسب داد زد: تو تنها اسب را نبردی، جوانمردی را هم بردی! اسب مال تو؛ اما گوش کن ببین چه می گویم! دزد، اسب را نگه داشت، مرد گفت: هرگز به هیچ کس نگو چه گونه اسب را به دست آوردی، زیرا می ترسم که دیگر هیچ سواری به پیاده‌ای رحم نکند. 🌱 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم. استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچ کدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشمشان بیش‌تر باشد، این فاصله بیش‌تر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هایشان بسیار کم است. هنگامى که عشقشان به یکدیگر خیلی بیش‌تر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها برای حرف‌های معمولى با هم حرف نمی‌زنند و از نگاه هم خیلی چیزها را می فهمند. این هنگامى است که دیگر فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد. 🌱 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 💥 شاهکار خلبانان ایرانی در یک جنگ هوایی 🌱 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ قطره عسلی بر زمین افتاد. 🐜 مورچه‌ی کوچکی‌ آمد و از آن چشید و خواست که برود. اما مزه‌ی عسل برایش شگفت‌انگیز بود، پس برگشت و جرعه‌ی دیگری نوشید. باز عزم رفتن کرد. اما احساس کرد که خوردن از لبه‌ی عسل کفایت نمی‌کند و مزه‌ی واقعی را نمی‌دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر چه بیش‌تر و بیش‌تر لذت ببرد. مورچه در عسل غوطه‌ور شد و لذت می‌برد. اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. در این حال ماند تا آن‌که در نهایت مرد. 📎 دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!  پس آن‌ که به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می‌یابد و آن‌ که در شیرینی آن غرق شد هلاک می‌شود. 🌱 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab