🌿🌸🌿
هیچ کس تا امروز برنامهای برای چاق شدن، شکست خوردن یا احمق بودن ننوشته است.
زیرا این چیزها وقتی اتفاق میافتد که شما #برنامه نداشته باشید.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍃
علوم تجربی دوم دبستان ۱۳۶۷
💚 #خاطره
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿
از بزرگترین خطرها برای سلامتی تن و روان و از مخرب ترین ویژگی ها برای آینده ی ما این است که
«بدانیم کار درست، کدام است ولی به هر دلیل انجامش ندهیم.»
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌙
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نِی نام زِ ما و نَه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نَبُد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
«خیام»
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گره افتاده بود در کارم
سخت درگیر غصه ها بودم
با خودم حرف می زدم تا صبح
کاش ای کاش کربلا بودم!
📹 روایت تصویری از شهدای تازه تفحص شده ی مدافع حرم
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🗓 به فراخور فرارسیدن هفته ی بسیج
#نگین 💍
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔹 واکنش جالب کاربر عراقی به ساخت ناوشکن جدید توسط ایران
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
☑️
پسرک پرسید:
شجاعانهترین حرفی که تا حالا زدهای چی بوده؟
اسب گفت:
کمک!
درخواست کمک بهمعنی تسلیمشدن نیست؛ بلکه به این معنیه که حاضر نیستی تسلیم بشی.»
#تلنگر 👌🏼
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌙
«عشق می باید به هر صورت که هست
عاشقی با صورت دیبا خوش است
ناخوشی ها از دل بی ذوق ماست
ذوق اگر باشد، همه دنیا خوش است
شُکرُ لِلّه «صائب» از اقبال عشق
ناخوشی های جهان بر ما خوش است»
«صائب تبریزی»
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
#نقاشی_خط
«تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را»
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀🍁🍀
فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی
از یاد بِبَر قصهی ما را هم از امروز
دربارهی ما هر چه شنیدی نشنیدی
آرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چَشم!
انگار نفهمیدی و انگار ندیدی
ای نِی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم
ما آه کشیدیم، تو فریاد کشیدی
گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!
خوش باش که یک چند در این راه دویدی
«فاضل نظری»
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 مَثَل های «فیل و فنجان» و «چشمم آب نمیخورد» چه طور به وجود آمدند؟
🎤 «بهروز اتونی» پژوهشگر حوزه ی ادبیات
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍂
هیچ گاه به خودت مغرور نشو!
برگ های درخت وقتی می ریزند،
که فکر میکنند طلا شده اند!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🛡 در نبردهای زندگی، بی سپر نباش!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نابودی «غده ی سرطانی»، دیر نیست!
🔯
#فانوس
/روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕
………………………………………
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه تهدید،
نه تطمیع
و نه فریبکاری؛
هیچ کدام نباید مانع حرکت شما شوند!
🌷 در سالگشت شهادتش، به یاد او که مردی این چنین بود.
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
بعضی ها دلداری دادنشون مثل بادبزن زغاله؛
هدفشون خنک کردنت نیست، می خوان آتیشت رو بیشتر کنن! 🔥
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
اصلاً می خوای من بمیرم تا تو راحت باشی؟!
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
در شگفتم از انسانی که کوه را می شکافد تا به معدن جواهر برسد،
ولی خویش را نمی کاود تا به گنجینه ی درون خود راه یابد!
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔺
سکوت،
همیشه نشانهی تأیید حرف یا کار طرف مقابل نیست؛
گاهی نشانه ی قطع امید از سطح فهم یا ناامیدی از اقدام اصلاحی اوست.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️
سفارش ارزشمندی از طرف یک مادر!
#تلنگر 👌🏼
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
اگر همان اندازه که
ناراحت کردن انسان ها را بلدیم،
خنداندنشان را هم یاد بگیریم،
جهان، جای قشنگتری میشود.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀🍁🍀
دل دادهام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنونتر از لیلی، شیرینتر از فرهاد
ای عشق از آتش، اصل و نسب داری
از تیرهی دودی، از دودمانِ باد
آب از تو توفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصرِ بیشیرین، چون بیستون ویران
هر کوهِ بیفرهاد، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما، از نسل غم بودند
ارث پدر ما را اندوهِ مادرزاد
از خاک ما در باد، بوی تو میآید
تنها تو میمانی، ما میرویم از یاد
«قیصر امینپور»
#شور_شیرین_شعر فارسی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ٤۳: رو به هارون گفت: «برای چه اینها را راه دا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۴۴ :
ابوالفتح به هارون گفت:
«اگر دین نداری، لااقل عاقلانه رفتار کن مرد!
این دختر و پسر به هم علاقه دارند، یکدیگر را میخواهند، چرا مانع میشوی؟ چرا آن ها و خودت را به زحمت میاندازی؟»
هارون سرفهای کرد و به ابراهیم گفت:
«بسیار خوب! من با ازدواج تو و برادرزادهام موافقم، اگرچه به صرفهام نیست. برای همین، جهیزیهای به عروس نمیدهم. اگر به او علاقه داری، خودت برایش جهیزیه بگیر!»
ابراهیم به علامت موافقت سر تکان داد.
آمال به هارون گفت:
«سکهای از پولهایت را نمیخواهم؛ همه را بگذار برای همسر مهربان و جوانت! او میداند پس از مرگ تو چه طور خرجشان کند!»
اُم جیران گفت:
«اما آنچه را از پدرش به او رسیده است و تصاحب کردهای، باید برگردانی. مزرعه، باغ و خانه را. من از همه چیز خبر دارم. کار به داروغه و محکمه بکشد شاهدان به نفع آمال شهادت خواهند داد.
ببین با برادرزادهات چه کردهای! باید نامت را بگذارند قارون! دیری نخواهد گذشت که خودت را کنار سکههایت چال میکنند. آن جا مثل مار دور سکههایت چنبره بزن!»
هارون به حسیب گفت:
«چه مصیبتی! بدهکار هم شدیم!»
اُم جیران به آن دو گفت:
«کاری به کار این دو جوان نداشته باشید. اگر کوچکترین صدمهای به آن ها برسد، خودم ریشهایتان را به هم گره میزنم و کنار هم چالتان میکنم!»
به قصیده که با خشم به او خیره شده بود گفت:
«تو یکی را که با دستهای خودم خفه میکنم.»
در راه برگشت، اُم جیران عذرخواهی کرد که مجبور شده بود آن روی پلنگش را نشان دهد.
گفت:
«بعضیها زبان آدمیزاد را نمیفهمند! باید با زبان خودشان که زبان زور است، با آن ها حرف زد. شنیده ام در دوزخ عقربهایی است که دوزخیان از ترسِ آن ها به اژدها پناه میبرند! حکایت حال این دختر بیچاره است که از ترس الیاس به عمویش پناه آورده است! باید از او و ابراهیم دفاع میکردم!»
مادر گفت:
انگار امشب قسمت بود سری به خانه ی اشباح بزنیم! نصیب دشمن نشود. چنین عفریتهای در عمرم ندیده بودم. خدا کند سحر و جادویمان نکرده باشد! او چه بود که در آتش ریخت؟
ابوالفتح گفت:
«شاید میخواست با جادو، زبان آمال را ببندد تا بگوید حسیب را میخواهد.»
اُم جیران از مادر پرسید:
«نظرت درباره ی آمال چیست؟ من که از او خوشم آمده است. خوب جواب عمویش و آن جادوگر چشم زاغ را داد.»
ــ من فقط آرزو دارم که عمو و زن عمویش و آن دخمه را دیگر هرگز نبینم.
ابوالفتح گفت:
«آمال که به خانه ی شما بیاید، دیگر سر و کاری با آن ها نخواهد داشت. از روی ناچاری با آن ها زندگی میکند. طفلک جای دیگری را ندارد! تعجب کردم که عمویش از او اجاره میگیرد و او سر سفره عمویش نمینشیند.
اُم جیران گفت:
«خدا کند بلایی سرش نیاورند. از آن عفریته هر کاری بر میآید!»
به مادر گفت موافقی ابراهیم پیش از سفر، او را عقد کند و به خانه بیاورد؟
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۴۴ : ابوالفتح به هارون گفت: «اگر دین نداری، لا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۴۵ :
مادر دستهایش را به دیواره ی گاری گرفته بود. از کوچهای میگذشتند و با نزدیک شدن به میدانی بزرگ، باد شدت میگرفت.
به ابراهیم گفت:
از وقتی آن دود لعنتی به دماغ و حلقم رسید، حالت تهوع دارم! گلویم گرفته است و چشمهایم میسوزد! میدانم خسته شدی، پسرم! کمی آهستهتر.
تکان راه و جیرجیر این گاری، بیتابم کرده است. کاش میرسیدیم.
اُم جیران نفسش را بیرون پاشید و قدم تند کرد تا از شوهرش و نور فانوس عقب نماند. به نفس نفس افتاد.
ــ شاید یکی مثل شوهر ساده ی من گمان کند که ما امشب میخمان را کوبیدیم و مانع بزرگی را از سر راه این دو جوان برداشتیم و داریم پیروزمندانه برمیگردیم. اما از من بشنوید که هنوز زود است بگوییم کار تمام شده است.
شاید از طرف خانواده ی عروس، دیگر مانع تراشی نکنند، اما این طرف هنوز گردنه و عقبه سختی در پیش داریم! خدا رحم کند.
برگشت و به مادر نگاه کرد.
مادر گفت:
«چه شده است؟ جن دیدهای؟ چرا با این هیکل کوچولویت جلو افتادهای؟ برو عقب! جلو نور فانوس را گرفتهای!»
اُم جیران لب ورچید و کنار کشید. گاری که رد شد، از پشت سر آن ها راه افتاد.
به مادر گفت:
«اگر آمال به خانهات بیاید، تا ما به حج برویم و برگردیم، شما به هم علاقمند میشوید و انس میگیرید!»
آهسته گفت:
«بگذار پیش از سفر، این دو دلداده به هم برسند! ثواب دارد؟ خدا پسر نجیب و مهربانی به تو داده است. قدردان باش! با یک دندگی دلش را نشکن!»
مادر گفت:
«خواستگاری بود یا جنگ و دعوا؟ عجب جار و جنجالی؟ خدا را شکر که کار به زد و خورد نکشید! چه آرزوها که برای پسرم داشتم! ببین چه شد! قسمت ما را میبینی؟ از کاخ عبدالکریم رسیدیم به خرابه ی هارون!»
اُم جیران گفت:
«این را که گفتی، آن را هم بگو از آن دختر از خود راضی و ناز پرورده رسیدیم به فرشتهای که مثل یک مرد روی پای خودش ایستاده است و از خودش مراقبت میکند!»
مادر گفت:
«کدام فرشته؟ ما که شناخت درستی از او نداریم! چرا باید دختری زحمت پرستاری از پیرزنی را به خودش بدهد؟»
ــ پیرزنی بد اخلاق و بهانه گیر!
ــ از کجا معلوم که قبل از بازگشت شما مرا با سمی که از آن عفریته میگیرد، مسموم نکند؟
اُم جیران به شوخی گفت:
«راست میگویی! فکر اینش را نکرده بودیم. اگر به مرگ طبیعی هم بمیری، همه فکر میکنند آن بیچاره کلکت را کنده است!»
خودش خندید.
مادر گفت:
«خانواده ی عروس پشتوانه ی دامادند. عروس یکه و تنها به چه دردی میخورد؟ نه رفتی نه آمدی.»
باد سرد میدان، تاخت آورد و هیس کشید و همه را ساکت کرد. فانوس هم خاموش شد. روز بعد ابراهیم به کاروانسرا و مسافرخانه رفت تا شعبان را ببیند. خوشحال شد که الیاس نبود. شعبان ناخوش احوال بود. افتاده بود و دست راستش ضرب دیده بود. آن را کهنه پیچ کرده و با باریکهای از پارچه به گردن آویخته بود. با دست چپش به سختی از چاه آب میکشید و در خمره ای بزرگ میریخت. مسافرها آفتابهها را زیر شیر خمره پر میکردند. به او در چرخاندن چرخ چاه و خالی کردن آب دلو کمک کرد.
ــ دیشب به خواستگاری آمال رفتیم. دیدن عمو و زن عموی آمال و خانهشان روی مادرم تأثیر بدی گذاشت. دیگر نه دوست دارد هارون و زنش را ببیند و نه از این که آمال تک و تنهاست راضی است.
از پدر و مادر آمال هم که اطلاع زیادی نداریم. میخواهم به حج بروم و مادرم هنوز به ازدواج ما راضی نیست. آرزویم این است که در غیاب من، آمال مراقب مادرم باشد و تو دکانم را بچرخانی!
ــ تو که شاگرد داری!
ــ نمیخواهم درِ دکان ابوالفتح چند ماه بسته بماند. طارق را میگذارم آن جا. کارش را بلد است. به تو هم کمک می کند تا اداره کردن پارچه فروشی را یاد بگیری. شایسته نیست که این جا زیر دست الیاس کار کنی! او باید شاگرد جوانی بگیرد تا از پس کارهای مسافرخانه برآید.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff