فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنبال شهرتیم.....🇮🇷❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی جالبه.....❤️
🌷 #در_مسیر_عشق 🌷
🌸 #پارت_اول 🌸
فاطمه :
یک ماه فقط مونده بود اموزشی آبجی زهرا و من تموم بشه . خیلی من و زهرا دوست داشتیم تا انتقالی بگیریم و از اصفهان بریم تهران پیش بابا و داداش اینا
اما بابا محمد چند وقت بود گیر میداد که همینجا بمونیم🙁
من و زهرا فقط و فقط صبر میکنیم تا بلکه فرجی بشه و بریم تهران
خیلی وقت بود نرفته بودیم خانواده مون رو ببینیم دلتنگ شون بودیم💔
زهرا : سلام ابجی فاطمه صبح بخیر خوبی
فاطمه: سلام ،اره خوبم تو خوبی
زهرا : شکر، صبحونه خوردی؟
فاطمه: نه نخوردم منتظر بودم بیای باهم بریم بخوریم
زهرا : باشه بریم
فاطمه : میگم ابجی میشه یه نظر و مشورت بدی
زهرا : سر چه موضوعی؟
فاطمه : خب ببین من و تو میخوایم بریم پیش داداش و بابا اما بابا اجازه نمیده و میگه اصفهان بمونیم
تصمیمی نداری ؟ نقشه ای چیزی؟
زهرا : دیشب فکرامو کردم
فاطمه: خب؟؟😍
زهرا : وقتی زنگ زدن جواب تلفن نمیدیم هیچ خبری از خودمون نمیدیم بهشون
فاطمه: خب اینجوری که دق میکنن😐
زهرا : اره میدونم هم برای ما سخته هم واسه اونا . اما فکری که کردم این بود اونا پاشن بیان و مارو ببرن
فاطمه: 😳چطور ببرن؟؟؟؟
زهرا : کافیه فقط یه خورده نگران بشن ؛ اینجوری میشه که میگن از جلوی چشم مون جُم نخوردید تا خودمون حواسمون باشه
فاطمه : عومم فکر خوبیه کی عملیش کنیم؟
زهرا : یک ماه دیگه
فاطمه : باشه😕
زهرا : میگم نکاتی که دیروز تو کلاس آموزشی گفتن و نوشتی؟؟
فاطمه : کدوم کلاس؟ ماشالا اینقدر کلاس داریم پشت سر هم کدومو میگی؟
زهرا : جنگ نرم
فاطمه : اها خب اره نوشتم چطور؟
زهرا : وسط هاش من رفتم بیرون نشد بنویسم اگر مشکلی نیست بده از روی اون بنویسم
فاطمه : باشه حتما😘
زهرا : ممنون ،خب حالا این لقمه رو بگیر بخور 😁
فاطمه: واا آبجی مگه بچه ام اینجوری میکنی
زهرا : بگیر حرف نباشه
فاطمه : مجبورم به حرف خواهر بزرگترم گوش بدم😢😂
زهرا : حالا یه جور میگی بزرگ تر انگار چقدره😒
فاطمه : دقیق میگم به حرف خواهری که از بنده دو دقیقه بزرگتر هستند باید گوش بدهم 😂😂
زهرا : وقت دنیارو میگیری تو با این نمکات😂
فاطمه : واییی😢
زهرا : چته🙄
فاطمه : یاد داداش رسول افتادم دلم براش تنگید😢😂
زهرا : ای خدا 🙄🤲🏻
فاطمه : ای خدا چی؟؟🧐
زهرا : یه چیزی بین من و خدای خودم بود🙂😂
فاطمه : از دست تو
زهرا : بخور چایی تو یخید😂
فاطمه : چرا فعل های جمله تو اینجوریه😂
زهرا : چون میدوسم😂
فاطمه : آخ آخ عوض شدی ای کلک😜😂
زهرا : بسه فاطمه بخور🤦🏻♀😂
فاطمه : چشم
ادامه دارد.....
🌹 #در_مسیر_عشق 🌹
🍃 #پارت_دوم🍃
فاطمه :
یک ماه گذشت و دوره ما تموم شد . فعلا تو یک اداره ای مشغول به کار شدیم.
اما همین روز ها بود که میخواستیم نقشه آبجی زهرا رو عملی کنیم.
اداره
فاطمه : زهرا، میگم کی نقشه تو عملی کنیم؟؟
زهرا : میخوای همین امروز؟؟؟
فاطمه: آره ولی خب دلم میسوزه
زهرا : برای چی و کی؟🤔
فاطمه: برای بابا و داداش که اینجوری نگران میشن😬
زهرا : اره خب میدونم اما اگر راه حل دیگه ای داری بگو تا انجامش بدیم
فاطمه: نه ندارم
زهرا : پس از همین الان تا موقعی که کار به جاهای باریک کشیده بشه تلفنت رو جواب نمیدی ؛ نه داداش نه بابا نه عزیز نه مامان هییچ کس
حتی ممکنه ناشناس زنگ بزنن اونا رو جواب نده . اما اگر کسی رو ذخیره کردی و مهم هستن جواب بده ولی خب بستگی داره کی باشه ممکنه بابا بهش گفته باشه زنگ بزن و جویای احوال شو
فاطمه : باشه
زهرا : نبینم جواب داده باشی بگی دلم سوخت و ایناها🤨 اگر پیام دادن هم بده ببینم
فاطمه : باشه خیلی خب 😐
چهار ساعت بعد
فاطمه : آبجی آبجیی😨
زهرا : چته
فاطمه: پیام دادن😨
زهرا : کی داد بده ببینم
*پیام*
محمد : سلام فاطمه خانم، میبینم که جواب تماس نمیدی و آنلاین نشدی. حداقل تو یکی که آنلاین نشی خواهرت میشه که نشده.
حالتون خوبه؟؟؟؟؟
زهرا : خب ببین جوابش و نده اصلا متوجه نمیشه. بزار فعلا دو سه تا پیام بدن.
فاطمه: اوضاع بد نمیشه😬🧐
زهرا : شاید یه کم بشه اما اگر شد تو اصلا جلو نره من خودم پشتتم
فاطمه: ممنون آبجی 😘
زهرا : فعلا خدافظ 🚶🏻♀
فاطمه:
استرس داشتم دعوا رو داشتم که اخرش بکشن منو 😬😂
اما چون زهرا گفته بود خودم پشتتم خیالم راحت بود که ابجیم پشتمه😌🤞🏻
دو روز بعد
فاطمه:
گوشیم پر از تماس بی پاسخ و پیامک شده بود که همش بی جواب بود از طرف مامان و بابا و داداش
گوشی زهرا خاموش بود یعنی خودش خاموش کرده بود
ادامه دارد...
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
امروز عیده دو پارت دیگه هم بده😜❤️
نه دیگه فقط یکی دیگه میدم😂
🌸 #در_مسیر_عشق 🌸
🌺 #پارت_سوم🌺
فاطمه:
تو فکر بودم که دیدم دارن در اتاق و میزنن
زهرا : من باز میکنم
فرمانده : سلام خانم حسینی مقدم
زهرا : سلام آقای رضایی خوبید
فرمانده: میتونم چند دقیقه وقت تون رو بگیرم
زهرا : بله خواهش میکنم بفرمائید داخل
فاطمه بلند میشه: سلام اقای رضایی خوبید
فرمانده : سلام خیلی ممنون ببخشید مزاحم شدم چند دقیقه میخواستم وقت تون رو بگیرم
فاطمه: خواهش میکنم
فرمانده: اقا محمد پدرتون تماس گرفتن با بنده و گفتن چند روزی میشه از شما بی خبر هستن. برای همین هم گفتن بهم تا یک تماسی بگیرید باهاشون و از نگرانی درشون بیارید
زهرا : آقای رضایی واقعیتش این نقشه ما هست. تصمیم داریم چند روزی جواب ندیم تا نگران بشن و خودشون بیان اصفهان و مارو ببرن تهران؛ ما میخوایم انتقالی بگیریم و بریم تهران اما بابا اصلا راضی نمیشه برای همین گفتم یک نفر از تهران بیاد تا ببره مارو و بابا هم بگه از جای دیگه ای نرید
فرمانده: خانم حسینی آخه نگران بشن واقعا خوبه؟🤨
زهرا : هدف ما دو چیزه که خدمت تون عرض کردم.
فرمانده : به هرحال من کار خودم و کردم دیگه دعوا هاش پای شما هست
زهرا : مشکلی نیست
فاطمه: حالشون چطور بود ؟؟ عصبی یا نگران یا عادی؟؟
فرمانده: عصبی و نگران
فاطمه : درمورد ما چی میگفتن ؟؟؟
فرمانده : هیچی فقط گفتن بمونید اصفهان و کارتون و بکنید بهشون زنگ بزنید
زهرا : هر طور شده ما باید انتقالی بگیریم برای تهران
فرمانده : اگر اجازه بدید من رفع زحمت میکنم
فاطمه: خواهش میکنم این چه حرفیه
خسته نباشید
فرمانده: خدا حافظ
فاطمه : زهرا میگم وقتی عصبی بوده کارمون تمومه ها🤦🏻♀😬
زهرا : نگران نباش همه چی رو بسپار به من
فاطمه : وقتی این و میگی احساس امنیت میکنم😚😂
زهرا : 😂😂
خب حالا یه زنگ بزنم تا دعوا رو شروع کنم🤐
فاطمه : خدا پشت و پناهت😂
زهرا : سلام علیکم
رسول: سلام و کوفت سلام و درد سلام و زهر مار
نمیگی سکته میکنیم از بس جواب نمیدید😡 تمومش کنید این کاراتون رو😡
زهرا : فقط میگم بهتون ما سالم هستیم
اگر کاری ندارید بنده قطع کنم
رسول : واقعا موندم از دست این کارهاتون سرم و به کدوم ستون بکوبم
خسته شدم دیگه یعنی چی
مثلا که چی گوشیت و خاموش میکنی😡
زهرا : خداحافظ 😐😐😐😐
رسول قطع میکنه
فاطمه : اوه اوه چقدر عصبی بود😵 کارمون ساختس
فاتحه مونو بخونیم
زهرا : مهم نیست اروم باش چیزی نشده که
فاطمه: بیا بابا هم زنگ زد
خودت جوابش و بده
زهرا : سلام علیکم
محمد : چه عجب یکی تون جواب داد. علیک سلام
خوبید؟
زهرا : خداروشکر
محمد : چرا تو این دو سه روز جواب ندادید؟🤨
زهرا : چون نمیتونستیم جواب بدیم
محمد : آهان😒 خوش میگذره؟
زهرا : 😐 گذرا هست میگذره و میره و میاد
محمد : شب میام دنبالتون تا بیارم تون تهران
زهرا : چیشد تازه فهمیدید دوتا از اعضای خانواده تون اینجان و دور از شما😒
محمد : تمومش کن این حرفارو
زهرا : چشم خداحافظ
محمد : کجااا وایسا ببینم😡
گوشی رو بده فاطمه
زهرا: باشه
فاطمه : سلام بابا
محمد : علیک سلام خوبی؟؟
فاطمه: اره شکر خوبم شما خوبید؟
محمد : الحمد لله
کارها خوب پیش میره؟؟
فاطمه: آره خوبه
محمد : امشب میام اصفهان
فاطمه : جدا🤩 کی و چرا
محمد : ساعت 9شب اونجام تا برگردوندم تون
فاطمه: واقعا؟؟؟؟!!!🤩🤩
محمد : بله
فاطمه : ممنون باباجون
خدافظ 💃
محمد: خدا نگهدار
ادامه دارد.....
•°|بِـســـۡــمِرَبِّ ابا عبدالله الحــسین|°•
<🌹💌>
•
•
ڪاشاینروزهاڪسےٖ
پیداشـود وبراےمان↯
قَرَنْطینِہدَرْحَرَمْ،
و تَنَفُسّدَرهَوآۍِحُسِیْݩ
را تجویز ڪند...!😍
|♥️| #حسینآرامـجانم
•
•
✉🔗͜͡🎉¦↫ #کربلا 💔
امام سجاد(ع):
عمویم عباس را نزد خداوند منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر آن رشک میبرند.
ولادت قمر منیر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس(ع) و روز جانباز مبارک باد...
#ولادت_حضرت_عباس (ع)
#قمر_بنی_هاشم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏
در این شب فرخنده و مبارکــــــــَ 🎉
میلاد باسعادت حضرت
ابالفضل العباس💚
زیباترین سرنوشت را
برای عزیزانی✨
که این نوشته را 💐
می خوانند مقدر بفرما 🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
عیــــدتــون مبــــارک🎉🎊🎉
در مــــیان خانه ی حــــیدر پر از خورشــــید بود
وقــــت آن شد تا بیاید بیــــنشان دیگر قــــمر...
ولادت قمر منیر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس(ع) و روز جانباز مبارک باد...
#ولادت_حضرت_عباس (ع)
#علمدار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گـل پســـر ام البنین...🌸♥️
میـلاد آقامــون ابوالفضلــه...😍💕
#میلاد_حضرت_عباس