بسم الله الرحمان الرحیم ❤️
به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است ❤️
💐💐💐💐
رمان سربازان بی نشون
پارت اخر
رسول
تفنگ رو گذاشته بود روی سرم و به شدت داشت فشار میداد
بهرام : چیه کم اوردی مثلا میخوای بگی مامور امنیتی هستی هان انقدر خوشم میاد ازار کسی بدم حالا بگو ببینم زن و بچه هم داری که برات گریه کنن
+ خفه شو مرتیکه به تو هیچ ربطی نداره
بهرام : دیگه داری زیاد از حد پر رو میشی
هر لحظه چهره ریحانه میومد جلوی چشام خیلی نگرانش بودم
محمد
رسول رفته بود دنبال بهرام ولی خبری ازش نبود با علی تماس گرفتم
محمد : علی موقعیت رسول رو میخوام
علی : اقا با بهرام داخل سرویس بهداشتی مترو هستن
محمد : یاخدا
به سرعت رفتم سمت موقعیت رسول
اروم در رو باز کردم با صحنه ای که دیدم خیلی نگران رسول شدم
خدا رو شکر حالش خوب بود ولی اون بهرام نامرد اسلحه رو گذاشته بود روی سرش و هر لحظه فشار میداد
با اسلحه نشونه گرفتمش و شلیک کردم
رسول
یهو حس کردم دیگه بهرام اسلحه رو برداشته وقتی برگشتم دیدم اقا محمد به سمتش شلیک کرده و بهرام درجا کشته شده بود
دیگه هیچی نفهمیدم جز سیاهی
محمد
رسول وقتی من رو دید بیهوش شد
سریع امبولانس رو خبر کردم و رسول رو بردن بیمارستان
وقتی به بیمارستان رسیدیم خواهر رسول رو دیدم و سریع بهش ماجرا رو گفتم خیلی نگران رسول بود
رسول
وقتی چشام رو باز کردم داخل بیمارستان بودم و ریحانه و داوود بالا سرم بودن
ریحانه : حالت خوبه رسول جان بهتری ؟
+ اره خوبم داوود اقا محمد کجاست ؟
داوود : رفته با دکترت صحبت کنه الان میاد
چند دقیقه بعد اقا محمد اومد
محمد : رسول جان بهتری ؟
+ بله اقا ممنون شما خوبید
محمد : بله ممنون دکترت گفت تا دو ساعت دیگه مرخص میشی
+ مچکرم
محمد : من کار دارم باید برم داوود تو رسول رو ببر خونه تا استراحت کنه
+ اقا من حالم خوبه میخوام بیام سایت
محمد : لازم نکرده خدانگهدار
داوود : خداحافظ خب اقا رسول منم میرم یه چیزی برات بگیرم
+ باشه مرسی
داوود : فارسی باشششششش
+ پوزش
ریحانه : رسول هواسم بهت هست ها چند روزه اسپریت رو نمیبری سر کارت
+نگران نباش حالم خوبه
ریحانه : ببینیم و تعریف کنیم
بعد از دو ساعت
داوود : رسول جان حاضر شو بریم اینم از برگ ترخیص
+ ممنون داوود جان من خودم میرم شما برو سر کارت من و ریحانه میخوایم بریم سر خاک مامان و بابا
داوود : باشه رسول جان هر جور راحتی
ریحانه : دستتون درد نکنه اقا رسول تا همینجا هم خیلی زحمت کشیدید
داوود : اختیار دارید ریحانه خانم وظیفه بود خب رسول جان من میرم بهتر باشی انشالله
+ ممنون خدا به همراهت
بعد از نیم ساعت رسیدیم سر خاک مامان و بابا
خیلی دلم براشون تنگ شده بود
ریحانه : سلام مامان و بابای خوشلگم حالتون خوبه
+ریحانه دقیق مثل مامان حرف میزنی
ریحانه : رسول برم یه جعبه شیرینی بخرم خیرات کنیم واسه مامان و بابا
+ اره برو
ریحانه : من برم پس
ریحانه رفت و حالا من و بابا ومامان تنها شدیم
مامان و بابای من به خاطر امنیت این کشور و مردمش رفتن
امیدوارم بتونم راهشون رو ادامه بدم
پــــــــــــــــایـــــــــــــــانـــ
انشالله که تونسته باشم نظر شما رو جلب کنم
اگر خوبی بدی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید
هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم
https://harfeto.timefriend.net/16475798069802
لینک ناشناس برای نظر دادن در مورد رمان سربازان بی نشون
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🍁 #در_مسیر_عشق 🍁 🍂 #پارت چهل و هفتم 🍂 سه روز بعد ، اداره محمد : سلام صبح بخیر داود : سلام اقا صبح
🌈 #در_مسیر_عشق 🌈
✨ #پارت چهل و هشتم ✨
•••• چهار ماه بعد ••••
محمد : علی (سایبری ) من و سعید و رسول امشب میریم شرق کشور
سه چهار روزه برمیگردیم از اینجا بجای رسول حواست باشه
علی سایبری: چشم آقا سفرتون بی خطر
محمد : فعلا 👋🏻
سه ساعت بعد
زهرا: فاطمه؟
فاطمه: جان؟
زهرا : دقت کردی چندساعته آقا محمد و آقای حسینی نیستن
فاطمه : خب شاید رفتن جایی
زهرا : استرس دارم چرا بدون خبر
فاطمه : کارشونه🙄
زهرا : صحیح😐😐💔
فاطمه : اوکی شد حالا؟
زهرا : 😶😶 خبر ندارم
فاطمه: 😂از دست تو
زهرا : علی آقا؟
علی سایبری: بله؟
زهرا : آقای حسینی خودشون کجان؟
علی سایبری: با آقامحمد رفتن ماموریت
زهرا: خیلی خب پس لطفا چک کنید این گزارش رو اگر مورد تایید شما بود تحویل آقای شهیدی بدید
علی سایبری: بله چشم خیلی ممنون
زهرا : خسته نباشید
علی : همچنین
زهرا : آبجی دلم گرفته☹️😢
فاطمه : عع چرا؟؟
زهرا: نمیدونم دلم میخواد گریه کنم
فاطمه : عجب😐💔
زهرا : مش رجب😐
فاطمه : 😶😶😶😶
زهرا : نگاه نکن برو سر کارت😒🔪
فاطمه : چشم😐💔
علی سایبری: پنج ماهی میشد خانم های مقدم وارد سایت شده بودن
این چند وقت اخیر یه احساسی به زهرا خانم داشتم نمیدونم چی بود اما خیلی درگیرش بودم .
داود : علی؟ علی باتوام😐😐😐
علی سایبری : چیه چیشده
داود : اصلا حواست نیست ها😐 اینجا نیستی داداش😐💔
علی سایبری: سرم شلوغه حواسم نیست خب حالا کارت چیه
داود : چه ربطی به کار داره برادر من
خواستم رد این شماره رو بزنی
علی سایبری: باشه بده من
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌈 #در_مسیر_عشق 🌈 ✨ #پارت چهل و هشتم ✨ •••• چهار ماه بعد •••• محمد : علی (سایبری ) من و سعید و رسول
🌹 #در_مسیر_عشق 🌹
🌷 #پارت چهل و نهم🌷
علی سایبری: 😶وای خدای من ؛ چرا من سرم تو کار خودم نیست🤦🏻♂ عاشق شدم رفت🤦🏻♂ یا خود خدا . حالا چی بگم چطور مطرح بشه😬 چقدر سخت😐. خدایا خودت ردیف کن
اصلا اقا محمد که برگشت بهش میگم با خانواده شون صحبت کنه (* بدبخت اقا محمدی که میخوای صحبت کنی باهاش پدر زهراس😂 بفهمه بدبختت میکنه*)
: نمیدونم به رسول بگم یا نه؟(*بیچاره رسول بفهمه از خواهرش خوشت اومده درجا میزنه شهیدت میکنه*)😂
. نه ولش کن نمیگم
سه روز بعد
علی سایبری: سلام آقا خسته نباشید رسیدن به خیر
محمد : سلام خیلی ممنون
علی سایبری: آقا راستش من میخوام درمورد یه موضوعی با شما صحبت کنم
محمد : میشنوم بگو
علی سایبری: خب ...راستش
من از یه دختری توی سایت خوشم اومده اگر میشه شما با خانواده اش صحبت کنید
محمد : خب به سلامتی اسمش؟
علی سایبری: زهرا مقدم
محمد : شوک شده بودم، عصبی هم بودم اما نباید بروز میدادم چون شک میکرد.
: خیلی خب باشه به خانواده اش میگم
علی سایبری: تشکر اقا
محمد : خواهش، خسته نباشید
ادامه دارد...
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌹 #در_مسیر_عشق 🌹 🌷 #پارت چهل و نهم🌷 علی سایبری: 😶وای خدای من ؛ چرا من سرم تو کار خودم نیست🤦🏻♂ عاشق
🌿 #در_مسیر_عشق 🌿
☘ #پارت پنجاهم☘
محمد: زهرا خانم مقدم؟
زهرا : بله؟
محمد : چندلحظه بیاید بیرون
زهرا : چشم
علی سایبری: خوشحال شدم که رفت باهاش صحبت کنه
محمد : بابا جان
زهرا: جانم
محمد: میخوام با داداشت یه چیزی رو نقشه بندی جلو ببرید اما الکی
زهرا : چی؟؟
محمد : علی سایبری از تو خوشش اومده گفت به من با خانواده ات صحبت کنم . بهش نگفتم که تو دختر منی میخوام بهش بگم بیاد خونه مون تو مشکلی نداری؟
زهرا : 😐😐😐هرچی شما بگید
محمد : انتخابت رو نمیدونم اما اگر مشکلی نداری بگم بیاد خونه مون که اولش با من و رسول مواجه میشن و متوجه میشن که دختر من هستی
حالا این چند روز اگر چیزی گفت مثل یه آدم غریبه که نسبتی نداری جوابش و بده
زهرا: بله چشم
محمد : کی بیان ؟
زهرا : نظری ندارم هرموقع خودتون صلاح دونستید
محمد : آخر هفته خوبه ؟ سه روز دیگه میشه
زهرا : باشه مشکلی نیست
محمد : خیلی خب برو سر کارت منم میرم به علی بگم
زهرا : باش
ادامه دارد....
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌿 #در_مسیر_عشق 🌿 ☘ #پارت پنجاهم☘ محمد: زهرا خانم مقدم؟ زهرا : بله؟ محمد : چندلحظه بیاید بیرون زهر
🌺 #در_مسیر_عشق 🌺
💐 #پارت پنجاه و یکم💐
محمد : علی ؟
علی سایبری: بله
محمد : آخر هفته با خانواده ات بیاین به آدرسی که شب برات پیامک میکنم
علی : جدا؟؟😍 چشم حتما
فقط نظرشون رو راجع به من پرسیدید؟
محمد : میخوای الان بهت بگه آره یا نه ؟
زندگی دوتا جوانه من نباید کاری داشته باشم
علی : بله درسته . ممنونم آقا محمد ☺️
محمد : خواهش میکنم
~~~~~~~~~~~~~~~~
محمد : بچه ها دقت کنید وزیر خارجه روسیه قراره هفته آینده به ایران بیان و امنیت سفرشون بعد از نشست هواپیما تا ورود به سالن اجلاس دست ماست پس خیلی خوب و عالی کارتون رو انجام بدید
همه: بله چشم
محمد : دقت کنید از پس فردا باید اون مناطق رو زیر نظر داشته باشید
داود : یعنی شیفت عوض کنیم ؟
محمد: بله
سعید : قطعا پلان های مختلفی دارن اگر یکی شون رو خنثی کنیم روی پلان های بعدی شون تمرکز میکنن
محمد : کاملا درسته،پس ما باید برای هر اتفاقی خودمون رو آماده کنیم . احتمال ترور وزیر وجود داره خیلی خوب حواستون رو جمع کنید.
همه: چشم آقا
ادامه دارد....
📣❤ذکرهای ماه رمضان
❶◆ هــــــــــروز 💯مرتبه👇🏼
سُبْحَانَ الضَّارِّ النَّافِعِ سُبْحَانَ الْقَاضِي بِالْحَقِّ سُبْحَانَ الْعَلِيِّ الْأَعْلَى سُبْحَانَهُ وَ بِحَمْدِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى
منزه است خداى ضار و نافع منزه است خداى داور به حق منزه است خداوند بلند مرتبه بلند مقام منزه است و او را حمد می کنم منزه است و برتر و بالاتر.
❷◆💯مرتبه صلوات🌹
❸◆💯مرتــــــبه استغفار
❹◆💯مرتبه لا اله الا الله
#ماه_رمضان
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
هدایت شده از بسیج ولایت
سحرِ اول ماه است
مدد یازهرا(سلاماللّهعلیها)
تو بده رزق #شهادت
به همه نوکرها...
#شما_هم_به_بسیج_ولایت_بپیوندید
╭━━⊰• 🇮🇷✊🇮🇷 •⊱━
https://eitaa.com/Basijvelayat1
╰━━━━━━━━━
202030_216482841.mp3
7.98M
تحدید خوانی ماه مبارک رمضان✨💖
مارو از دعای خیرتون دریغ نکنید💋
#جز_یک
یامَنْیَعْلَمُضَمیرَالصّامِتینَ
ا؎کـَسۍکـِہازدلِسـٰاکـِتهـٰاخـَبردار؎♡!"
-
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
تحدید خوانی ماه مبارک رمضان✨💖 مارو از دعای خیرتون دریغ نکنید💋 #جز_یک
بچه ها من سعی میکنم تا آخر ماه رمضان هر روز یه جزء از قرآن رو بذارم امیدوارم خوشتون بیاد☺️♥️
#احکام
#احکام_روزه
💬سوال:
آیا دانش آموزان ودانشجویانی که امتحان نهایی مهم دارند می توانند روزه نگیرند❓❓
✅پاسخ:
📝همه مراجع:
امتحان داشتن مجوز روزه نگرفتن نیست ، وباید روزه بگیرند
#بدونید‼️
توماهرمضونبااینڪهقرآنخوندن
ثوابشخیلیه
ولیقرآنصرفابراےخوندننیست!
براےفهمیدنہ ...(:
#تلنگرانه
میگفت
مشکلخیلیازمامیدونیچیه؟!
اینکهشهادترو
برایخلاصشدنمیخوایم...
شهادتروبرایرسیدنبهخدانمیخوایم !💔
💠 *#تلنگرانه🙃*
"همسر فرعون "
تصميم گرفت که عوض شود
و شُد یکی از زنان والای بهشتی....🥰
"پسر نوح" تصميمي
براي عوض شدن نداشت
غرق شد و شُد درس عبرت برای آیندگان...😉
اولي همسر يک طغيانگر بود😊
و دومي پسر يک پيامبر...!!!🤔
براي عوض شدن هيچ
بهانه ای قابل قبول نيست🪄
اين خودت هستي که ☺️
تصميم مي گيري تا عوض شوی...💗
🌱🌱🌱
🖊📓←¦ #تلنگرانه
🖊📓←¦ #توبه
Mojtaba Ramezani - Royaye Haram.mp3
4.23M
خیلیوقتہمارونمیطلبی ..(:💔🚶🏿♀
#تلنگرانه💭
میگفت حواست به دوتا چیز باشه↶
اول=نماز اول وقتت...📿
دوم=جلوی چشمت بگیر...👀
بقیش درست میشه...🖐🏼🌸
#ترکگناه = #خوشحالیامامزمان_عج
#شهیده
#اینجا_گناه_ممنوع