امروز مےخوام درباره یہ چیزے صحبت ڪنم ڪہ ماها خواستہ و ناخواستہ درگیرشیم...🚶🏻♀
بعضےوقتانمـےدونیمڪہبایدچیڪارڪنیم وقتی این مشڪل رو مےبینیم
خیلیوقتاهممےدونیمااا ، اما از تنبلےو بےحوصلگیمون نمیریم انجامش بدیم😕
غافل از اینڪہ خدایےڪہ همیشہ سرنماز صداشمےزنیماونڪار رو یکےازواجبترین ها برا ما قرار داده🖐🏻...
وقتےڪہخدابہفرشتگـانشامرڪرد ڪہ سجدهڪنیدبرآدم ، همه سجده ڪردند..
جز یڪے‼️
همون ڪہمعرفحضورهمـہماهست
#ابلیس ، شیطانےڪہ "سرڪشے" ڪرد!
شیطانڪہراندهشد ، بجز از یڪخطا نڪرد
خودرابراےسجدهےآدم ، رضا نکرد...
وقتےڪہخدابہشیطانمیگہ بیرون شو از درگاه من
شیطان بہ خدا میگہ :
«پروردگارا ، این یه دونه سجده بر آدم رو از من نخواه! من آنچنان عبادتت مےڪنم که تا حالا کسے اونطورے تو رو عبادت نڪرده باشه همین یکے سجده رو بیخیال شو»
خداوندمےفرماید : من همین یہ دونہ سجده رو از تو مےخوام...!
⭕️این حڪایت خیلے از ماهاست
امان از شیطان نفسمون🥀
میاددرگوشمونمیگہ ،خدایاایندوتا واجبِ #امربہمعروف و #نهےازمنڪر رو از ما نخواه
مانمـازمےخونیم ، روزهمیگیریم ، دعا می کنیم ، کمکبہفقیروهزارجورڪارهاےواجب و مستحبروانجاممیدیمامااینیڪےنه❌
رفیقپامونکجبرهتوےهمینیہگزینہ باختیمااا🌱
حالا فهمیدین چےرو میگم؟!
آره دو واجب خدا
✔️امربہمعروف
✔️نهےازمنڪر
سختہڪہانجامشونبدیم؟!☹️
آرهسختہولےخوبگوشڪنچےمیگم↓
توےروزقیامت ، یکیازکساییکهازماپیش خدا شڪایتمےکنن ، همین #گنهکارایے هستن ڪہ ما الان داریم از کنارشونبےتفاوت رد میشیم
بہخدامیگـنڪہ ، اگہ این بہ من هشدار میداد و عواقب حرفزدنبانامحرم رو میگفت من اینکار رو نمی کردمااا
اگه این تو اون جلسه ایی که من داشتم غیبت اون بنده خدا رو می کردم بهم میگفت ، من دیگه غیبت نمی کردمااا
اگه این بهممیگفت نمازتو بخون ، نماز خون میشدمااا
ما اونجا چہ حرفی داریم بگیم؟
بگیم خدایا یادم رفت بگم؟ گفتم ناراحت میشه از دستم؟
رومون میشه سرمونو بگیریم بالا ؟
یادمون نره ڪہ :
سڪوت در برابر گناهان ، یعنی تایید اون عمل
حواسمون باشہ ، شریڪ در گناهان بقیه نباشـــیم👀🖐🏻
بہ قول خودمون نشیم یه وقتی : آش نخورده و دهن سوخته
خلاصہ ڪہ حواسمون بہ خودمون و ڪارامون باشہ...🌿
حلال ڪنین زیاد حرف زدم🖐🏻🌸
اتمام #مبحث
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌙 #در_مسیر_عشق 🌙 ⭐ #پارت_نود و نهم ⭐ رسول با داد : سلام اهالی خونههه محمد : چه خبرته😂 خیلی خوشحالی
🌸 #در_مسیر_عشق 🌸
☀️ #پارت صدم ☀️
محمد*
نشستم کنارش دستش و گرفتم اشک هاش و پاک کردم : این کارا چیه میکنی
زهرا : بابا من دلم تنگیده واسه فاطمه
محمد : خیلی خب آروم باش میخوام یه چیزی بگم فقط قول بده عصبی نشی🤫
زهرا : چشم بفرمائید 🙂
محمد : من خیلی وقته فرشید و می شناسم
حتی یه مدت با پدرش همکار بودم و تو یه اداره کار میکردیم خواستم اول بگم تا بعد شاید تو نظرت تاثیر داشت
زهرا : 😐خب چرا همون اول که اومدید نگفتید
محمد : عصبانیت خودت و ندیدی 😑
دقیقا مثل مامانت🤐وقتی عصبی میشه
بدبختم میکنه 😂
زهرا : مثل شب تولد مامان 😂 تو ماشین خوابیدین🤣🤣🤣
محمد : تو یادته😳؟
زهرا : تازه وقتی مجبور شدین تو اون
سرما ماشین مامان وبشورین هم یادمه😂
محمد : عجب حالا الان انقدر میگیم دوباره مامانت میاد سراغمون😂
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌸 #در_مسیر_عشق 🌸 ☀️ #پارت صدم ☀️ محمد* نشستم کنارش دستش و گرفتم اشک هاش و پاک کردم : این کارا چیه
☔ #در_مسیر_عشق ☔
🌂 #پارت_صد و یکم 🌂
عطیه وارد میشود : چه عجب شما میخندید
حالا به چی میخندید؟
محمد : یا خداا😬😬😬
زهرا : هیچی 🤐🤐🔪
محمد : زهرا بدبختم نکنی 😶
زهرا : نه حواسم هست 🤐
عطیه : 🤨یعنی چی اینجا چه خبره 🔪
محمد بحث و عوض کردم : شما چه خبر شنیدم
همکار جدید پیدا کردین
عطیه : بحث و عوض نکن🤨🔪
صبر کن ببینم تو از کجا میدونی😳؟
محمد : ما اینیم دیگه 😌
حالا مهم نیست از کجا میدونم😎
عطیه : پس که این طور مهم نیست دیگه 🙄
خیلی خب دارم براتون ☺️🔪
محمد : نههههههه میگم میگم😶
عطیه : خب 🤨؟
محمد : همکار محترم جاسوس هستن
عطیه : چییییییی؟
محمد : آرووم.....همون که گفتم جاسوسه
عطیه : از کجا معلوم درسته ؟ کامل بگو ببینم چی میگی
محمد : سینما نیست اینجا زهرا خانم خودت جواب مادرت و بده من برم حساب رسول و برسم
زهرا : چرا من آخه 😫
محمد : چون خودت اطلاعات در آوردی حرف اضافه هم نباشه و از اتاق خارج شدم