#پیام_جدید
متن پیام:°•|قبلازخوابزمزمهڪنیم...🙂
اَللَّهُم َّاغْفِرْلِیَ الذُّنُوبَ الَّتی تُحْرِمُنِیَ [الْحُسَیْنْ]💚
خدایاگناهانۍراڪهمرا
از "حسین" محروممیڪندببخش..😔💔
#شـبـتـون_حـسـیـنـۍ🌙🥀
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بسی هم زیبا و پر محتوا✨🖐🏻
از لحاظ روحی دلم از این اتفاق خوبا میخواد
که باورت نمیشه داره اتفاق میفته : )))
#تکست
هر چیزی که به قیمت از دست دادن
آرامش تو
تموم بشه ، زیادی گرونه !
رهاش کن
#تکست
خوش به حالت همیشه می خندی
شب هام دیدی 🤔
نه 🤨
از روز هام بیشتر می خندم کلا اسکل ام 🤣
#تکست
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
خوش به حالت همیشه می خندی شب هام دیدی 🤔 نه 🤨 از روز هام بیشتر می خندم کلا اسکل ام 🤣 #تکست
خوب اینم برای آخری 😅😁
گفتم حال و هوا مون عوض بشه 😂
دوستان شبکه 3 رو حتما امشب ببینید
التماس دعای شدید از همگی🙂✨🖐🏻
این سکانس عالی بود🥺❤
#گاندو
لینک کانال مون 👇🏻❤
#گاندو
https://eitaa.com/joinchat/990249094C475a862289
قهرمانان گمنام
پارت چهل و پنجم ❤️🕊
《فاطمه》
.چرا حمید شهید شد وای خدای من چرا فرزانه اینهمه سختی کشید
رسول : چی میگی تو نصف شب حالت خوبه
.نه اصلا خوب نیستم
نگار رفت و برام یه لیوان ابمیوه ریخت
.ممنونم
نگار :خواهش میکنم
رسول : درست حسابی برام تعریف کن ببینم چی شده
.همین کتابی که خوندم میگم دیگه
رسول :یادت باشه ؟؟؟؟
.اره
رسول : وای فاطمه انشاالله شوهر ایندت بره شهید شه 😂😂
.ای وای داداش این چه حرفیه؟؟
رسول : اخه این وقت شب همه رو از خواب بیدار کردی 😡😡
نگاهم افتاد به اقا داوود از خنده داشت میترکید وقتی نگاش افتاد تو نگام دیگه اینقدر خندید که فکر کنم زخماش درد گرفته بود چون یه اخ بلند گفت 😂😂
خیلی خجالت کشیدم ☺️☺️
منم فکر میکنم یه احساسی به اون داشتم وقتی میدیدمش خیلی استرس میگرفتم .
صبح روز بعد یهو در اتاق رو زدن
.بفرمایین تو
اومدن تو عمو رضا و زن عمو رضا و پسرشون اومدن تو اتاق (همون دوست بابا)
سلام علیک کردیم و اونا هم به گرمی احوال پرسی کردن نگام افتاد به محمدطاها که بد جور به من زل زده بود و یه لبخند مرموز هم روی لبش بود
به داوود کردم که با خشم بهش چشم دوخته بود به خواهرش گفت: میتونی بیای کمکم کنی میخوام برم تو محوطه بیمارستان یکم راه برم
نگار :چشم داداش
اقا داوود و نگار جون رفتن ما موندیم تو اتاق یهو پدر و مادرم هم اومدن با همه احوال پرسی کردن خیلی نگاه های سنگینی رو روی خودم احساس میکردم برای همین گفتم : ببخشید حال که شما اومدین من برم بیرون یکم بچرخم
مامان :تنها که نمیشه
.مامان بچه که نیستم میرم بر میگردم
بابا :چی کارش داری بزار بره
بدون توجه به حرفاشون زدم بیرون