ینی از بس این رسولو تو رمانای مختلف هی زن این خاستگار اون معرفی کردن حس یه دختر باز حرفه ای رو بهش دارم😐😐

استوری محمد محمودی😍😍😍 تولد کیه؟؟؟؟؟😍 #پشت_صحنه #گاندو

دکل دیدبانی🤣🤣☝️🏻 #گاندو #وحید_رهبانی

آرامش وجود خدا در کنار من خدای من دنیای من است ♥️🙂 میخوای با خدا ارامش داشته باشی پس سریع بیا اینجا که دیر کردی😉 . . #یا_امام_حسین @emamhosein113❤️ #بنر_کانال_خدا لینک ناشناس مون نظری انتقادی❤ لینک ناشناس برای ارتباط با ما ؛ https://harfeto.timefriend.net/16314139181103 #گاندو

دیدی وقتی یه مشکل برات پیش میاد ... میگی خدای چرا من؟ بعدش که حل شد میگی شانس داشتم😖 این شانس نیست .... اسم خدا رو شانس نزارید که تهش بد میشه😉 #مهربان_خدای_من #اربعین

بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون پارت بیست و نهم ریحانه: بعد از ۴ روز برگشتیم تهران را کلی خرید و سوغاتی😅 خیلی حالمون خوب شده بود. البته مامان و بابا هم دو سه ماه قبل ما با هم رفته بودن و منو رسول بخاطر کار و دانشگاهمون نتونسته بودیم باهاشون بریم😕 فردای اون روز رسول منو رسوند بیمارستان و خودش رفت سر کار... رسول: بعد از اینکه رسیدم و سوغاتی هارو دادم و اینا، رفتم پای میزم و دسترسی سیستم رو باز کردم و شروع به کار کردم. بعد چند دقیقه داوود اومد و گفت: _راستی رسول؟؟؟ .جانم؟؟ _نفس تنگیت بهتره؟ من:😐😐 _چیه؟ .ببین تو فقط همینو کم داشتی که بفهمی. حالا هی میخوای نگران باشی و بپرسی خوبم یا نه. بیخیال بابا.😐😅 _وا اصلا چرا ما نباید می فهمیدیم؟ چرا به ما نکفتی؟ مگه ما نامحرمت بودیم که پنهان کردی؟ مارو دوست خودت ندونستی؟ تو مگه از بچگی این مشکل رو نداشتی؟ پس چرا اقدام به درمان نکردی؟ مثلا ما همسایه و دوست قدیمی بودیم پس چرا هیچ چیز نگفتی بهم؟ . اوووووو خیلی خوب بابا نفس بگیررر😅چته؟ اینارو که میگفت با ناراحتی میگفت و کمی صداش رو بلند کرده بود برا همین سعید و فرشید و علی اومدن ببینن چه خبره و همش هم سعی داشتن داوود رو آروم کنن.... _من چمه؟ مشکل من اینه که اصلا برات مهم نبودم که یه همچین مشکلی رو بهم بگی یهو همه جا سکوت شد. با این حرف آخرش خیلی ناراحت شدم. اصلا موندم همینطور. همه نگاها برگشت سمت من‌. من جونمو برای این اکیپ و این رفیقام و خونوادم میدیدم و الان بهترین رفیق و برادرم همچین حرفی به من میزنه‌. یک لحظه فک کردم نمیتونم نفس بکشم. اون نگاها داشت اذیتم میکرد. اسپری تنفسم که روی میز بود برداشتم و رفتم سمت نمازخونه یا همون اتاق استراحت. تا اخرین لحظه که از اون جمع بیام بیرون نگاهای سنگین رو روی خودم حس میکردم. رفتم اتاق استراحت و رفتم توی یکی از اتاقاش و در رو بستم و با ۲ تا فشار روی اسپری توی دهنم، کمی نفسم برگشت‌‌... ادامه دارد....

ایتایار: #پیام_جدید متن پیام:Reihaneh Keikha: استوری محمد محمودی😍😍😍 تولد کیه؟؟؟؟؟😍 #پشت_صحنه #گاندو _________________ تولد وحید رهبانیییییییییی🥺😍😍 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 😍😍

#رهبرانه دلم از این میسوزه تو مدینه....❤️

😭😭😭💔💔💔

😭😭😭😭💔💔💔 خودمون یارت میشیم اقا جون شما غصه نخور😭💔

و چه خون دل ها برد علی از این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین😢💔

اشکم دراومد.😭😭😭 بمیرم برای حضرت آقا که روز به روز دارن تنها تر میشن.💔🥀 ما باید هوای رهبرمون رو داشته باشیم❤️