eitaa logo
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
252 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
33 فایل
@gandoiiii مهربان خدای من @emamhosein113 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
ممنونم که دعوتم رو پذیرفتی
چند نکته قبل شروع رمان👇 1: رمان تخیلی هست ولی بعضی از پارت ها واقعی هستن که در این داستان قرار داده شده. 2: نقش اول قرار دادن یکی از شخصیت ها به منظور طرفداری از اون شخصیت نیست و برای شور و هیجان داستان لازم بود.
《شوق پرواز》1 ببین من نمیدونم این پسره رو یک جوری جمعش کن تا جمعش نکردم. مگه الکیه؟ اون مامور امنیتی هست به همین راحتی نمیشه بهش نفوذ کرد. چرا میشه به خصوص که جوان و تازه وارد هم هست. خوب که چی؟ مگه پدرش جوان و تازه وارد نبود؟! ببین کامران زیادی داری این پسره رو جدی میگیری چیکارش داری؟. آره خوب چیکارش دارم ندیدی باباش اون زمان چطوری خونه خرابمون کرد؟ الان دنبال پسرشم تا تاوانش رو پس بده پسری که میدونم عین خودشه. چه جوری میخوایی پیداش کنی؟ تو فقط از این ور اون ور فهمیدی که رفته اطلاعات سپاه پاسداران همین نه قیافش رو دیدی نه چیزه دیگه. ببین مهیار یک بار گفتم پیداش میکنم یعنی پیداش میکنم. ( نفیسه خانم) حدود دو روز بود که داوود خونه نیومده بود به شدت نگرانش بودم میدونستم اون بی همه چیز ها دنبالشن اونم به گناه نکرده دو سال پیش که استخدام اطلاعات سپاه شد دلشوره ها و استرس های منم بیشتر شد تو همین فکر ها بودم که صدای کلید در اومد و سمانه داد زد:. ماامان این داوود که نمیاد اون قورمه سبزی رو بده به من دیگه‌ در باز شد و داوود با صدای بلند گفت:.. از نبودنم داری سو استفاده میکنی ها بعد رو کرد بهم و گفت:.. سلام مامان. سلام پسرم خسته نباشی سلامت باشی. ادامه دارد... کپی جایز نیست🛑
《 شوق پرواز》2 این سمانه چرا صداش قطع شد؟. داره درسش رو نگاه میکنه دیگه مادر. جااانم؟ سمانه و درس؟ نه بابا😐 برو ببین دیگه. ( داوود) سمت اتاق سمان رفتم عادت داشتم بهش سمان بگم😐 در رو زدم که مثلا با صدای خسته گفت:. کیه؟. مثلا من این بشر رو نمیشناسم زده خودشو به خستگی😑 منم. تو کی؟. پسر همسایه. نمیشناسم. در و باز کردم و گفتم آره جون خودت😂 که با صحنه ای که میدیدم اصلا غیر قابل باور بود. سلام داداش خوش اومدی. علیک سلام سمان منو نیگا🤨 جانم؟. خدا وکیلی میخوایی سر کی رو شیره بمالی😐 ادامه دارد.. کپی جایز نیست🛑
《شوق پرواز》3 کی؟ من؟ نه داداش آدم شدم میخوام درس بخونم‌. بععله حالا پاشو بیا ناهار بخوریم. چشم بریم. ( نفیسه خانم) داوود از هیچی خبر نداشت، خبر نداشت بالاخره سر و کله اون نامردا دیر یا زود پیدا میشه، خبر نداشت سمانه خواهرش‌.. همه این ها تو ذهنم میچرخید و تمامی نداشت. ( رسول) از خستگی داشت خوابم میبرد که آقا محمد دستش رو رو شونم گذاشت و گفت:. برو استراحت کن رسول فردا صبح سراغ پرونده شهابی میریم. چشم آقا. فردا صبح همگی تو جلسه بودیم که آقا محمد رو به داوود اشاره کرد. داوود بلند شد گفت:.. کامران شهابی ۴۵ ساله متولد دوبی بزرگ شده اهواز پدرش ایرانی و مادرش اهل دوبی هست طبق اسناد به دست آورده کامران با سازمان سیا در ارتباطه لازم به ذکر هست ۲۴ سال پیش پدر کامران شهابی توسط یکی از مامورین ما کشته شد‌‌. اما مهیار شهابی ۳۵ ساله برادر کامران شهابی به زور داره با برادرش همکاری میکنه فعلا زیر نظرشون داریم تا به مهره اصلی یعنی آشا فلاحی برسیم که رابط اصلی بین سازمان سیا و ام آی سیکس هست! نگاهی به آقای عبدی کردم که با نگرانی به داوود نگاه میکرد. ادامه دارد.... کپی جایز نیست🛑
سه پارت از رمان تقدیم نگاه هاتون♥️ https://harfeto.timefriend.net/16360503069765 جهت نظرات درباره رمان شوق پرواز🌺
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
ایتایار: #پیام_جدید متن پیام:نهههههههه همون گاندو خوبههههههههههههههه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ نظر نخواسته بودم😒 من
بچه ها من شوخی کردم فعلا کانال همینجوری میمونه ولی اگه دوباره اونجوری تو ناشناس به من یا دوستانم توهین بشه سر و کارتون با مدیر اصلی کانال هست
خب فعلا برین رمان رو بخونین تا حوصلتون بیاد سر جاش
راستی دوستان واکسن ها هم ۳ دوز داره💔😐
خوب این اولین رمان من نیست که دارم مینویسم و از رمان های قبلیم تجربیاتی کسب کردم. کمی بخونید هم متوجه میشید. بنده ۱۶ سالمه.