″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون پا
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️
به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️
💐💐💐💐💐
رمان سربازان بی نشون
پارت شصت و پنج
معصومه:
بعد از امام زاده و کلی گشتن خواهر و برادر حسنی رو رسوندیم خونهشون و خودمون هم رفتیم دنبال زندگیمون😊
رفتم توی اتاقم و نشستم پای کارای دانشگاه. رشته منو ریحانه هر دو تجربی بود ولی رشته تحصیلی من با اون فرق میکرد. اون کارآموزی پرستاری بود، من دارو سازی...
نشستم پای کارام و بعد چند ساعت گرفتم خوابیدم.
رسول:
توی اتاقم روی تختم دراز کشیده بودم. در اتاقن باز بود. خونه رسما سکوت محض بود. حال و حوصله نداشتیم هیچ کدوم. تلویزیون و چراغ همی پاییت هم خاموش بودن. فقط نور خیلی کمی روشن بود. خونه یه جورایی دلگیر بود. چون سوریه بودن و آنتن اونجا خوب نبود و خطر زیاد بود، زیاد هم نمیتونستیم باشون حرف بزنیم.
داشتم به این چیزا فکر میکردم که ریحون😅 اومد داخل و چهرش گرفته و جدی بود همچین...
ریحانه:
+برات وقت دکتر گرفتم پیچوندی گفتی بعد رفتن مامان و بابا، الان رفتن و منم برای فردا وقت گرفتم. هیچ بهونه ای هم نداری. هم من هم خودت فردا از همه نظر بیکار و علافیم. والسلام نامه تمام 😲🤐
رسول:
من همینطور مونده بودم😐 ماشالله خواهرم اعصاب مصاب درست و حسابیم نداره😐
_چرا بیخیال نمیشی؟😠
+چون یه موضوع خیلی مهمه و جای بیخیال بودن رو نداره البته برای شما که همچی رو به شوخی و خنده و مسخره بازی میگیری، اینم برات اصلا مهم نیست.. 😥
بعدش رفت بیرون....
😐😐😐😐😐
اصلا دوست نداشتم. برم. خوب منکه خودم میدونم چمه.. دوست ندارم بقیه بفهمن و نگرانم بشن😔
دوباره سردرد اومد سراغم.. وقتی زیاد فکرم درگیر میشد و اعصابم خورد میشد یا وقتی نگران بودم، سرم درد میگرفت و چشام تار میشد.
نخواستم هم برم پایین قرص بخورم. چون خانم دکتر یهو سر میرسید و حالا بیا و درستش کن😐
با هر بدبختی بود، شب رو خوابیدم. چون فکرم از یه طرف مشغول بابا و مامان بود، از یه طرف دکتر از یه طرف هم سردردم....
ادامه دارد...
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️ به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️ 💐💐💐💐💐 رمان سربازان بی نشون پا
بسم الله الرحمن الرحیم.❤️
به نام انکه مهربان ترین و بخشنده ترین است❤️
💐💐💐💐💐
رمان سربازان بی نشون
پارت شصت و شش
رسول:
شب نفهمیدم کی خوابم برد. همه فکر و ذکرم پیش مامان و بابا بود. با لرزش گوشیم که انگار یه پیام اومد از خواب پریدم.
نگاه کردم یکی پیام داده بود:
🌷مامان زهرا🌷
" سلام عزیزم. اذانه ها.. خواب نمونین.
پیامو دیدی، یه پیام بده خیالم راحت بشه.❤
خودتو خواهرت مواظب همدیگه باشین.
یا علی🌹"
با دیدن پیام خنده روی لبم اومد. با اینکه همیشع منو ریحون خودمون بلند میشدیم، اما مامان و بابا همیشه بهمون سر میزدن. مخصوصا برای اذان صبح😊
بهش پیام دادم:
"سلام مامان جان. خوبی؟ بابا خوبن؟
مارو نمی بینین خوشین؟؟!😅☹
ممنون بابت پیام و یاد اوریت❤
حتما... شماهم مراقب خودتون باشید. به بابا هم سلام برسون.
یا علی مدد😚"
رفتم اتاق ریحون دیدم خوابه😐 حالا همیشه خودش پا میشدا...
+ریحون جان... ریحانه....
پاشو خواهرم اذانه
_چه وقت اذانه الان؟!😪
+😐😐 شرمنده دیگه باتون هماهنگ نکردیم که چه موقع راحت ترین که اذان رو بگن😑 پاشو ببینم😐
_باشه بابا....
ساعت ۱۰ و نیم:
_رسوووول رسوووووووول.... به سلامتی کری داداششششش😐
+بله بلهههععع جاننممم ؟؟؟ چرا داد میزنی..😐
_بدو دیر شددد
+خیلی خوب بابا...
سوار ماشین شدیم راه افتادیم دکتر مغز و اعصاب😐
تموم راه رو سر ریحون بیچاره غرررر میزدم
تا اخرش عصبانی شد..
_اه بسه دیگه رسول مغزم ترکید😡 از وقتی راه افتادیم همش داری غر میزنی😠 میریم دکتر اگه چیزی نبود که انشاالله نیست که برمیگردیم اگرم دور از حون بود که باهم حلش میکنیم. اینقدر هم غر نزن😡 خودت که به فکر خودت نیستی، ماهم که به فکرتیم اینجوری میری رو اعصابمون...😠😠😠
+باشه بابا چرا جوش میاری؟ یه چی گفتم حالا 😶اعصاب نداریاا امروز😐
ادامه دارد...
بادلتنگتبگو
دلــــدارمیآیـدزراه
اینحقیقترامن
ازگلهاینرگـسخواندهام..(:
#اللهمعجللولیڪالفرج..'
#امام_زمانم
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
ایولللل به خدا انتظار نداشتیم این همه پارت😍😂❤️
ببخشید دیگه خیلی خیلی دیر شده بود
سعی میکنم دیگه کاری نداشته باشم بفرستم
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
ببخشید دیگه خیلی خیلی دیر شده بود سعی میکنم دیگه کاری نداشته باشم بفرستم
ن عزیزم اشکال نداره کار داری دیگه میدونم😂💔
بچه ها یه چیزی امروز حاج آقا پناهیان میان شهرمون ولی متاسفانه دارم میرم خونه خالم و نمیتونم برم😔💔
از طرفی خونه خالم هم تو روستاس و نمیتونیم برگردیم شهرمون😢💔