″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
♡🌹 #در_مسیر_عشق 🌹♡ ••° #پارت_ چهارم°•• محمد : خودم دلم برای بچه ها تنگ شده بود. خیلی وقت بود ندیدم
☆~❤️ #در_مسیر_عشق ❤️~☆
°° #پارت_ پنجم °°
محمد : میبینم که هنوز روحیه کودکی تو از دست ندادی😂
زهرا : بیشتر توضیح بدید درمورد اونجا
محمد : خب ببینید اونجا کسی جز اقای عبدی خبر نداره شما دخترای من هستید.
زهرا: ببخشید یه سوال
محمد : جان
زهرا : بچه های اون ور میدونن رسول با شما چه نسبتی داره؟
محمد : آره
فاطمه : 😳چیی چرااا چطور چیشد
محمد : خب قضیه داره . تو جلسه بودیم که رسول گفت بابا میتونم یه سوال بپرسم و اون لحظه تازه متوجه شد چه گندی به بار آورده😐 بچه ها فقط زل زده بودن باورشون نمیشد . منم خیلی عادی و سریع قضیه رو جمع کردم و گفتم بله بپرس بعد اون موقع دیگه هی سوال میکردن مگه شما پدر پسر هستید مگه نسبت دارید و همینجوری میپرسیدن حالا شما حواستون رو جمع کنید تا لو نرید.
فاطمه : 😂😂 باشه
زهرا: خب داشتید توضیح میدادید
محمد : بله بله صحیح
تازه یک پرونده ای رو شروع کردیم اصن وایسا ببینم من واسه چی باید اینارو به شما توضیح بدم🤨 چه لزومی داره؟؟🤨
زهرا : الان مدتی میشه خودمون تو یکی از اداره های امنیتی این شهر داریم کار میکنیما😐 آموزش دیدیم😐 و دیگه بریم تهران قراره اگر قبول کنید اگر قبول کنید اگر قبول کنید همکار بشیم 😐😐
محمد : خب صحیح ادامه میدم
پرونده ضدجاسوسی هست که اول با مبارزه با مفاسد اقتصادی همکاری میکنیم تا پرونده جلو بره
حساسیتش بالاس فعلا از سوژه هایی که مهم نیستن داریم به مُهره های اصلی نزدیک میشیم.
فاطمه : ووااااوو😐😐😐😐عجب عجب عجب
زهرا : چی عجب😂
فاطمه: نداشتیم تا حالا 😐😐 اَ چه جالب 😆😂
زهرا: حالت خوبه تو😐
محمد : شوق و ذوق بهم ریختدش 😂
فاطمه : چقدر ما باید پشت سیستم بشینیم یا عملیات بریم؟🙁
محمد : هردو به یک اندازه
زهرا : خداروشکر
میگم میشه امشب بمونیم و فردا بریم؟؟
محمد : باشه مشکلی نیست
فاطمه : عع رسول داره زنگ میزنه
رسول : سلام فاطمه خانم مقدم
چطوری خوبی؟ بابا رسید؟
فاطمه : سلام اقای حواس پرت🤪 آره اینجاس یعنی رسول واقعا نمیتونی یه راز نگه داری😐 خیلی دوست دارم بزنمت
رسول : درست صحبت کن هااا بنده دوسال بزرگ ترم ازت😠
فاطمه : خب که چی مثلا بیا بزن منو😐 مشکل داری به سلامت خدافظ
ادامه دارد...
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
☆~❤️ #در_مسیر_عشق ❤️~☆ °° #پارت_ پنجم °° محمد : میبینم که هنوز روحیه کودکی تو از دست ندادی😂 زهرا :
•••°° #در_مسیر_عشق °°•••
#پارت_ ششم
فاطمه : باشه
زهرا : شما دو نفر که خیلی باهم دعوا دارید
محمد: خوب شناختی منو👏🏻
ولی دیگه حالا اونقدر هم مرض ندارم زیاد دعوا کنم.
زهرا و فاطمه: 😁
فاطمه : بنظرم بخوابیم بهتره
محمد : بخوابیم 😇
⚪️صبح⚪️
محمد : گل دخترا پاشید زوود زووود
فاطمه : سلام و عرض ادب صبح بخیر
محمد: 😐بقیه شو میگفتی خب به نام خدا سلام و عرض ادب و احترام خدمت تمامی بزرگواران در جمع فاطمه حسینی مقدم هستم یک شهروند عادی 😂
فاطمه: احسنت کامل گفتید
محمد: زهرا پاشو دیگه اینجوری میخواید برید تهران صبح زود پاشید
زهرا هیچ نمی گوید
محمد: با توام میشنوی 😐
زهرا : بله
محمد : از رختخواب نمیخوای جداشی؟
زهرا: بله ببخشید
فاطمه : تو فکری چیه چیشده باز
محمد : باز؟؟🤨🤨🤨
مگه قبلا اتفاقی افتاده بود
فاطمه : نه منظورم اینکه چیشده
زهرا: هعی وقتی بریم از اینجا دلم برای اینجا تنگ میشه واسه دوستامون واسه جای جای اینجا
از همه جاش خاطره داریم
محمد : خیلی خب بابا بسه فضارو نبر تو غم و اینا خب خدافظی هاتون رو بکنید تا حرکت کنیم بریم دیگه
فاطمه : بابا صبحونه😳😳
محمد : آخخخ یادم رفت خب کجا میخورید😐
فاطمه : میارن برامون😇
محمد : اوووو چه پیشرفته بنظرم بمونید اینجا خیلی خوبه
زهرا : نعععع😨😨😨😨 نمونیم هااا
محمد : چته چرا اینجوری میگی 😐
فاطمه: این خیلی دوست داره بره تهران پیش شماها باشه واسه همینه 😂
ادامه دارد...
من رحم کردم پارت های فردا و پس فردا رو گذاشتم
حالا هم نظر ندید از پارت هفتم خبری نیست
منتظر نظرات شما هستم
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
سلام دوستان اطلاع دادن چند روزی نمیتونم فعالیت داشته باشم ان شاء الله با همین چهار تا پارت فعلا تا
اهان آخه من فک کردم اون خبر معتبر نیست😂
زهرا خیلی وقته بهمون رمان ندادیا😐
کل داستانو فراموش کردیم اصلا😑💔
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
•••°° #در_مسیر_عشق °°••• #پارت_ ششم فاطمه : باشه زهرا : شما دو نفر که خیلی باهم دعوا دارید محمد:
خدایا پارت بعدی را مورد عنایت ما قرار بده😑🤲🏻
الهی امین😂
یه معلم دینی داشتیم،...
میگفت :
دوازده امام رو نام ببر،
حالا از آخر به اول بگو،
حالا امامای فرد،
حالا زوجا،
حالا دوتا در میون!!!
میگفت : هیشکی نمیدونه شب اول قبر سوالا چجوریمیاد، باید خودتونو آماده کنید!! 😂
کی میتونه هرکدوم از اینا رو 5 بار سریع پشت سر هم بگه؟ 🤗
لای رولت رنده ی لیمو رفت
چیپس ، چسب ، سس
چه ژست زشتی
سه دزد رفتن به بز دزدی ، یه دزد یه بز دزدید ، یه دزد دو بز دزدید
سه کيسه سير سه شیشه شیر!
سمسار تو سمساریش پوست سوسمار داشت
🌺 دراین روزهای باقیمانده سال
بيائيم تا دير نشده دست به کار بشيم
و خونه تکونی رو شـروع کنيم ...
🌸خونه تکونی ذهـن
🌹 خـدايا
من رو ببخش اگه آدما رو قضاوت کردم
به اونا گمان بد بردم و توی فکر و خيالم
به چيزهايی فکر کردم ڪه تـو هرگز نمیپسنديدی
🌸خونه تکونی چشـم
🌹 خـدايا
مـن رو ببخش بخاطر همه نگاههای نادرستی که داشتم
بخاطر نگاههای تندی که به پدر و مادرم کردم و یا بخاطر نگاه تمسخر و تحقير آميزی که به بعضی از بندههای تـو داشتم
🌸خونه تکونی گـوش
🌹خـدايا
من رو ببخش اگه با گوشهایم
چيزهايی رو شنيدم ڪه نبايد میشنيدم
و گوش به حرفهائی دادم ڪه
عيبهای آدمها رو برای من برملا میکرد
و اونها رو توی ذهن من رسوا میکرد
🌸خونه تکونی زبـان
🌹 خـدايا
من رو ببخش اگه زبونم
به دروغ و غيبـت و تهمـت و تحقيـر
و توهيـن و ناسـزا آلوده شد
و چيزهايی گفتم و با کسانی حرف زدم
ڪه مطلوب تـو نبود
🌸 خونه تکونی دل
🌹 خـدايا
من رو ببخش ڪه به جای اينکه دلم رو
از لطـف و محبت خودت پر کنم
به حسـد و کينـه و بخل و تکبـر آلوده کردم
و اينقدر دلباخته و شيفته دنيا شدم
ڪه جايی واسه تـو، توی دلم باقی نموند
🌸 خونه تکونی دسـت و پـا
🌹 خـدايا
من رو ببخش بخاطر همه
کوتاهیها و سستیها و تنبلیهام
خـدايا ببخش ڪه با دست و پاهام
کارهایی کردم و جاهايی رفتم
ڪه مـن رو از تـو دور کرده
🌸 آمیـــن
#تلنگر🌱
اهاے!
دخٺر خانمے ڪه
بہ جاے آرایش ڪردن و لباسِ جلو باز
و جلب توجہ پسراےِ مردم
چادر سرٺ مے ڪنے و طعنہ ها رو بہ جون مے خرے...
واسه_لبخندِ_مادرت_زهراۜ
دمت گرم!خیلے خانمے...!💛
#تباهیات
#گناهممنوع
#حجاب