″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌙 #در_مسیر_عشق 🌙 ⭐ #پارت_نود و نهم ⭐ رسول با داد : سلام اهالی خونههه محمد : چه خبرته😂 خیلی خوشحالی
🌸 #در_مسیر_عشق 🌸
☀️ #پارت صدم ☀️
محمد*
نشستم کنارش دستش و گرفتم اشک هاش و پاک کردم : این کارا چیه میکنی
زهرا : بابا من دلم تنگیده واسه فاطمه
محمد : خیلی خب آروم باش میخوام یه چیزی بگم فقط قول بده عصبی نشی🤫
زهرا : چشم بفرمائید 🙂
محمد : من خیلی وقته فرشید و می شناسم
حتی یه مدت با پدرش همکار بودم و تو یه اداره کار میکردیم خواستم اول بگم تا بعد شاید تو نظرت تاثیر داشت
زهرا : 😐خب چرا همون اول که اومدید نگفتید
محمد : عصبانیت خودت و ندیدی 😑
دقیقا مثل مامانت🤐وقتی عصبی میشه
بدبختم میکنه 😂
زهرا : مثل شب تولد مامان 😂 تو ماشین خوابیدین🤣🤣🤣
محمد : تو یادته😳؟
زهرا : تازه وقتی مجبور شدین تو اون
سرما ماشین مامان وبشورین هم یادمه😂
محمد : عجب حالا الان انقدر میگیم دوباره مامانت میاد سراغمون😂
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌸 #در_مسیر_عشق 🌸 ☀️ #پارت صدم ☀️ محمد* نشستم کنارش دستش و گرفتم اشک هاش و پاک کردم : این کارا چیه
☔ #در_مسیر_عشق ☔
🌂 #پارت_صد و یکم 🌂
عطیه وارد میشود : چه عجب شما میخندید
حالا به چی میخندید؟
محمد : یا خداا😬😬😬
زهرا : هیچی 🤐🤐🔪
محمد : زهرا بدبختم نکنی 😶
زهرا : نه حواسم هست 🤐
عطیه : 🤨یعنی چی اینجا چه خبره 🔪
محمد بحث و عوض کردم : شما چه خبر شنیدم
همکار جدید پیدا کردین
عطیه : بحث و عوض نکن🤨🔪
صبر کن ببینم تو از کجا میدونی😳؟
محمد : ما اینیم دیگه 😌
حالا مهم نیست از کجا میدونم😎
عطیه : پس که این طور مهم نیست دیگه 🙄
خیلی خب دارم براتون ☺️🔪
محمد : نههههههه میگم میگم😶
عطیه : خب 🤨؟
محمد : همکار محترم جاسوس هستن
عطیه : چییییییی؟
محمد : آرووم.....همون که گفتم جاسوسه
عطیه : از کجا معلوم درسته ؟ کامل بگو ببینم چی میگی
محمد : سینما نیست اینجا زهرا خانم خودت جواب مادرت و بده من برم حساب رسول و برسم
زهرا : چرا من آخه 😫
محمد : چون خودت اطلاعات در آوردی حرف اضافه هم نباشه و از اتاق خارج شدم
دوستان اگر در توانتون بود امشب نماز دفن برای این شهید بخونید
به نام صیاد ابن حسین
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
☔ #در_مسیر_عشق ☔ 🌂 #پارت_صد و یکم 🌂 عطیه وارد میشود : چه عجب شما میخندید حالا به چی میخندید؟ مح
🍁 #در_مسیر_عشق 🍁
🍂 #پارت_صد و دوم🍂
"رسول"
با کاری که کرده بودم بابا عصبی بود ولی خیلی کیف داد نشسته بودم تو حیاط که دیدم بابا نشست پیشم اصلا حواسم نبود کی اومد
محمد*
رسول تا منو دید از جاش بلند شد : بشییییین🤬
رسول : چ.چشم😬
محمد : میخوام باهات حرف بزنم 🤨
رسول : بله درسته بفرمائید😶
محمد : این کارا چیه میکنی تووو😡برای چی خواهراتو اذیت میکنی هااان🤬
رسول : بابا میشه آروم صحبت کنیم🤐
محمد : نخیر نمیشه جواب منو بدهههه🤨🔪
رسول : زیادی رو مخن باید حساب کار دستشون بیاد بعدشم اصلا من باید هر کاری دلم میخواد باهاشون کنم 😌
محمد : تو بیجا میکنی اصلا وقتی عزل ات کردم اون موقع میفهمییی 🤨🔪
رسول : عززززلللل😱😱😱
محمد : بله
رسول : شوخی میکنید دیگه 😊
محمد : من با توووو شوخی دارررمممم😡
نه میخوام بدونم من با تو شوخی داااارم🤨🔪
رسول*
ماتم برده بود نمی دونستم چی بگم از طرفی هم بابا راست میگفت خیلی آبجی هام و اذیت کرده بودم 😓 نمی تونستم رو حرف بابا حرفی بزنم
. * باحال ترین لطیفه دنیا *
خواهش میکنم بخونیدش😞
خیلی قشنگه...😂😂😂
سؤال و جواب در كلاس درس.😃
استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)،
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😟
استاد: بله آفرين! ميخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…😊
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!😄
استاد: ان شاء الله! 😕
به نظر شما چرا حضرت محمد…
دانشجوها : اللهم صل علي محمد و آل محمد!😆😆😆
استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…😐
دانشجوها : کدام حضرت؟🤷🏻♀
استاد: حضرت محمد!😊
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد...!!!!
😆😆😆😆😆😆😆😆
حال كردين؟؟؟
اصلأ حواستون بود؟4 تا صلوات فرستادین؟؟
ازاین ثواب صلوات هاهرچقدرش روکه دوست داشتی به شهید محمد خانی عزیزم وشهیدابراهیم هادی و ابراهیم همت عزیزم تقدیم کنین بقیش هم واسه ی خودتون😉
ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ