enc_16239211448552138766773.mp3
10.8M
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚🍃
اے صفاےقلب،زارم💖
هرچہ دارم ازتودارم💔
تاقیامټ اے رضا جان💛
سـرزخاڪٺ برندارم💔
باصدای #حسین_طاهری💙🌊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونم پاتوق هر چی دل شکستس حرمه😞💔
#بطلب_اقای_من💔🖇
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚🍃
زیارت آنلاین
حـرم #اماحسین"ع"
http://app.imamhussain.org/tour/
بـزن روی فلشها
نزدیڪ ضریحِارباب شدید، زیارتنامه رو بخونید..
#التماسدعایخیر🌱.•
#زیارتقبول♥.•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علاج ِدردمن جزکربلات نیست♥️.
جــشــن ولادت امام رضا علیهالسلام
سخنران : شــیــخ مـهدی حسن آبادی
با مداحی : حـاج محمدرضا طاهـــری
کــربــلایــــی حــــســـیـــن طاهــــری
جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱ | از نماز مغــرب
"مراسمراسساعتمذکورآغازمیگردد"
خیابانشریعتی، خشهدایناجا(پلیس)
ستاد فـرماندهی انتظامی تهران بزرگ
حسینیهیچهاردهمعصومعلیهمالسلام
هدایت شده از کانال رسمی حرم مطهر امام رضا علیه السلام
عاقبت عاشق خود را به حرم خواهی بُرد
شک ندارم به خدا از کَرمت معلوم است...
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
❣️اینجا #قلب_ایران است ؛
کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
-اولامـامزمـان -؏ـج- بایـد،
درقـلبِماظھـورڪنہوبعـد
درقـرنما (: 💔
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در خم طرهی موی تو عجب غوغاییست
گر پریشان کنیاش عرش خدا میلرزد♥️
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در خم طرهی موی تو عجب غوغاییست
گر پریشان کنیاش عرش خدا میلرزد♥️
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم
-
دلمدستتوباشدبهتراست!
حالضربانقلبناآراممراخودتآرامکن . . !:)☁️'
+#آقایامامرضا♥️
~🕊
♥️01:20♥️
گفتم حاجی لباس پاسداری چه رنگیه؟!
سـبز یا خاکی؟
خندید و گفت :
این لباس عادتشه یا خونی باشه یا گِلی...💔
#حاج_قاسم🥀
#به_وقت_دلتنگی🖤
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
#در_مسیر_عشق 🎖 🎨 #پارت_صد و یازدهم🎨 فاطمه : دیشب بابا و داداش بحث شون شده بابا هم توبیخ کرده باید
⛱ #در_مسیر_عشق ⛱
🌱 #پارت_صد و دوازدهم 🌱
زهرا : ماشین در سکوت بود 😶 از ترسم چیزی نمیتونستم بگم🤐
محمد : چیه ساکتی زهرا خانم 😂نکنه ترسیدی
زهرا : تا به حال انقدر عصبی ندیده بودمتون😬
محمد : اینم یادت باشه وقتی عصبی هستم باهام بحث نکن که بدبخت میشی
زهرا : چشم 😶
رسیدن خونه *
بعد از شام عطیه میره تا با زهرا صحبت کنه
: زهرا خانم اجازه هست
زهرا : بله بفرمایید
عطیه : از فاطمه و رسول خبر داری ؟
چرا نیومدن؟
زهرا : نه
عطیه : خب دخترم نظرت در مورد آقا فرشید چیه ؟
زهرا : هان 😶 چی؟
عطیه : میگم نظرت چیه؟
زهرا : نظر خاصی ندارم
عطیه : دختر گلم راحت حرف بزن
بدون هیچ رو در وایسی☺️
زهرا : راستش 😓 اول اصلا قصد ازدواج نداشتم تحت هیچ شرایطی اما وقتی باهم حرف زدیم یه چیزی گفت که......
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
⛱ #در_مسیر_عشق ⛱ 🌱 #پارت_صد و دوازدهم 🌱 زهرا : ماشین در سکوت بود 😶 از ترسم چیزی نمیتونستم بگم🤐 م
🌓 #در_مسیر_عشق 🌓
🌑 #پارت_صد و سیزدهم 🌑
عطیه : که چی ؟
زهرا : هیچی مهم نیست 🤐
عطیه : چی گفتش که دلت و برد؟
زهرا : گفت دوسم داره و حاضره برای رسیدن بهم هر کاری بکنه😓
عطیه : خب ؟
زهرا از خجالت سرش پایینه و چیزی نمیگه🤐
عطیه : همون اول گفتم راحت باش دخترم
نمی خوای بگی نگو ولی یه جواب درست حسابی بگو 🔪
زهرا : هر طور خودتون صلاح میدونید😶
عطیه : زندگی توعه به کس دیگه ای ربطی نداره
زهرا : من نمی دونم 😶
عطیه : زهرا چیرو نمی دونی ؟
زهرا : اینکه چه تصمیمی بگیرم😞
عطیه : اول بهم بگو اون شب چی بهت گفت؟
زهرا : گفت هیچی ازم نمی خواد تا آخرش هر کاری برام میکنه فقط یه درخواست داشت 🤐
عطیه : چرا کشش میدی ؟؟؟؟ چیگفتتتتتتت🔪
زهرا : گفت من تو زندگی فقط سه تا عشق دارم
اول خدا بعد شهادت بعد شما
عطیه : خب عشق سوم نظرت ؟؟؟
زهرا : بقیه اش مونده
″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🌓 #در_مسیر_عشق 🌓 🌑 #پارت_صد و سیزدهم 🌑 عطیه : که چی ؟ زهرا : هیچی مهم نیست 🤐 عطیه : چی گفتش که د
⛄ #در_مسیر_عشق ⛄
🎨 #پارت_صد و چهاردهم 🎨
عطیه : چقدر حرف زدین باهم 😑بگو بقیه اش؟
زهرا : گفت فقط اجازهی شهادت و بهم بده
منم موندم چه تصمیمی بگیرم😓
عطیه : زهرا خانم وقتی یه کسی یه همچین شغلی رو انتخاب میکنه وقتی تو اون خانواده بزرگ شده وقتی یه همچین آرزویی داره دیگه فکر کردن نمی خواد یعنی آدم خوبیه فقط میمونه نظر خودت که اگر اجازه میدی بهش
و اینو میدونی شهادت یه سعادته قطعا با هم
خوشبخت میشین ولی اگر این اعتقاد و به شهادت نداری و فکر میکنی آدم خوبی نیست بستگی به خودت داره و همه ی ما هم به نظرت احترام میزاریم ولی این و بدون باید زود یه تصمیم درست بگیری دو ماه بیچاره رو آواره کردی😂
زهرا : در سکوت کامل بودم با حرفای مامان تو فکر بودم دقیقا عین چیزایی که تو این دو ماه با خودم میگفتم😶 ولی چطوری برگردم بگم موافقم 🤐
محمد : با شدت رفتم سمت عطیه : خب چی شد ؟😶
عطیه : اول بگو ببینم با فاطمه و رسول چیکار کردی دو شبه خونه نمیان🤨🔪
محمد : حرف اونهارو نزن که رو مخمن😡
عطیه : رو مخ شمان خونه چرا نمیان؟
محمد : اومدن بالا تشریف دارن
عطیه : کی اومدن؟😳
محمد : وقتی شام میخوردیم اومدن و رفتن بالا
حالا ولش کن اونهارو زهرا چی گفت؟