🚩 ﷽🚩
💫 زیارتنامه حضرت سکینه سلام الله علیها
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ وَلِي اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُخْتَ وَلِي اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا عَمَّةَ وَلِي اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الحسين الشهيد وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ ... يا سكينة اشْفَعى لي فى الْجَنَّةِ فَإنَّ لَكِ عِنْدَ اللهِ شَأناً مِنَ الشَّأنِ، اَللّـهُمَّ إنّي أسْاَلُكَ أنْ تَخْتِمَ لي بِالسَّعادَةِ فَلا تَسْلُبْ مِنّي ما أنـَا فيهِ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ، اَللّـهُمَّ اسْتَجِبْ لَنا وَ تَقَبَّلْهُ بِكَرَمِكَ وَعِزَّتِكَ وَبِرَحْمَتِكَ وَعافِيَتِكَ، وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ أجْمَعينَ وَسَلَّمَ تَسْليماً يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ .
┄═🍂🥀▪️🏴▪️🥀🍂═┄
▪️ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
💠https://eitas.com/ganj_elihy
╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
▪️سالروز وفات بی بی سکینه،بنت الحسین علیه السلام🌷
برآقا #امام_زمان( عج) و همه #شیعیان تسلیت باد..
┄═🍂🥀▪️🏴▪️🥀🍂═┄
▪️ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
💠https://eitaa.com/ganj_elihy
╰┅┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅┅╯
🌸🌱🌸🌱🌸
🤲 خـــــداوندا...
🌸 هر گاه عـــــاشقانه خواندمت
عـــــاشقانه تر جواب دادى...
🌸 هرگاه خالصانه تمنایت کردم
مشتاقانه تر اجابت کردى...
🌸 چه روزها که ندیدمت
ولى تو دیدى
🌸 چه زمانها که نخواندمت
ولى تو خواندى...
🌸 الهی آنی مرا به خود وا مگذار .
* آمین یا رب العالمین *
🌸https://eitaa.com/ganj_elihy
#تلنگر
همه ی ما میمیریم.
همه ی ما.
بدون استثنا،
کمی دیرتر.
کمی زودتر. یک دفعه ناگهانی.
تمام می شویم...
یک روز همین خانه ای که سقف دارد خانه عنکبوت ها و لانه ی خفاش ها می شود،
همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می زند،
همین بچه هایی که نفس مان به نفس شان بند است، می روند پی زندگی یشان.
حتی نمی آیند آبی بریزند روی سنگ مزار مان.
قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره ی خاکی راه رفته اند.
مغرورانه گفته اند:
مگر من اجازه بدم!
مگر از روی جنازه ی من رد بشید... و حالا کسی حتی نمی تواند هم استخوان های جنازه شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود!
قبل از ما کسانی زیسته اند که زیبا بوده اند،
دلفریب،
مثل آهو خرامان راه رفته اند.
زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده.
سیب ها از سرخی گونه هایشان رنگ باخته اند
و حالا
کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمی آورد.
قبل از ما کسانی بوده اند که در جمجمه ی دشمنانشان شراب ریخته اند و خورده اند.
سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته اند، پنجه در پنجه شیر انداخته اند،
از گلوله نترسیده اند
و حالا
کسی نمی داند در کجای تاریخ گم شده اند!
همه این کینه ها،
همه ی این تلخی ها،
همه ی این زخم زبان زدن ها،
همه ی این کوفت کردن دقیقه ها به جان هم،
همه ی این زهر ریختن ها،
تهمت زدن ها،
توهین کردن ها به هم...
تمام می شود.
از یاد می رود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم.
اگر می توانیم به هم حس خوب بدهیم
کنار هم بمانیم
و اگر نه، راهمان را کج کنیم.
دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ی ما می میریم،
همه ی ما
بدون استثناء، کمی دیرتر... کمی زودتر،
یک دفعه،
ناگهانی... زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم زندگی کنند! .
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
http://eitaa.com/@ganj_elihy
🌸☘
فردي چند گردو به بهلول داد و گفت :
بشکن وبخور وبراي من دعا کن.
بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد .
آن مرد گفت :
گردوها را مي خوري نوش جان ، ولي من صداي دعاي تو را نشنيدم..
بهلول گفت :
مطمئن باش اگر در راه خدا داده اي , خدا خودش صداي شکستن گردوها را شنيده است .
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مکن..
که خواجه خود روش بنده پروري داند..
🌸☘
@ganj_elihy
آقا ســـــــــلام!✋
بازمنــم،خاڪ پایــــتان.
دیـــوانه ای ڪه لڪ زده قلبــــش برایــــــتان!
در این ڪلاس ســــرد،حضور تو واجب است.
این بار چندم است ڪه استاد غایب است؟
نرگس شڪفتــــه است تو را داد مي زنـــد.
آقا بیا ڪه فاصـــــله فــــــریاد مي زنــــــــد.
این روزها نمي شــــــــــــود اندوهگین نبود.
دلــــــواپس نهایــــــــت تلخ زمیــــــــن نبود
امروز دلم عجیب تو را درد مي کشـــــــد.
دستم مدام واژه ی « بر گــــــــــرد » مي ڪشـد.
امضاء:دو چشم خیس و دلي در هوایتـــان،
دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتــــــــــان...
🌹🕊أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊
به گنج الهی بپیوندید🌹👇👇
@ganj_elihy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀🥀
#پنج_شنبه
#فاتحه #صلوات
🍂🥀آنجا تفاوت #رنگ، #دین و #نژاد نداریم ،
زیر #خاک همه یک شکل هستیم .
🍂🥀کسی با خود #زیبایی #زشتی #ثروت #مقام، غرور و خودشیفتگی را از این دنیا نبرده ...
🍂🥀بر #چرخ_فلک مناز كه كمرشكن است
بر رنگ لباس مناز كه آخر #كفن است
🍂🥀مغرور مشو كه #زندگی چند روز است
در زير زمين #شاه و #گدا يک رقم است .
🥀🥀🥀
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
🌱https://eitaa.com/ganj_elihy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 امیرالمومنین علی علیه السلام :
📝 ادب بیاموزید ، زیرا که در این صورت اگر پادشاه باشید برجسته میشوید ، اگر میانه باشید سرآمد میشوید ، و اگر تنگ دست باشید ، با ادبتان گذران زندگی میکنید .
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
@ganj_elihy
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
پیرمردی در دامنه کوههای دمشق
هیزم جمع میکرد و میفروخت
تا مایحتاج زندگی را برطرف کند
روزی حضرت سلیمان پیرمرد را در حال
جمع آوری هیزم دید تصمیم گرفت
تغییری در زندگی پیرمرد به وجود بیاورد
او یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد
تا شاید زندگیاش بهبود یابد
پیرمرد تشکری کرد و بسوی خانه روان شد
وقتی به خانه رسید نگین قیمتی را
به همسرش نشان داد
همسرش بسیار خوشحال شد و نگین را
در نمکدانی گذاشت اما ساعتی بعد به کلی
فراموش کرد که نگین را کجا گذاشته
زن همسایه که به نمک احتیاج پیدا کرده بود
به خانه آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما وقتی زن همسایه به خانهاش رفت
و چشمش به نگین افتاد نگین را نزد خود
مخفی کرد
پیرمرد از اینکه نگین گم شده بود بسیار
مأیوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت
و عصبانی و زن پیرمرد هم گریه میکرد
که چرا نگین را گم کردهام
چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت
آنجا دوباره با حضرت سلیمان روبرو شد
و جریان گم شدن نگین را گفت
حضرت سلیمان نگین دیگری به او داد
و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی
پیرمرد تشکر کرد و خوشحال به خانه رفت
در میانه راه نگین را از جیب خود بیرون آورد
و بالای سنگی گذاشت و خودش چند قدم
دورتر نشست تا نگین را خوب ببیند و لذت ببرد
در این وقت ناگهان پرندهای نگین را
به منقار گرفت و پرواز کرد و رفت
پیرمرد هرچه دوید و هیاهو کرد فایده
نداشت تصمیم گرفت چند روز از خانه
بیرون نرود
بعد از چند روز همسرش گفت برای خوراک
چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی؟
پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت و هیزم
جمع آوری کرد که باز هم صدای حضرت
سلیمان را شنید و دید که حضرت ایستاده
و با حیرت بسوی او مینگرد
پیرمرد باز قصه نگین را تعریف کرد
که پرنده آن را ربود
حضرت سلیمان به او گفت: میدانم که تو
به من دروغ نمیگویی ایرادی ندارد
بیا این نگین از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر
است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی
و حتماً آن را بفروش تا شاید در حال و روزت
تغییری بوجود آید
پیرمرد قول داد که آن را به قیمت خوب
بفروشد پشته هیزم خود را گرفت
و بسوی خانه حرکت کرد
در مسیر خانه پیرمرد رودخانهای بود
هنگامی که به رودخانه رسید خواست تا
کمی استراحت کند و نفس تازه کند
نگین را از جیب خود بیرون آورد که در
آب بشوید، ناگهان نگین از دستش سُر خورد
به دریا افتاد اما هر چه کوشش کرد
و در آب غواصی کرد چیزی بدستش نیامد
با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت و
دیگر از ترس حضرت سلیمان به کوه نمیرفت
همسرش به او اطمینان داد که صاحب نگین
هر کسی که هست تو را بسیار دوست دارد
اگر دوباره او را دیدی تمام قصه را برایش بگو
من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید
پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت
پشته هیزم را جمع آوری و به طرف خانه
روان شد که ناگهان حضرت سلیمان را دید
پشته هیزم را به زمین گذاشت و دوید
و فرار کرد
حضرت سلیمان خواست تا مانعش شود
اما فرستاده خدا جبرئیل آمد و به او گفت:
ای سلیمان خداوند میگوید که تو
چه کسی هستی که میخواهی حالت بنده
مرا تغییر دهی و مرا فراموش کردهای
حضرت سلیمان با سرعت به سجده رفت
و از اشتباه خود معذرت خواست
خداوند به واسطه جبرئیل به حضرت
سلیمان گفت: تو حال بنده مرا نتوانستی
تغییر دهی، حال ببین من چگونه اینکار را
انجام میدهم
پیرمرد که با سرعت بسوی قریه روان بود
با مرد ماهیگیری روبرو شد!
ماهیگیر به او گفت ای پیرمرد
من امروز ماهی بسیاری گرفتهام
بیا چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهیها را گرفت و برایش
دعای خیر کرد
همسرش وقتی شکم ماهیها را پاره کرد
در شکم یکی از ماهیها نگین را یافت و به
شوهرش مژده داد که نگین پیدا شده است
شوهر با خوشحالی به او گفت تو ماهی را
نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم
هنگامی که زن نام نمک را شنید
ماجرای نگین اول نیز به یادش آمد که در
نمکدان پنهان کرده بود سریع به خانه
همسایه رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد
وقتی که زن همسایه صحبتهای زن را
شنید ملتمسانه عذرخواهی کرد
و نگینش را آورد و گفت: نگینت را بگیر
من خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم
چیزی نگو چون او شخص پاک نفسی است
اگر خبردار شود مرا از خانه بیرون خواهد کرد
از آن طرف پیرمرد در جنگل که بالای
درختی رفته بود تا شاخه خشک شدهای را
قطع کند ناگهان چشمش به نگین قیمتی
در آشیانه پرنده افتاد با خوشحالی نگین را
گرفت و به خانه آمد
فردای آن روز پیرمرد به بازار رفت
و هر سه نگین را به قیمت بالایی فروخت
حضرت سلیمان علیهالسلام که تمام
ماجرا را به چشم میدید یقین یافت که
بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد
مگر آنکه خداوند بخواهد
✧✾════✾✰✾════✾✧
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
@ganj_elihy
🔘 داستان کوتاه
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه.
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
"خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد."
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
به کانال گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
@ganj_elihy
🤍۱۳ قانون خوشبختی را به خاطر بسپارید:
🍓قلبتان را از نفرت پاک کنید.
✨️ذهنتان را از نگرانی پاک کنید.
🍓ساده زندگی کنید.
✨️بیشتر ببخشید.
🍓کمتر توقع داشته باشید.
✨️فراوان لبخند بزنید.
🍓فراوان مطالعه کنید.
✨️اندرون از طعام خالی نگه دارید.
🍓صادق و استوار و شکیبا و نرمخو باشید.
✨️با همه چیز با ملایمت برخورد کرده و مدام زمزمه کنید "این نیز بگذرد"
🍓فراوان شاکر خدای رحمان باشید.
✨️ساکت و آرام و خوشبین باشید.
🍓دوست خدای رحمان و گشاده رو باشید.
به گنج الهی بپیوندید🌹👇👇
https://eitaa.com/ganj_elihy
🦋زیباترین نگاه خدا
💫تا طلـوع بامدادان
🦋حافظ و همراه
💫همیشگی شما باد
🦋شب تان زیبا
💫و در پناه الطاف بیکران حق
شب بخیر🌕🌛
به گنج الهی بپیوندید 🌹👇👇
https://eitaa.com/ganj_elihy