فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا...🙏
🌸در این روز معنوی مباهله
🕊و به عزت و شرف پنج تن آل عبا
🌸قسمت میدم🙏
🕊عزیزانم را
🌸از لطف ونعمتت
🕊و عفو وبخششت
🌸بهره فراوان ده🙏
🌸و در این سرای آزمون و ابتلا
🕊درمانشان باشی
🌸تا دل از ایمان به تو پرکنند
🕊وتوشه ازعمل نیک برگیرند
آمیـــن ...🙏
@ganj_elihy 🦋🦋
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتماً ببینیدونشردهید
نه به امتداد دولت روحانی✌️
کانال تحلیل نظامی و امنیت
داستان کوتاه پیرمرد فقیر و گردن بند...
روزی پیرمردی فقیر و گرسنه، نزد پیامبر اکرم (ص) آمد و درخواست کمک کرد. پیامبر فرمود: اکنون چیزی ندارم ولی «راهنمای خیر چون انجام دهنده آن است»، پس او را به منزل حضرت فاطمه (س) راهنمایی کرد.
پیرمرد به سمت خانه حضرت زهرا (س) رفت و از ایشان کمک خواست. حضرت زهرا (س) فرمود: ما نیز اکنون در خانه چیزی نداریم. اما گردن بندی را که دختر حمزة بن عبدالمطّلب به او هدیه کرده بود از گردن باز کرد و به پیرمرد فقیر داد. مرد فقیر، گردن بند را گرفت و به مسجد آمد.
پیامبر (ص) هنوز در میان اصحاب نشسته بود که پیرمرد عرض کرد: ای پیامبرخدا (ص)، فاطمه (س) این گردن بند را به من احسان نمود تا آن را بفروشم و به مصرف نیازمندی خودم برسانم. پیامبر (ص) گریست. عمّار یاسر با اجازه پیامبر (ص) گردن بند را از پیرمرد خرید. عمار پس از خرید گردن بند، گردن بند را به غلام خود داد و گفت: این را به رسول خدا (ص) تقدیم کن، خودت را هم به او بخشیدم. پیامبر (ص) نیز غلام و گردن بند را به حضرت فاطمه بخشید. غلام نزد فاطمه (س) آمد و آن حضرت گردن بند را گرفت و به غلام فرمود: من تو را در راه خدا آزاد کردم. غلام خندید. حضرت فاطمه (س) راز این خنده را پرسید. غلام پاسخ داد: ای دختر پیامبر (ص) برکت این گردن بند مرا به شادی آورد، چون گرسنهای را سیر کرد، برهنهای را پوشاند، فقیری را غنی نمود، پیادهای را سوار نمود، بندهای را آزاد کرد و عاقبت هم به سوی صاحب خود بازگشت.
@ganj_elihy 🦋🦋
🔴 پزشکیان در مناظرات ده بار گفت من در لشکر عاشورا همرزم شهید باکری بودم ، همش آیه میخوند و از جواب دادن به سوالات فرار میکرد
🔻اما جلیلی یکبار هم نگفت من برای ایران قطع عضو شدم...
🔻شاید هنوز هم خیلی از مردم ندانند یک پایش در جبهه قطع شده
🔻حافظ کل قرآن است ولی ندیدم یک آیه قرآن بخونه، داشت برنامه هاش رو میگفت و با خواندن آیه از پاسخ به سوالات فرار نمیکرد.