🇮🇷🗳🌷
همه سعیمان این است که نگذاریم خون امثال شما و روح الله عجمیان و بقیه شهدای وطن پایمال گردد.
وعده هــر ایــــــــــــــــــ🇮🇷ــــــــــــــــــــرانی ولایتمدار
جمعه پای صندوق به
همراه یک ایــــــــــــــــــ🇮🇷ـــــــــــــــــرانی دیگر ✅
🇮🇷🗳🌷
داداش کوچک آرمان تعریف میکند: «خستگی برای داداش معنا نداشت. وقتی به حوزه رفت، فقط هفتهای ۲ روز میآمد خانه. با این که درسهای حوزه خیلی زیاد بود، اما شبها که همه خواب بودند بیدار میماند و آنها را انجام میداد. نمیخواست مامان و بابا ناراحت شوند.»
او یاد آخرین جشن تولد آرمان میافتد و میگوید: «آخرین جشن تولدش از او پرسیدیم چه آرزویی داری؟ چیزی نگفت. کمی بعد آرام به مادرم گفته بود «شهادت»
.
#آرمانِعزیز
#تولد
✅سالروز میلادت مبارک
آرمان عزیز ملت.....
#تولد_آرمان_عزیز
#یک_ایران_آرمان
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
-
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تولدتدرآسمانهامبارک 🌱"
#شهید_آرمان
#تولد_شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطـــره
داشت یکی یکی وسیلههایش را جمع میکرد تا از حوزه بزند بیرون. مهدی هم روی بالکن مسجد راه میرفت و به او نگاه میکرد. با خودش فکر میکرد: «یعنی آرمان کجا میخواهد برود؟ توی این شلوغیها که کسی جرأت بیرون رفتن ندارد. آرمان چرا نمینشیند درسش را بخواند؟»
پیش خودش حدس زد که شاید میخواهد برود کمک نیروهای انتظامی. از همان بالکن مسجد آرمان را صدا زد: «آرمان! داری کجا میری؟»
آرمان همان طور که وسیلههایش را جمع میکرد، گفت: «احتمالاً امشبم خیابونا شلوغ میشه. میخوام برم کمک نیروهای انتظامی تا اغتشاشگرها مزاحم مردم نشن. تو هم بیا تا امشب با هم بریم.»
مهدی همین طور که روی بالکن این طرف و آن طرف میرفت گفت: «آرمان بشین درست رو بخون! این کارها وظیفه من و تو نیست.»
آرمان کمی مکث کرد؛ نگاهش را برگرداند سمت مهدی و گفت: «آدم نباید سیب زمینی باشه.»
مهدی سری تکان داد و گفت: «خب حداقل از این به بعد کمتر برو.»
آرمان جواب داد: «باشه، امشب رو که برم بعدش دیگه کمتر میرم.»
رفت و برای همیشه دوستانش را تنها گذاشت.»
#شهید_آرمان_علی_وردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ستاد انتخاباتی جلیلی..شهرستان
بابل