eitaa logo
گنجینه حکایات، موسیقی ،عاشقانه،طنز😂
1.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
48 فایل
❤کانال گنجینه حکایات 🌼 حکایتها‌ی زیبا 🌷 ویدئو کلیپ 😄طنزهای شادومعماها، آشپزی ✍متن عاشقانه ، موسیقی مجتبی تقوایی مدیرگنجینه ❤️ به دورهمی ما در گنجینه حکایات خوش آمدید. https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc آدرس ادمین ما @ganjineh111
مشاهده در ایتا
دانلود
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ . ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺭﻳﺎﺿﻲ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺖ ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ ﻣﻴﮑﺮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁﻥ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﻳﺎﻓﺖ . ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺁﻟﺒﺮﺕ ﺍﻧﻴﺸﺘﻴﻦ ﻧﺒﻮﺩ ... " ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭﻩ . 👳@ganjinah_hekayat
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی‌اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه‌اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:آب گندیده است. چطور وانمود کردید که گواراست؟ استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. این آب فقط حامل مهربانی و سرشار از عشق بود و هیچ‌چیز نمی‌تواند گواراتر از این باشد. 👳@ganjinah_hekayat
کشاورز فقیری برغاله‌ای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد از بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه می‌توانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمی‌توانستند و نمی‌خواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند. وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک می‌کرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانه‌هایت حمل می‌کنی؟» مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! این یک بز است.» ولگرد گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای.» مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.» ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر می‌رسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد. روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بزد بود. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمی‌گشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریده‌ای؟» مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریده‌ام.» مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر می‌کنی که این یک بز است؟» مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر می‌کرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباش‌ها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند. شما روی شانه‌های خود چه چیزهایی حمل می‌کنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیده‌اید؟ 👳@ganjinah_hekayat
مادرى قبل از فوتش به دختر خود گفت: این ساعت را مادر بزرگت به من هدیه داده است ، تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش می‌گذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم ، به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار می‌خرند.دختر به جواهر فروشی رفت و برگشت به مادرش گفت: صد و پنجاه هزار تومان قیمت دادند. مادرش گفت: به بازار کهنه فروشان برو ، دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت: ده هزار تومان قیمت کردند و گفتند بسیار پوسیده شده است. مادر از دحترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهد. دختر به موزه رفت و برگشت و به مادرش گفت: مسئول موزه گفت که پانصد میلیون تومان این ساعت را می‌خرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه می‌گذارد. مادر گفت: می‌خواستم این را بدانی که ، جاهای مناسب ارزش تو را می‌دانند. هرگز خود را در جاهای نامناسبت جستجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل می‌شوند ، از تو قدردانی می‌کنند. در جاهایی که کسی ارزشت را نمی‌داند حضور نداشته باش ؛ ارزش خودت را بدان! گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌چه زیبا گفت دکترانوشه؛ بخاطر هیچ کس با همسرت بدنشو اول و آخر زندگیت فقط همسرت برات میمونه نه بچه ها نه پدر و مادر ...! با همسرت دوست باشی کل دنیا دشمنت باشن هم، نمیتونن زمینت بزنن ! @ganjinah_hekayat
ﺩﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻔﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ ﻣﻨﻮ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﮐﻨﻦ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﺎﺍﯾﻔﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﻭﺻﻞ ﺑﺸﻢ ﻧﻤﯿﺸﻪ !!!!!!!!.😳😢😐😑 ﺩﮐﻤﺸﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎﺯ میشه... 😶😶 😂😂😂😂😂 @ganjinah_hekayat
شماره ۱۴ 🎬جواب بده جایزه بگیر ✅ 💥ضرب المثل کلاهش پشم نداره💥 یعنی چه - 🌸🍃🌸🍃 آدرس ادمین جهت ارسال جواب @ganjineh111 @ganjineh111 با ارسال لینک گنجینه حکایت دوستان خود را به گنجینه ما دعوت کنید @ganjinah_hekayat @ganjinah_hekayat https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc عزیزان هنگام جواب دادن نام و نام خانوادگی خود را عنوان کنید .
صدر نشین باش🥇 🚫در ندیدن عیب دیگران🙈 🚫در نشنیدن بدی دیگران🙉 🚫در نگفتن بدی دیگران 🙊 کار یک قهرمان است،کارهر کس نیست. این پیروزی👆مبارکِ ،کسانی که خود واقعی را پیدا کردند و نیاز به قضاوت کردن دیگران برای رسیدن به حال خوب ندارند @ganjinah_hekayat
روزی یکی از پادشاهان به سیر و سیاحت رفت ،تا این که به روستایی رسید ،کمی در آنجا توقف کرد،تا قدری استراحت کند. پادشاه به همراهان خود گفت :بساط طعام را آماده کنید کمی توقف می کنیم و سپس به راه خود ادامه می دهیم. پادشاه گفت:آن پیرمرد هم که در حال کار کردن هست را بگویید تا بیاید(و با تعجب با خود زیر لب می گفت:چگونه این شخص با این کهولت سن هنوز سر پاست) پیر مرد جلو امد و گفت :بله ،با من کاری بود!پادشاه گفت:ببینم تو چند سال از عمرت سپری شده؟ پیر مرد گفت:یکصد و بیست سال ، پادشا‌ه :و هنوزسر پا هستی و کار می کنی. پیر مرد:بله. پادشاه:ما با داشتن وسایل عیش و نوش و استراحت،نصف عمر شما را هم نداریم !!شما دهاتی ها که وسایل عیش و نوش به قدر ما ندارید ،چطور این همه عمر می کنید؟ پیرمرد در جواب پادشاه گفت:هر یک از انسانها سهم مشخصی از اطعام را دارند . هیچکس در این دنیا بیشتر از اندازه خود نمی تواند مصرف کند .شما در عرض چند سال با پر خوری و زیاده روی ،سهم خود را مصرف می کنید . بنا بر این و قتی که تمام شد ۀدیگر سهمی ندارید و می میرید،ولی ما چون سهم خود را کم کم مصرف می کنیم .بیشتر از شما عمر می کنیم ،قربان!!! @ganjinah_hekayat
💢شخصی برای اولین بار یک کلم دید. اولین برگش را کند، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت : حتماً یک چیز مهمّی است که این طوری آن را کادوپیچ کرده‌اند! اما وقتی به تهِ آن رسید و برگ‌ها به پایان رسید، فهمید که چیزی در آن برگ‌ها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگ‌هاست! داستان زندگی هم مثل همین کلم هست! ما روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و فکر می‌کنیم چیزی در روزهای دیگر پنهان شده، درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم. زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم. همین روزها! حتی همین امروز!🌺 @ganjinah_hekayat
💢پادشاهی به شکار می رفت . در همین بین دیوانه ای را دید که کودکان اطرافش را گرفته اند و با او تفریح می کنند . آن دیوانه هم یکی را سنگ می زند ، دیگری را ناسزا می گوید . پادشاه فرستاد آن دیوانه را آوردند. او را با خود همراه نموده و مسافتی را طی نمود . در همان اثناء سوالاتی از او می نمود . دیوانه هم به تمام آن سوالات پاسخ های عاقلانه می داد. شاه که از این قضیه بسیار تعجب کرده بود از او پرسید : " این چه جهت دارد که با من مثل سایر مردم رفتار نمی کنی ؟ " دیوانه گفت : " قربان ! جهتش این است که شما عقلت از من کمتر است و زورت از من زیادتر . می ترسم یک موقع غضبناک شوی و آنگاه فرمان کشتن من را بدهی . از این جهت ناچارم با تو مدارا کنم . " 🌺 @ganjinah_hekayat
روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد. یک شیشه وسطِ یک آکواریوم بزرگ گذاشت و آن را دو نیم کرد. در یک سمت، ماهی بزرگی قرار داد و در سمت دیگر " یک ماهی کوچک " که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ بود بود. ماهی بزرگ، بارها به ماهی کوچک حمله کرد و هر بار به دیوار نامرئی(شیشه ای) برخورد کرد تا اینکه دیگر ناامید شده و از حمله دست کشید. او دیگر باور کرده بود که شکار آن ماهی کوچک محال و غیر ممکن است دانشمند دیوار حائل را برداشت. ولی ماهی بزرگ دیگر هیچ وقت به سمت ماهی کوچک نرفت دیواری که در ذهنش بین او و ماهی کوچک ساخته شده بود بسیار محکم تر از آن دیوار شیشه ای بود ... برای انجامِ کارهایی که محال به نظر می رسند، فقط کافی ست؛ دیوارِ ذهنی خود را برداریم .🌺 ملانصرالدین👳‍♂️ @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"درختی "می افتد همه متوجه صدای افتادنش می شوند، اما یک "جنگل" رشد میکند کسی "متوجه نمی شود"... مردم اینگونه اند، به رشدت توجه نکرده بلکه به "افتادنت" توجه میکنند..! پس"مواظب جای پایت باش"... 🎙"مرتضی‌خدام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌"‎‌‌‌‌‌‌ @ganjinah_hekayat
✅معما با توجه به تصویر چه کلمه ای مخفی است؟ ــﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩ♥️ـﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩــ😵‍💫 اگه دوست داشتین جواب را برای ادمین ما ارسال کنید . @ganjineh111 @ganjineh111 گنجینه ما را برای دوستان خود معرفی کنید @ganjinah_hekayat @ganjinah_hekayat
خداوند به حضرت موسی گفت: با زبانی که گناه نکرده ای مرا بخوان تا اجابتت کنم" حضرت موسی گفت: کدام زبان است که گناه نکرده!؟ فرمود: تو با زبان دیگران گناه نکرده ای، بگو آنها برایت دعا کنند. برای دوستانتون آرزوهای خوب داشته باشید.شاید به خاطر شما براورده شه @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا تو‌ قرآن میگه "وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ" یعنی عزت و ذلت تو دست منه. بعد تو می‌ترسی بقیه زمینت بزنن؟ ‌ @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گویند : مرغیست به نام « آمین » ! مرغی آسمانی در بلندترین نقطهٔ آسمان آنجا که بخدا نزدیکتر است می پَرَدو سخن می گوید او شنوا ترین موجود ِ جهان ِ هستی است هر چیز را که می شنود ، دوباره بنام فرد ِ گوینده آنرا تکرار می کند و آمین می گوید این است که همهٔ آیین ها می گویند مراقب کلامت باش ! این است که می گویند تنها صداست که می ماند این است که می گویند دیگران را دعا کنید ! این است که اگر دیگرانی را نفرین کنیم روزی خود ِ ما دچار آن خواهیم بود مرغ آمین هر آنچه که بگوئیم را با اسم خود ِ ما ، جمع می کند و به خداوند اعلام می کند آنگاه در انتهای جمله آمیـن می گوید پس همیشه برای همه خیر و خوبی بخواهیم. @ganjinah_hekayat