eitaa logo
گنجینه حکایات، موسیقی ،عاشقانه،طنز😂
1.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
48 فایل
❤کانال گنجینه حکایات 🌼 حکایتها‌ی زیبا 🌷 ویدئو کلیپ 😄طنزهای شادومعماها ✍متن عاشقانه ، موسیقی مجتبی تقوایی مدیرگنجینه ❤️ به دورهمی ما در گنجینه حکایات خوش آمدید. https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc آدرس ادمین ما @ganjineh111
مشاهده در ایتا
دانلود
با توجه به تصویر چه کلمه ای مخفی است؟ ــﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩ♥️ـﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩــ😵‍💫 تست هوش جواب این تست فرداشب در این گنجینه @ganjinah_hekayat دوستانی که می خواهند در این تست هوش شرکت کنند جواب را به آدرس ادمین ما ارسال کنند @ganjineh111
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر او را بلند بخوانی صدایت را می شنود و اگر با او آهسته نجوا کنی راز و نیازت را می فهمد گلایه ها و شکوه هایت را نزد او ببر برطرف شدن غم هایت را از او طلب کن در کارهایت از او مدد بگیر و هر چه می خواهی از خزائن رحمت او بخواه چیزهایی که هیچکس جز او توان بخشیدنش را ندارد از افزایش طول عمر تا سلامتی وسعت و گشایش در روزی او کلیدهای گنجینه هایش را در دو دست تو نهاده وقتی که درخواست از خودش را به تو رخصت داده پس هرگاه اراده کردی درهای نعمتش را با دعا باز کن و نزول باران رحمتش را از او بخواه @ganjinah_hekayat
🎬 اکران فیلم 💥مسافری از گانورا💥 اکران در سینما مهر دانش آموز یزد جهت رزرو سانس ۰۹۱۳۵۱۵۰۳۱۰ مجتبی تقوایی @ganjinah_hekayat @ganjinah_hekayat
گروه کُر مدرسه برای اجرای کنسرت در مرکز شهر آماده شده بود. هوا خیلی سرد بود. مردم چند ساعتی در هوای سرد منتظر ماندند، افراد بسیاری جمع شده بودند. رهبر ارکستر برای رهبری گروه در جای خود مستقر شد. در این میان یکی از اعضای ارکستر با خود چنین گفت: «در این سرما نمی‌توانم آواز بخوانم، پنجاه نفر در گروه وجود دارد، باید فقط دهانم را باز و بسته کنم، کسی متوجه نمی‌شود» و رهبر گروه ارکستر کارش را شروع کرد، اما صدایی نشنید! چون آن روز همه مانند هم فکر کرده بودند. «اگر من نخوانم چه می‌شود؟» اگر من نخوانم چه می‌شود؟ این بزرگ‌ترین تحقیری است که یک انسان می‌تواند در حق خودش انجام دهد. در حقیقت معنی‌اش این است که «من هیج ارزشی ندارم‏» ولی در واقع وجود هر کس برای این دنیا ضروری است، وگرنه ما اینجا نبودیم. بود و نبود ما برای این عالم مهم است و اثرگذار. هر روز از خود سؤال کنید؛ اگر همه‌ی مردم شهرتان، کشوری که در آن زندگی می‌کنید و در نهایت کل مردم دنیا مثل شما فکر کنند، ما چگونه شهر، کشور و جهانی خواهیم داشت؟ @ganjinah_hekayat
کارگری هر روز بعد از اتمام کار در کارخانه، برای انجام مراسم نیایش عصر به معبد می‌رفت. یک روز به دلیلی در کارخانه گرفتار شد و نتوانست به آغاز مراسم برسد، وقتی که آنجا رسید دید که کاهن معبد در حال خارج شدن است. کارگر پرسید: آیا مراسم دعا تمام شده است؟ کاهن گفت: بله مراسم تمام شده است. مرد کارگر آهی حاکی از اندوه کشید. کاهن با مشاهده اندوه او گفت: آیا حاضری آه و اندوهت را با ثواب به جا آوردن مراسم نیایش عصر، با من عوض کنی؟ کارگربا تعجب به او نگریست و کاهن ادامه داد: همان آه صمیمانه و ساده‌ی تو ارزشمندتر از تمام نیایش‌هایی است که من در کل عمرم به جا آورده‌ام @ganjinah_hekayat
گروهی از اساتید را صدا زدند و در هواپیما نشستند. وقتی درها بسته شد و هواپیما در شرف بلند شدن است، به همه اساتید اطلاع داده شد که این هواپیما توسط دانشجویان آنها ساخته شده است. سپس همه اساتید به سمت درهای هواپیما هجوم می‌آورند و سعی می‌کنند خودشان بگریزند و زنده بمانند، به استثنای یک استاد که با اعتماد به نفس و آرامش زیادی روی صندلی نشسته است. یکی از او پرسید که چرا از هواپیما فرار نمی کنی؟ استاد با اطمینان جوابش را داد که شاگردان ما هستند. سوال بعدی: آیا مطمئن هستید که به آنها خوب آموزش داده اید؟ پروفسور به آرامی پاسخ داد: مطمئنم که پرواز نخواهد کرد.🌺 @ganjinah_hekayat
خری به درختی بسته شده بود. شخصى خر را باز کرد. خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد. زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛ تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش. صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت. صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد صاحب خر را از پای درآورد! به آن فرد گفتند چکار کردی؟! گفت من فقط یک خر را رها کردم! نتیجه اخلاقی •هرگاه می خواهی یک شهر را خراب کنی؛ خران را آزاد کن...! @ganjinah_hekayat
خليفه و صياد هوشمند آورده‌اند که خليفه هارون‌الرشيد در يکي از اعياد رسمي با زبيده زن خود نشسته و مشغول بازي شطرنج بودند. بهلول بر آن‌ها وارد شد او هم‌نشست و به تماشاي آن‌ها مشغول شد. در آن حال صيادي زمين ادب را بوسه داد و ماهي بسيار فربه قشنگي را جهت خليفه آورده بود. هارون در آن روز سرخوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صياد انعام بدهند. زبيده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت: اين مبلغ براي صياد زياد است، به جهت اينکه تو بايد هرروز به افراد لشگري و کشوري انعام بدهي و چنانکه تو به آن‌ها از اين مبلغ کمتر بدهي خواهند گفت که ما به‌قدر صياد هم نبوديم و اگر زياد بدهي خزانه‌ي تو به اندک مدتي تهي خواهد شد. هارون سخن زبيده را پسنديده و گفت الآن چه کنم؟ گفت: صياد را صدا کن و از او سؤال نما اين ماهي نر است يا ماده؟ اگر گفت نر است بگو پسند ما نيست و اگر گفت ماده است بازهم بگو پسند ما نيست و او مجبور مي‌شود ماهي را پس ببرد و انعام را بگذارد. بهلول به هارون گفت: فريب زن نخور مزاحم صياد نشو. ولي هارون قبول ننمود. صياد را صدا زد و به او گفت: ماهي نر است يا ماده؟‌ صياد باز زمين ادب بوسيد و عرض نمود اين ماهي نه نر است نه ماده بلکه خنثي است. هارون از اين جواب صياد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم ديگر هم انعام به او بدهند. صياد پول‌ها را گرفته، در بندي ريخت و موقعي که از پله‌هاي قصر پايين مي‌رفت يک‌درهم از پول‌ها به زمين افتاد. صياد خم شد و پول را برداشت. زبيده به هارون گفت: اين مرد چه اندازه پست‌همت است که از يک‌درهم هم نمي‌گذرد. هارون هم از پست‌فطرتي صياد بدش آمد و او را صدا زد. و باز بهلول گفت: مزاحم او نشويد. هارون قبول ننمود و صياد را صدا زد و گفت: چقدر پست‌فطرتي که حاضر نيستي حتي يک‌درهم از اين پول‌ها قسمت غلامان من شود. صياد باز زمين ادب بوسه زد و عرض کرد: من پست‌فطرت نيستم. بلکه نمک‌شناسم و ازاين‌جهت پول را برداشتم که ديدم يک‌طرف اين پول آيات قرآن و سمت ديگر آن اسم خليفه است و چنانچه روي زمين بماند شايد پا به آن نهند و از ادب دور است. خليفه باز از سخن صياد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم ديگر هم به صياد انعام دادند و هارون گفت: من از تو ديوانه‌ترم به جهت اينکه سه دفعه مرا مانع شدي من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و اين‌همه متضرر شدم. @ganjinah_hekayat
قهرمان گلف و خبر خوب روزي روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتيني، پس از بردن مسابقه و دريافت چک قهرماني لبخند بر لب مقابل دوربين خبرنگاران وارد رختکن مي‌شود تا آماده‌ي رفتن شود. پس از ساعتي، او داخل پارکينگ تک‌وتنها به‌طرف ماشينش مي‌رفت که زني به وي نزديک مي‌شود. زن پيروزي‌اش را تبريک مي‌گويد و سپس عاجزانه مي‌افزايد که پسرش به خاطر ابتلا به بيماري سخت مشرف ‌به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ويزيت دکتر و هزينه بالاي بيمارستان نيست. دوونسنزو تحت تأثير حرف‌هاي زن قرار گرفت و چک جايزه‌ي مسابقه را امضا نمود و درحالي‌که آن را در دست زن مي‌فشرد، گفت: براي فرزندتان سلامتي و روزهاي خوشي را آرزو مي‌کنم. يک هفته پس‌ازاين واقعه، دوونسنزو در يک باشگاه روستايي مشغول صرف ناهار بود که يکي از مديران عالي‌رتبه انجمن گلف بازان به ميز او نزديک مي‌شود و مي‌گويد: هفته‌ي گذشته چند نفر از بچه‌هاي مسئول پارکينگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زني صحبت کرده‌ايد. مي‌خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن يک کلاه‌بردار است. او نه‌تنها بچه مريض و مشرف ‌به مرگ ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فريب داده، دوست عزيز. دوونسنزو مي‌پرسد: منظورتان اين است که مريضي يا مرگ هيچ بچه‌اي در ميان نبوده است؟‌ گفت: بله کاملاً همين‌طور است. دوونسنزو مي‌گويد: در اين هفته، اين بهترين خبري است که شنيدم. @ganjinah_hekayat
نوميدي و افسردگي به روايت افسانه‌ها روزي شيطان همه‌جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسايلش را با تخفيف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهاي خود را به شکل چشمگيري به نمايش گذاشت. اين وسايل شامل خودپرستي، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبي و ديگر شرارت‌ها بود. ولي در ميان آن‌ها يکي که بسيار کهنه و مستعمل به نظر مي‌رسيد، بهاي گراني داشت و شيطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسي از او پرسيد: اين وسيله چيست؟ شيطان پاسخ داد: نوميدي و افسردگي است. آن مرد با حيرت گفت: چرا اين‌قدر گران است؟‌ شيطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون اين مؤثرترين وسيله من است. هرگاه ساير ابزارم بي‌اثر مي‌شوند، فقط با اين وسيله مي‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاري را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسي را به احساس نوميدي، دلسردي و اندوه وا‌دارم، مي‌توانم با او هر آنچه مي‌خواهم بکنم. من اين وسيله را در مورد تمامي انسان‌ها به‌کاربرده‌ام و به همين دليل اين‌قدر کهنه است. @ganjinah_hekayat
صليب و نماز تو گردان شايعه شده بود که نماز نمي خونه. به من گفتن: تو که رفيق اوني، بهش يه تذکر بده. باور نکردم و گفتم: لابد مي خواد ريا نشه، پنهوني مي خونه. وقتي دونفري توي سنگر کمين جزيره‌ي مجنون، بيست‌وچهار ساعت نگهبان شديم، با چشم خودم ديدم که نماز نمي‌خونه! توي سنگر کمين، در کمينش بودم تا سر حرف را بازکنم. بالاخره بهش گفتم: تو که براي خدا مي‌جنگي، حيف نيست نماز نخوني؟ لبخندي زد و گفت: يادم مي دي نماز خوندنو؟ گفتم: بلد نيستي؟!‌ گفت: نه تا حالا نخوندم. همان وقت داخل سنگر کمين، زير آتش خمپاره‌ي شصت دشمن تا جايي که خستگي اجازه داد، نمازخواندن را يادش دادم. توي تاريک و روشناي صبح، اولين نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعدي با قايق پارويي آمدند و جاي ما را گرفتند. سوار قايق شديم تا برگرديم. پارو زديم و هور را شکافتيم. هنوز مسافتي دور نشده بوديم که خمپاره شصت توي آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قايق خوابوندمش، لبخند کم‌رنگي زد. با انگشت روي سينه‌اش صليب کشيد و چشمش به آسمان يکي شد. @ganjinah_hekayat
✅جواب این تست هوش 💥چاقوکش 💥 تشکر از دوستانی که در این تست هوش شرکت کردند. @ganjinah_hekayat
🎬تست هوش جواب بده جایزه بگیر با توجه به تصویر چه کلمه ای مخفی است؟ ــﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩ♥️ـﮩﮩ٨ﮩـﮩ٨ﮩﮩــ😵‍💫 آدرس ارسال جواب به ادمین ما @ganjineh111 آدرس کانال گنجینه حکایت @ganjinah_hekayat
🔔 دوست عزیز جواب تست شخصیت شناسی در گنجینه حکایت @ganjinah_hekayat @ganjinah_hekayat 👇👇👇👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا زنده‌ای ... در برابر کسی که به خودت علاقه‌مندش کردی مسئولی ! مسئولی در برابر غم‌هایش.. در برابر اشک‌هایش.. در برابر تنهاییش.. اگر روزی فراموش کنی دنیا به یادت خواهد آورد. @ganjinah_hekayat
🌸🍃🌸🍃 ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:  ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﯾﮏ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﻣﯿﺨﺮﯼ؟! ﺍﻭ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺣﺘﻤﺎً ﻋﺰﯾﺰﻡ! ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﻣﺎﻫﯽ 500 ﺩﻻﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ! ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ. ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ. ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ. ﭘﺴﺮﮎ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻣﺮﻍ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ! ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﻮﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﺰﻩ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻭﺵ ﻧﺰﺩ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻧﺠﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ، ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺍﻭ ﺑﻪ 623 ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﺸﺼﺪ ﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ. اﻣﺮﻭﺯ KFC ﺩﺭ124ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﮑﺲ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﻭ ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﮐﻨﺘﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، ﺑﺎﯾﺪ 50 ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کند. @ganjinah_hekayat
🌸🍃🌸🍃 شخصی شبی در حال فقر و بی پولی به زن خود گفت: اگر بخواهیم فردا شب پلو بخوریم، و فردا برویم یک کیلو برنج بگیریم، چقدر روغن لازم داریم؟ زن جواب داد: دو کیلو. مرد با تعجب پرسید: چطور یک کیلو برنج دو کیلو روغن می خواهد؟ زن گفت: حالا که ما در خیال(آش خیالی) می پزیم، لااقل بگذار چرب تر باشد! @ganjinah_hekayat