eitaa logo
گنجینه حکایات، موسیقی ،عاشقانه،طنز😂
1.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
48 فایل
❤کانال گنجینه حکایات 🌼 حکایتها‌ی زیبا 🌷 ویدئو کلیپ 😄طنزهای شادومعماها ✍متن عاشقانه ، موسیقی مجتبی تقوایی مدیرگنجینه ❤️ به دورهمی ما در گنجینه حکایات خوش آمدید. https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc آدرس ادمین ما @ganjineh111
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ اشک‌های مادر زنجانی در سوگ سید محرومان... 🔸روایتی شنیدنی از حضور شهید آیت الله رئیسی در منزل پیرزن زنجانی😢 @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج مهدی رسولی: 🔺الهی دورت بگردم برای درد مردم کجا رفته بودی که پیدات نمی‌کردن @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻بدرقه شهدا با مداحی مورد علاقه شهید رئیسی 🔹بازخوانی مداحی مورد علاقه شهید رئیسی که امروز توسط حاج مهدی رسولی در مراسم تشییع شهدای خدمت خواند. @ganjinah_hekayat
‌ قطره‌ تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی، قند تویی، زهر تویی، بیش میازار مرا 🌱 ‌ ✍🏻 .مولانا @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی گفت : چه دنیای بدی ! حتی شاخه‌هاي‌ گل هم خاردارند…! دیگری گفت : چه دنیای خوبی ! حتی شاخه‌هاي‌ پرخار هم گل دارند…! عظمت در تفکر ماست نه در آن چیزی کـه بـه آن مینگریم . @ganjinah_hekayat
من و خواهرم در کودکی رسم عجیبی داشتیم وقتی یکی از ما مژه اش می افتاد، دیگری می پرسید: اگه گفتی کدوم چشمت مژه اش افتاده ؟ و اگر حدسمان درست بود خوشحال می شدیم که حتما خبر خوبی خواهیم شنید. گاهی هم با نگاه کردن به همان چشم به هم تقلب می دادیم به آینه نگاه میکنم روی هر دو گونه ام یک مژه افتاده. به یاد کودکی لبخند میزنم. آخ که چقدر دلم خبر خوب میخواهد. مثلا اینکه تلویزیون را روشن کنی و بشنوی هیچ جا جنگ نیست، روزنامه را ببینی که نوشته هیچ کس گرسنه نخوابیده... یا حتی یکی زنگ بزند و بگوید همه چیز خوب است. دل است دیگر برای شنیدن خبر خوب دست به دامن مژه هم می شود.. @ganjinah_hekayat
داستان و حکایت پندآموز ثروتمند زاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟ فقيرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است .! @ganjinah_hekayat
روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ، افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن می‌گفت. در میان سخن گفت: امروز فلان مرد از تو بسیار خوب می‌گفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگز کسی چون او نبوده است. افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرود برد و سخت دلتنگ شد. آن مرد گفت: ای حکیم! از من تو را چه رنج آمد که چنین دلتنگ شدی؟ افلاطون پاسخ داد: ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟ ندانم کدام کار جاهلانه کرده‌ام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است. @ganjinah_hekayat
سلطان سلجوقی بر عابدی گوشه‌نشین و عزلت‌گزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی‌دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردن‌کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم. حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشته‌ام که تو اسیر چنگال بی‌رحم او هستی. شاه با تحیر پرسید: او کیست؟ حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود را کشته‌ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی‌خواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است. شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست. @ganjinah_hekayat
میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونري زندگی می کرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند. به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه وي به او پیشنهاد می دهد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند. او پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه هاي رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزي کند . همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند. پس از مدتی رنگ ماشین , ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد. بعد از مدتی مرد میلیونر براي تشکر از راهب وي را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته ؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته." مرد راهب با تعجب به بیمارش می گوید بالعکس این ارزانترین نسخه اي بوده که تاکنون تجویز کرده ام. براي مداواي چشم دردتان, تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداري کنید و هیچ نیازي به این همه مخارج نبود. براي این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی , بلکه با تغییر چشم اندازت میتوانی دنیا را به کام خود درآوري. تغییر دنیا کار احمقانه اي است اما تغییر چشم اندازمان ارزانترین و موثرترین روش میباشد. آسان بیندیش راحت زندگی کن @ganjinah_hekayat
دروغ نشنیده دو زن با هم حرف می‌زدند. ناگهان یکی از آن دو که بی‌وقفه حرف می‌زد و تقریباً اجازه حرف زدن به دیگری نمی‌داد، گفت: «و حالا باید برات بگم که دیروز چه چیزایی از دهان همسایه‌ات درباره تو شنیدم...» دوستش گفت: «این دروغ است!» زن پرحرف تعجب کرد و با ناراحتی گفت: «وا، من که هنوز چیزی نگفتم، چطور ادعا می‌کنی که من دروغ می‌گم؟!» دوستش جواب داد: «من اصلاً نمی‌تونم فکر کنم تو چیزی شنیده باشی، برای اینکه به هیچ کس اجازه حرف زدن نمی‌دهی. @ganjinah_hekayat
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش, اون یکی یه ستاره داوود.. مردم زیادي که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن. یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گداي پشت ستاره داوود چیزي نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من, متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه, تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن, به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گداي دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روي لجبازي هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو. گداي پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهاي کشیش رو کرد به گداي پشت صلیب و گفت: هی نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین*" بازاریابی یاد بده؟ * گلدشتین یه اسم فامیل معروف یهودي @ganjinah_hekayat
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردي را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد. این مرکز, پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد. اما اگر در طبقه اي دري را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ي بالاتر می رفتند دیگر اجازه ي برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند. روزي دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند. در اولین طبقه, بر روي دري نوشته بود: این مردان, شغل و بچه هاي دوست داشتنی دارند. دختري که تابلو را خوانده بود گفت: خوب, بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است ولی دوست دارم ببینیم بالاتري ها چگونه اند؟ پس به طبقه ي بالایی رفتند در طبقه ي دوم نوشته بود: این مردان, شغلی با حقوق زیاد, بچه هاي دوست داشتنی و چهره ي زیبا دارند. دختر گفت: هوووومممم طبقه بالاتر چه جوریه ؟ طبقه ي سوم: این مردان شغلی با حقوق زیاد, بچه هاي دوست داشتنی و چهره ي زیبا دارند و در کارهاي خانه نیز به شما کمک می کنند. دختر: واي . چقدر وسوسه انگیر ولی بریم بالاتر. و دوباره رفتند طبقه ي چهارم: این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه هاي دوست داشتنی دارند. داراي چهره اي زیبا هستند. همچنین در کارهاي خانه نیز به شما کمک می کنند و اهداف عالی در زندگی دارند آن دو واقعا به وجد آمده بودند دختر: واي چقدر خوب. پس چه چیزي ممکنه در طبقه ي آخر باشه؟ پس به طبقه ي پنجم رفتند آنجا نوشته بود: این طبقه فقط براي این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند! از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را براي شما آرزومندیم! @ganjinah_hekayat
مرد جوانی در آرزوي ازدواج با دختر کشاورزي بود.کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیري من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوي که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوي کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق میگوید این را ولش کنم چون گاو بعدي کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوي بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندي زد و در موقع مناسب روي گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد... اما.........گاو دم نداشت!!!! زندگی پر از ارزشهاي دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. براي همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی. @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفت قانون شاد بودن؛ هرگز متنفر نباش دوم نگران نباش ساده زندگی کن کم توقع باش فراوان ببخش همیشه لبخند بزن همیشه عاشق بمون @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حافظ زیبا میگه: ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگر نه می پرسم ، نه اعتراض می کنم ، نه افسوس می خورم ... فقط می بینم ، نفسی عمیق می کشم و عبور می کنم . که عبور ، تنها مرهمِ زخمِ بی انصافیِ آدم هاست . همیشه نباید ترمیم کرد ، همیشه نباید فرصت داد ، باید پذیرفت که آدم ها عوض نمی شوند ، باید قبول کرد ؛ که بعضی ها وصله ی دنیایِ آدم نیستند ، که بعضی ها ؛ فقط به دردِ فراموش شدن می خورند ... @ganjinah_hekayat
یکی از افتخارات دوران ابتدایی من اینه که مبصر کلاس بودم وقتی کسی درس نمره کم میگرفت معلم به من میگفت: ببرش دفتر بگو که درس نخونده… اون لحظه حس پلیس بین المللو داشتم منم میبردمش بیرون پول میگرفتم ولش میکردم از اولش توکارخیر بودم😂😂😂😂😂😂😂 @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زرتشت بزرگ فرمود: اگر کسی را دوستش داری، خردش نکن! اگر کلید قلبی را نداری، قفلش نکن! اگر دستی را گرفتی، رهایش نکن! و اگر چیزی را بخشیدی، حسابش نکن! @ganjinah_hekayat
22.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراقب آدماي مهم زندگيمون باشيم گاهي خيلي زود دير ميشه✌🏻 نظرتون چيه؟ @ganjinah_hekayat
ازطرف خدا،، عالم ز برایت آفریدم، گله کردی از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم بر بخشش بی منت من هم گله کردی با این که گنه کاری و فسق تو عیان است خواهان توأم، تویی که از من گله کردی هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی صد بار تو را مونس جانم طلبیدم از صحبت با مونس جانت، گله کردی رغبت به سخن گفتن با یار نکردی با این که نماز تو خریدم، گله کردی بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟ بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟ همیشه شکر گذار خدا باش , و به آنچه داری قانع و شاد باش, شکرت خــــدا 🙏 @ganjinah_hekayat
مردي زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه اي دید که داشت می سوخت و مردي را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟ مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروي ، سینه پهلو میکنی زائوچی در مورد این داستان می گوید : خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترك کند . @ganjinah_hekayat
📘 ●  می‌گویند: مسجدی می‌ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می‌کنید؟ گفتند: مسجد می‌سازیم. گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد. سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می‌کنی؟ بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته‌ام، خدا که اشتباه نمی‌کند. ✓ 📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇 @ganjinah_hekayat