eitaa logo
گنجینه حکایات، موسیقی ،عاشقانه،طنز😂
996 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
48 فایل
این کانال زیر نظر کانون فرهنگی تربیتی دانش آموز (سینما دانش آموز) با مدیریت مجتبی تقوایی ودر بر گیرنده حکایات کوتاه و فوق العاده زیبا. عجایب . معما . و جایزه می باشد. https://eitaa.com/joinchat/1450377343C40c62abdcc آدرس ادمین ما @ganjineh111
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐❤️💝🌸 عزیزم عشق پاکم با تمام وجودم دوستت دارم نفس💞💞 ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 🌿@ganjinah_hekayat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎ چشات عوج آرامشه نباشی قلب من نفس نمی‌کشه صدات برام نوازشه صدات ک میزنم برای خواهش 💞💞 🌹🍀🌹🍀🌹🌸🌸❤️❤️ 🍃🌸🌸🍃 🌿@ganjinah_hekayat
♥️🍃 عشق تویی جان تویی سرور و سالار تویی ناز منم گل منم بی تو قرار نیست مرا دل ز تو تنگ گشته است صبرو قرار من بیا خسته نباشی مرد من کار و تلاش بس است بیا @ganjinah_hekayat
♥️🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ٰحس قشنگیست وقتی که میبینی دلبرت، دلبرانه میخندد و قشنگ تر از آن این است که بدانی دلیلِ خنده‌هایِ دلبرانه‌اش تـــ♡ــو هستی... @ganjinah_hekayat
*ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : راز این امیدواری و آرامشی که در وجودت داری چیست؟! گفت: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم: ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ،ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ،ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ،ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ! ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽ‌ها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ‌ها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ! ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ...🌿* @ganjinah_hekayat
🦋 انتخاب ❣️روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت: "امروز میخواهیم بازی کنیم!" ❣️سپس از آنان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود. خانمی داوطلب این کار شد. استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد. آن خانم اسامی اعضای خانواده، بستگان، دوستان،هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت. ❣️سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند. زن، اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد. سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند. زن اسامی همسایگانش را پاک کرد. این ادامه داشت. ❣️تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند;نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش... کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود. چون حالا همه می دانستند این دیگر برای ان خانم صرفا یک بازی نبود. ❣️استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند. کار بسیار دشواری برای ان خانم بود.او با بی میلی تمام,نام پدر و مادرش را پاک کرد. ❣️استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید! "زن مضطرب و نگران شده بود. با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد. 😪😪😪😪 بعد بغضش ترکید و هق هق گریست.... 😭😭😭😭😭😭😭 ❣️استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید: "چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!" ❣️والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا اوردید. شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!! ❣️دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت. همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند. زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از دنیا خواهند رفت. پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد" 🌹 پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!! ❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️❣️ ❣️همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن، حقیقت زندگی را با انان در میان گذاشته بود، کف زدند. @ganjinah_hekayat 👳
🦋 سرگذشت سیدخندان 🌱 سید آتش بیک یا سید خندان نام اصلی ایشون سید جعفر سید گل مولا بوده است. 🥀 زمانی که رضاه شاه از ایشان درخواست میکنن زمینهایی که در چهار راه قصر ( سید خندان ) رو برای ساخت پادگان بهشون بدن ایشون میپرسن در قبالش چه چیزی نصیب ایشون میشه. رضاشاه میگه نام این محل رو به اسم‌شما میگذاریم. سید جعفر لبخندی میزنه در صورتی که کلا آدم عبوس و جدی ای بوده، که رضا شاه به خاطر این خنده ی معنی دار لقب سید خندان رو به ایشون میده. 🪴 رضا شاه دوباره برای درخواست خودش روزی دیگر به سراغ سید خندان میره سید خندان اون روز پای کوره نشسته بوده و کار میکرده، رضا شاه میپرسه که چه تصمیمی گرفتی سید؟سید خندان میگه باید ببینم چی نصیبم میشه از این بخشش، رضا شاه میگه من این اراضی رو برای ساخت پادگان نظامی میخوام ، اگر مرد هستی برای حفظ مملکتت این کارو انجام بده. 🥀 سید به رضا شاه میگه مردی به این حرفا نیست.رضا شاه با تعجب میپرسه پس به چیه؟ میگه اگر مردی این نعل اسب و از کوره آهنگری دربیار.رضا شاه تا دستشو سمت آتش میبره از حرارت زیاد پس میکشه ولی سید خندان دستشو توی اتش میبره و نعل رو از آتش در میاره و میگه به این میگن مردی رضا شاه در اونجا لقب سید آتش بیک ( سید بزرگتر از آتش ) رو به ایشون میده 🪴 سید خندان اراضی رو واگذار میکنند و بعداز آنهم رضا شاه هروقت از انجا رد میشد جلوی قهوه خانه ای که متعلق به اقا حسین نیاورانی بوده و سیدجعفر پاتوقش آنجا بوده می ایستاده و سلام و علیکی با سید خندان میکرده و میرفته. @ganjinah_hekayat
بودَنْت بَرایِ مَن شُد زِندِگی شُد دَلیل شُد عِشق شُد اُمید شُد لَبخَند بُودنت اِنقَدر قشنگه که قُربُونِ لَحظهِ به لَحظهِ یِ بُودَنت🌷A ‌‌‎‎‎‎‎ ‌ ‌‌‎‎‎‎‎ @ganjinah_hekayat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهکـارِ خلقت فقط اونجا که قلبـ♡ـی که تو سینه منه، برایِ یکی دیگه میتپه‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌ تمام وجودم دوستت دارم عزیزم ❤️❤️ 💞💞🌸🌺🌸🌺🌸🍀🍀 ‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎🌿@ganjinah_hekayat
گاو چرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی ، کنار یک مهمان‌خانه ایستاد بدبختانه ، کسانی که در آن شهر زندگی می‌کردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبه‌ها می‌گذاشتند وقتی او نوشیدنی‌اش را تمام کرد ، متوجه شد که اسبش دزدیده شده استاو به کافه برگشت و ماهرانه اسلحه‌ اش را در آورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یه گلوله شلیک کرد او با تعجب و خیلی مقتدرانه فریاد زد کدام یک از شما آدم‌های بد اسب منو دزدیده؟!؟! کسی پاسخی نداد بسیار خوب من یک آب جو دیگه میخورم ، و تا وقتی آن را تمام می‌کنم اسبم برنگردد کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام می‌دهم ! و دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم! بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن . آن مرد بر طبق حرفش ، آب جو دیگری نوشید، بیرون رفت و اسبش به سرجایش برگشته بود اسبش رو زین کرد و به سمت خارج از شهر رفت کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید هی رفیق قبل از اینکه بری بگو ، در تگزاس چه اتفاقی افتاد ؟ گاوچران برگشت و گفت : مجبور شدم پیاده برم خونه. @ganjinah_hekayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی روژان، سلمان روباخاک یکسان میکنه 😜👌 . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ganjinah_hekayat
13.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخ برم راننده رو... . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @ganjinah_hekayat
آدمها را آرام آرام دوست داشته باشیم ! هر بار چای داغ را با عجله سر کشیدیم، سوختیم ...! ﺍﻭﻧــﯽ ﮐـﻪ ﻭﺍﻗـﻌـﺎ ﺩﻭﺳـِﺖ ﺩﺍﺷـﺘـﻪ ﺑـﺎﺷـﻪ ... ﺷـﺎﯾـﺪ ﺍﺫﯾـﺘـﺖ ﮐـﻨـﻪ ... ﻭﻟـﯽ ﻫـﯿـﭻ ﻭﻗــﺖ ﻋـﺬﺍﺑـﺖ ﻧـﻤـﯿـﺪﻩ ... ﺷـﺎﯾـﺪ ﭼـﻨـﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻫـﻢ ﺣـﺎﻟـﺘـﻮ ﻧـﭙـﺮﺳـﻪ ... ﻭﻟـﯽ ﻫـﻤـﻪ ﺣـﻮﺍﺳـﺶ ﭘـﯿـﺶِ ﺗــﻮﺋـﻪ ... ﺷـﺎﯾـﺪ ﺑـﺎﻫـﺎﺕ ﻗــﻬـﺮ ﮐـﻨـﻪ ... ﻭﻟـﯽ ﻫـﯿـﭻ ﻭﻗـﺖ ﺭﺍﺣــﺖ ﺍﺯﺕ ﺩﻝ ﻧـﻤـﯽﮐـَﻨـــﻪ ... @ganjinah_hekayat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 🎧 تو کجایی 🎶@ganjinah_hekayat
در یک روستایی گاوی داشتند که چند خانواده از شیر آن استفاده میکردند و منبع روزیِ آنها بود یک روز گاو خواست تا از کوزه بزرگی آب بخورد اما سر گاو درون کوزه گیر کرد مردم روستا اول خواستند کوزه را بشکنند اما گفتند نزد ریش سفید برویم تا شاید راه چاره بهتر ببیند. ریش سفید گفت سر گاو را ببرید، بریدند و گفتند : هنوز سر گاو در کوزه مانده! ریش سفید گفت حالا کوزه رابشکنید! وچنین کردند. ریش سفید رفت و ناراحت و غمگین در گوشه ای نشست. مردم گفتند ای ریش سفید ناراحت نباشید هم گاو و هم کوزه فدای شما. گفت من ناراحتِ گاو یا کوزه نیستم از این ناراحتم که اگر شما من را نداشتید میخواستید چگونه امورات زندگی خود را بچرخانید! 😂😂😂 👳@ganjinah_hekayat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙مرتضی وکیلی 🎼یه جاتو دلت واسه من کافیه ┄┄┅┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎🌸‌❁ 🌿@ganjinah_hekayat
دو برادر قطعه زمینی از پدر به ارث بردند.ماه ها در مورد نحوه ی تقسیم ان بحث و گفت و گو کردند ولی به نتیجه ای نرسیدند. ان ها سرانجام مشکل خود را با ریش سفید ده در میان گذاشتندو از او خواستند در تقسیم زمین به انها کمک کند. ریش سفید کمی تامل کرد و سپس گفت:شیر یا خط بندازید.هرکدام از شما که برنده شد زمین را او تقسیم خواهد کرد. یکی از برادران گفت:این که شما میفرمایید راه حل نیست!ما دوباره به همان جای اول میرسیم. ریش سفید لبخندی زد و گفت:نه!اینطور نیست,کسی که برنده ی شیر یا خط شود,زمین را تقسیم میکند و دیگری انتخاب میکند که کدام را میخواهد. @ganjinah_hekayat
‍ علي شاه💚 عَلي ماه💚 عَلي راه💚 عَلي نَصْرُمِن الله💚 عَلي زِمزِمه ى هَر دِلِ آگاه💚 عَلي عِينِ يَقينْ است💚 عَلي بَر هَمه ى خَلْقْ اميرالْمؤمِنينْ است💚 عَلي كاشِفِ هَر غَم💚 عَلي بَر هَمه مَرْحَم💚 عَلي ذِكْرِ لَبِ عيسى بن مَرْيَم💚 عَلي هَستى خاتَم💚 عَلي بَرگِ بَراتِ هَمه ى خَلْقْ ز آتَش و جَهَنَّم💚 عَلي اصلِ وجودْ است💚 عَلي روى سُجودْ است💚 عَلي مَعدَنِ جودْ است💚 عَلي رازونيازْ است💚 عَلي سوزو گُدازْاست💚 عَلي مَحْرَمِ راز است💚 عَلي مُهرِ قبولي نَماز است💚 عَلي بَرْگ و بَراتْ است💚 عَلي حَجُّ زَكاتْ است💚 عَلي تَجَلّي صفاتْ است💚 عَلي بابِ نِجاتْ است💚 عَلي حَيّ و مَماتْ است💚 عَلي رَمْز عُبور و مُرور از روى صراط است💚 عَلي ساقي كوثَر كه هَمان آب حيات است💚 فَقَط حِيدَرِ كَرّار امير الْمؤمِنينْ است..💚 @ganjinah_hekayat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
محسن چاوشی + کیمیا به نام : سنگ صبور @ganjinah_hekayat
🌸🍃🌸🍃 در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام مردی از شهرهای کوهپایه به اتفاق غلام خود به زیارت کعبه رفته بودند. در این سفر از غلام خطایی صادر شد که مولای او وی را تنبیه کرد ، بعد از این مجازات غلام عاصی شد ، خود را ارباب و آقا خواند و صاحب خود را غلام خطاب کرد. وضع بدین منوال بود تا آنها وارد کوفه شدند ؛ در کوفه صاحب به غلام گفت : ای دشمن خدا و رسول ، بیا تا تو را به نزد امیرالمومنین ببرم. هر چه او درباره ما حکم کرد ما به آن رضایت دهیم. هر دو به حضور حضرت رسیدند ، صاحب ، سوگندهای موکد خورد که این مرد غلام من است، پدر من مرا به او سپرد تا مناسک حج به من تعلیم دهد. حالا او متمرد شده ، خود را آقا و صاحب من می داند. دیگری گفت : این سخن های بیهوده را می گوید که مرا صاحب شود، او غلام من است. حضرت فرمود: فعلا" به خانه خود بروید، فردا به نزد من بیایید. آنها رفتند و مردم ناظر به این دعوا ، به یکدیگر می گفتند حضرت چگونه از عهده انجام این داوری بر خواهد آمد ، چون تا به حال سابقه چنین دعوایی نداشتیم. حضرت ، قنبر را گفت: دو سوراخ در دیواری ایجاد کند که سر آدمی به راحتی در آن سوراخ داخل شود. چون صبح شد ، حضرت شمشیر به قنبر داد و گفت: هر گاه گفتم سر غلام را بزن ، مبادا که بزنی. چون طرفین دعوا به محضر آن حضرت رسیدند ، هر دو بر سر ادعای خود باقی بودند و صلح و آرامش بین آنها حاصل نشده بود. حضرت فرمود: برخیزید و سر خود را در آن سوراخ کنید. آنها چنین کردند. حضرت با صدای بلند فرمان به قنبر داد که : قنبر سر غلام را بزن. غلام چون این سخن شنید ، فوری سر خود از سوراخ بیرون کشید. حضرت فرمود: مگر تو مدعی نبودی که من غلام نبودم ، چرا سر خود بیرون کشیدی ؟ غلام به عرض رساند ، چون مرا بسیار کتک می زد. حضرت غلام را به صاحب سپرد و هر دو از دیوان خارج شدند @ganjinah_hekayat
من هر روز و هر لحظه نگرانت می‌شوم که چه می‌کنی ؟ پنجره‌ی اتاقم را باز می‌کنم و فریاد می‌زنم: تنهایی‌ات برای من … غصه‌هایت برای من … همه بغض‌ها و اشک‌هایت برای من … بخند برایم بخند … آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده‌هایت را … صدای همیشه خوب بودنت را دلم برایت تنگ شده دوستت دارم… @ganjinah_hekayat