هَر مُوقع بہ «بِهشـــــتزَهرا» میرَفت؛
آبی بَرمیداشْتو
قُبور «شُهـــــدا۔۔»رو مےشُست۔۔!
مےگُفت: بٰاشُهـــــدا قرار گذاشتم ڪِہ؛
مَن غُبار رو؛
أز رو؎ِ قَبرهـــــآ؎ آنهابِشورم و
آنھـٰا هَم غبٰار گنـــــٰاه رو؛
أز رو؎ دلِ مـَن بشورَند...!
﴿ #شَھیدرسولِخَلیلے۔۔❀﴾
#شهیدانه #تلنگر
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستم ديگر هيچ چيز قابل كنترل نبود. تنها جايي كه امنيت بيشتري دا
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_یکم
مجتبي ادامه داد: همين طوركه با ابراهيم حرف مي زدم يك گردان از لشکر عاشورا به سمت ما آمد.
ابراهيم سريع با فرمانده آن ها صحبت كرد و خبر عقب نشيني را داد. من هم چون مسير را بلد بودم، با آن ها فرستاد عقب.
خودش هم يك آرپي جي با چند تا گلوله از آن ها گرفت و رفت به سمت كانال.
ديگه از ابراهيم خبري ندارم.
ســاعتي بعد ميثم لطيفي را ديدم.
به همراه تعــدادي از مجروحين به عقب برمي گشت.
به كمكشان رفتم.
از ميثم پرسيدم: چه خبر!؟ گفت: من و اين بچه هائي كه مجروح هســتند جلوتــر از كانال، لاي تپه ها افتاده بوديم.
ابرام هادي به داد ما رسيد.
يكدفعه سرجايم ايستادم. باتعجب گفتم: داش ابرام؟!
خُب بعدش چي شد!؟
گفت: به سختي ما رو جمع كرد.
تو گرگ و ميش هوا ما رو آورد عقب.
توي راه رسيديم به يك كانال، كف كانال پر از لجن و ... بود،
عرض كانال هم زياد بود.
ابراهيم رفت دو تا برانكارد آورد و با آن ها چيزي شبيه پل درست كرد!
بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو.
ســاعت ده صبح، قرارگاه لشــکر در فكه محل رفت و آمد فرماندهان بود.
خيلي ها مي گفتند چندين گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند!
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات⚘
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
#شرح_حکمت ۲
❣امیرالمومنین علیهالسلام میفرماید
✨أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ
💠«هر ڪس طمع را پيشه ڪند خود را حقير ساخته است».
✍ ✔️بدیهی است ڪه افراد طماع براے رسيدن به مقصود خود بايد تن به هر ذلتى بدهند و دست سؤال به سوے هرڪس دراز ڪنند و شخصيت خود را براے نيل به اهداف طمعڪارانه خود بشڪنند.
════
باهم #نهج_البلاغه بخوانیم
الهی
اگر ستارالعيوب نبودے،
ما از رسوايی چه میڪرديم...؟...
علامه حسن زاده آملی🍃
💚