هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
✍مرحوم آیت الله میرزا علیآقا قاضی طباطبائی :
هيچگاه پس از نمازهاے واجب خود ، تسبيحات حضرت صدّيقهفاطمه (صلوات الله عليها) را ترڪ ننماييد ؛ زيرا اين تسبيحات ، يڪى از انواع ذڪر بزرگ شمرده شده است .
📗 مهر تابناک ، ص ۲۳۴ .
💠
💠 نورِ عَملِ خیر
✍ استاد فاطمی نیا میفرمودند:
اعمال و عبادات ما همگی نور دارد، باید اثر و نور اینها را با مراقبه و محافظت نگهداریم و از دست ندهیم. ماها متاسفانه غالبا ولخرج هستیم، ولخرج نـور. اگـر از عبادتی نور ڪسب ڪنیم ، آن را حفـظ نمیڪنیم.
فورا با رفتارمان آنرا خرج میڪنیم و از بین میبریم نماز شب میخوانیم و بعد غیبت میڪنیم و نور نمازشب ازبین میرود، یڪ نورانیت هم اگـر شب به ما بـدهند، صبح خـرجش میڪنیـم. یڪ دعا میخوانیـم ، با جـواب تلخی ڪـه مثلا به مادرمان میدهیم ، از بین میبریم خلاصه هـر عمل خیرے نور دارد ، اگر نورها را حفظ ڪنیـم ، به تـدریج این نورها جمع شـده و قوے می شـوند و داراے آثار عالیه میشوند.
💠
✍آیت الله #بهجت
آیا میتوانیم سالم، بار به منزل ببریم و در عین حال به امور مسلمانان و مومنین بیتفاوت باشیم؟!
آیا امڪان دارد بدون اهتمام به امور مسلمانان، به مقصود برسیم؟!
«مَنْ أَصْبَحَ وَ لا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ، فَلَیسَ بِمُسْلمٍ؛ هر کس صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست».
📚کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 163
✅خودتان را اصلاح ڪنید !
✍ آیتالله بهجت(ره):
[اینجا] دار امتحان است. شما در فڪر این باشید ڪه خودتان را اصلاح ڪنید؛
[طورےڪه] بین خودتان و خدایتان عایقی، مانعی، پیدا نشود.
اگر [رابطه] بین خود و خدا و وسائط - انبیا و اوصیا - را اصلاح ڪردید، رفع مانع ڪردید، خدا [هم] بین شما و خلق را اصلاح میڪند.
📚 رحمت واسعه، ویراست سوم، ص١٢٢
💠
✍آیت الله جوادی آملی :
در دستور هاے دینی آمده است ڪه اگر سیّئهاے (گناهی) مرتڪب شدید،
فوراً حسنه اے انجام دهید تا آن سیّئه را جبران ڪند.
عمل عرفانی در پرتو علم وحیانی،ص۱۲۴
💠
🤲 دعای محافظت در بلایا ..
✍ آیتالله بهجت(ره):
براے حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه مرتبه)
خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوے خود _ ڪه هر ڪس را بخواهی در آن قرار میدهی _ قرار بده!
🔸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
📚بهجتالدعاء، ص ٣۴٧
✍آیتالله بهجت (ره) :
حرم مطهر حضرت امام رضا علیهالسلام نعمت بزرگ و گرانقدرے است ڪه در اختیـــار ایرانـیهـاست،
عظمتش را خـدا میدانـــد، بهحدے ڪـــه امام جواد علیهالسلام میفرماید:
«زیارت پدرم از زیارت امام حسین علیهالسلام افضل است؛
زیرا امام حسین علیهالسلام را عامه و خاصه زیارت میڪنند، ولی پدرم را جز خاصه (شیعیان دوازده امامی) زیارت نمیڪنند».
📚در محضر بهجت ج۱ ص ۳۲۸
✨
💌 از خدا نترس
✍امام علی عليهالسلام به مردے نگريستند و در چهره او نشانه ترس ديدند. از او پرسیدند:
«از چه می ترسی؟»
مرد پاسخ داد: «از خدا مى ترسم.»
امام علیه السلام فرمودند: اے بنده خدا !
از گناهانت و از عدالت خدا درباره ظلمهايى ڪه به بندگان خدا ڪردهاے بترس.
از خدا اطاعت ڪن.
پس از آن، از خدا نترس؛ زيرا او به هيچ ڪس ظلم نمىڪند و هرگز ڪسى را بيش از استحقاقش مجازات نمىڪند
📚 تفسير امام حسن عسڪرے(ع) ص۲۶۵
🔴
﷽
حاجاسماعیلدولابے:
استغفار امانگاه انسان است؛
یعنے پناهگاه
وقتی گفتے استغفرالله در پناه خدا هستے
و ڪجا امنتر و آرامش بخشتر
از آغوش خـدا❤️
اَستَغفِر الله رَبے وَ اتوب الیه
┈┈••••✾•🌿•✾•••┈┈
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتادودوم جمله آوینی را می خواند: ((شهادت لباس تک سایزیه که بایدتن ادم به
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتاوسوم
دیدم نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم ، وصل کردم به روضه ارباب..
نمی دانم کجابود ..
باید ماشین را عوض می کردیم.
دلیل تعویض ماشین راهم نمی دانم!
حاج آقا زود تراز ما پیاده شد.
جوانی دوید جلو ، حاج اقا را گرفت درذبغل وناغافل به فارسی گفت:
((تسلیت می گم!))
نفهمیدم چی شد...
اصلا این نیرو از کجا امد که توانستم به دو خودم راذبرسانم پیش حاج اقا...
یک حلقه از اقایان دوره اش کرده بودند ..
پاهایش سست شد و نشست!
نمی دانم چطوراز بین نامحرمان رد شدم.
جلوی جمعیت یقه اش را گرفتم!
نگاهش را از من دزدید..
به جای دیگر نگاه می کرد ..
بادستم چانه اش را گرفتم وصورتش را اوردم طرف خودم!
برایم سخت بود جلوی مردها حرف بزنم .
چه برسد به اینکه بخواهم داد بزنم ..
گفتم:((به من نگاه کنید!))
اشک هایش ریخت
پشت دستم خیس شد...
با گریه دادزدم:((مگه نگفتین خونریزی داره؟ اینا دارن چی می گن؟))
اشکش را پاک کرد ..
باز به چشم هایم نگاه نکرد و گفت:((منم الان فهمیدم!))
نشستم کف خیابان ..
سرم را گذاشتم روی سنگ های جدول و گریه کردم
روضه خواندم ..
همان روضه ای که خودش درمسجد راس الحسین علیه السلام برایم خواند:
((من می روم ولی ، جانم کنار توست ..
تاسال های سال ، شمع مزار توست ..
عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قدکمانم ..
نگرانم عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان مهربانم..!
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتاوسوم دیدم نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم ، وصل کردم به روضه ارباب..
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتادوچهارم
انگار همه بی تابی و پریشانی ام راهمان لحظه سرحاج اقا خالی کردم ..
بدنم شل شد ، بی حس بی حس!
احساس می کردم یکی ارامشم داد!
جسمم توان نداشت ، ولی روحم سبک شد.
مارا بردندفرودگاه ..
کم کم خودم راجمع کردم. بازی ها جدی شده بود!
یاد روزهایی افتادم که هی فیلم آن مادر شهید لبنانی را می گرفت جلویم که((توهم همین طورمحکم باش!))
حالا وقتش بود به قولم وفا کنم . کلی ادم منتظرمان بودند.
شوکه شدند که از کجا باخبر شده ایم ..
به حساب خودشان می خواستند نرم نرم به ما خبر بدهند!
خانمی دلداری ام می داد
بعد که دید ارام نشسته ام ، فکر کرد بهت زده ام ..
هی می گفت:((اگه مات بمونی دق می کنی!گریه کن ، جیغ بکش ، دادبزن!))
با دو دستش شانه هایم را تکان می داد:((یه چیزی بگو!))
گفتند:
((خانواده شهیددباید برن ..
شهید روفردا صبح زود یا نهایتا فردا شب میاریم!))
از کوره در رفتم.
یک پا ایستادم که:((بدون محمد حسین از اینجا تکون نمی خورم!))
هرچه عزو جزکردند ، به خرجم نرفت🚶🏻♀
زیر بار نمی رفتم ..
با پروازی که همان لحظهدحاضر بود برگردم میگفتم:((قراربودباهم برگردیم!))
گفتند:((پیکر رو باید باهواپیمای خاصی منتقل کنن!
توی اون هواپیما یخ می زنی!
اصلا زن نباید سوارش بشه ، همه کادر پرواز مرد هستن!))
می گفتم:((این فکر رو از سرتون بیرون کنین که قراره تنها برگردم!))
مرتب ادم ها عوض می شدند.
یکی یکی می امدنددراضی ام کنند ..
وقتی یک دندگی ام را می دیدند ، دست خالی برمی گشتند!
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتادوچهارم انگار همه بی تابی و پریشانی ام راهمان لحظه سرحاج اقا خالی کردم
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتادوپنجم
آخرِ سر خودِحاج آقا آمد و گفت :
« بیا یه شرطی باهم بذاریم! تو بیا بریم ، من قول میدم هماهنگ کنم دو ساعت با محمدحسین تنها باشی!»
خوشحال شدم ، گفتم :
« خونه خودم هیچکسم نباشه!»
حاج آقا گفت :
« چشم!»
داخل هواپیما پذیرایی آوردند .
از گلویم پایین نمی رفت!
حتی آب ...
هنوز نمی توانستم امیرحسین را بگیرم!
نه اینکه نخواهم ، توان نداشتم
با خودم زمزمه کردم :
« الهی بنفسی انت!
آفریننده که خود تو بودی..!
نمیدونم شاید برخی جون ها رو با حساب خاصی که فقط خودت میدونی ، ارزشمندتر از بقیه خلق کردی که خودت خریدارشون میشی! »
بعد از ۲۸ روز مادرم را دیدم! در پارکینگ خانه ..
پاهایش جلو نمی آمد
اشک از روی صورتش میغلتید ، اما حرف نمی زد!
نه تنها او ، همه انگار زبانشان بند آمده بود!
بی حس و حال خودم را ول کردم در آغوشش
رفته بودم با محمدحسین برگردم ، ولی چه برگشتنی..!
می گفتند :
« بهتش زده که بر و بر همه رو نگاه میکنه!»
داد و فریاد راه نمی انداختم ، گریه هم نمی کردم!
نمیدانم چرا ، ولی آرام بودم!
حالم بد شد ..
سقف دور سرم چرخید! چیزی نفهمیدم ..
از قطره های آب که پاشیده می شد روی صورتم ، حدس زدم بیهوش شده ام.
یک روز بود چیزی نخورده بودم شاید هم فشارم افتاده بود ..
شب سختی بود
همه خوابیدند اما من خوابم نمی برد!
دوست داشتم پیامهای تلگرامی اش را بخوانم
رفتم داخل اتاق ، در را بستم .
امیرحسین هم را سپردم دست مادرم ..
حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم و می خواستم تنها باشم!
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتادوپنجم آخرِ سر خودِحاج آقا آمد و گفت : « بیا یه شرطی باهم بذاریم! تو
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتادوششم
دست کشیدم داخل موهایش
همان موهایی که تازه کاشته بود!
همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می کرد ، می خندید :
« نکش! میدونی بابت هر تار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!»
یک سال هم نشد..
مشمای دور بدن را باز کرده بودند.. بازتر کردم .
دوست داشتم با همان لباس رزم ببینمش .. کفن شده بود .
از من پرسیدند :
« کربلا ومکه که رفتید ، لباس آخرت نخریدید ؟ »
گفتم :
« اتفاقأ من چند بار گفتم ، ولی قبول نکرد!»
می گفت :
« من که شهید می شم ، شهید هم که نه غسل داره نه کفن!»
ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردند
می خواستم بدنش را خوب ببینم!
سالم سالم بود ، فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود..
وقتش رسیده بود ..
همه کارهایی را که دوست داشت ، انجام دادم .
همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان می گفت ..
راحت کنارش زانوزدم ، امیرحسین را نشاندم روی سینه اش
درست همان طور که خودش می خواست .
بچه دست انداخت به ریش های بلندش :
« یا زینب ، چیزی جز زیبایی نمی بینم! »
گفته بود :
« اگه جنازه ای بود و من رو دیدی ، اول از همه بگونوش جونت!»
بلند بلند می گفتم :
« نوش جونت! نوش جونت!»
می بوسیدمش ، می بوسیدمش ، می بوسیدمش ..
این نیم ساعت را فقط بوسیدمش . بهش گفتم :
« بی بی زینب علیهاالسلام هم بدن امام را وقتی از میان نیزه ها پیدا کرد ، در اولین لحظه بوسیدش ... سلام منو به ارباب برسون! »
به شانه هایش دست کشیدم ..
شانه های همیشه گرمش ، سرد سرد شده بود .
چشمش باز شد!
حاج آقا که آمد ، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده ...
آن قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم ..
حاج آقا دست کشید روی چشمش ، اما کامل بسته نشد..!
آمدند که
« باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!»
نمی توانستم دل بکنم . بعد از 99 روز دوری ، نیم ساعت که چیزی نبود
باز دوباره گفتند :
« پیکر باید فریز بشه! »
داشتم دیوانه میشدم هی که می گفتند فریز ، فریز ، فریز ...
بلند شدن از بالای سر شهید ، قوت زانو می خواست که نداشتم!
حریف نشدم
تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند..
زیر لب گفتم :
یا زینب ، باز خداروشکر که جنازه رومیبرن نه من رو!
بعد از معراج ، تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم .
موقع تشييع خیلی سریع حرکت می کردند .
پشت تابوتش که راه می رفتم ، زمزمه می کردم :
« ای کاروان آهسته ران ، آرام جانم می رود!»
این تک مصراع را تکرار می کردم و نمی توانستم به پای جمعیت برسم..
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره:
🔰در طرف سقوط، انسان از ابلیس بدتر، و در طرف صعود، مقامش از مَلَڪ بالاتر است.
📚در محضر بهجت، ج۲، ص۳۵۸
خودسازے و تࢪڪ گناھ
اے خدا یاد مرا از شھدا دور نڪن هر شب ¹⁰صلوات هدیه به روح مطھر یڪی از شھدا ..:) هدیه
اے خدا یاد مرا از شھدا دور نڪن
هر شب ¹⁰صلوات هدیه به روح مطھر
یڪی از شھدا ..:)
هدیه به شھید والامقام:
شھید محمد قنواتیان 🕊
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
🌺پیامبر اکرم(ص)میفرمایند:
دو چیز است ڪه آدمیزاد از ان ناخوشایند است. یڪی مرگ در حالی ڪه مرگ براے مومن راحتی از بلا و گرفتارےها است. ودیگر ڪمی مال در حالی ڪه مال ڪمتر، حسابش ڪمتر است.
📚بحار ج۷۲ ص۲۹
💠
💚انسان گاهی با حرف زدن و گاهی با حرف نزدن و سڪوت ، به خداوند نزدیڪ میشود.
سڪوت ذڪر است.
بسیارے از بزرگان براے رشد و بالا بردن قدرت روحی، توصیه به سڪوت میڪنند.
پیامبر بالاترین صدقه را حفظ زبان می دانند.
ڪسانی هستند ڪه صبح صدقه میدهند، اما در طول روز با به ڪارگیرے ااشتباه از زبانشان، آثار صدقه را از بین میبرند.
💚حفظ زبان هم صدقه است و هم موجب جذب، رحمت و برڪت خداوند میشود.
#استادشجاعی
♦️ #بینالطلوعین
✍ حضرت امیر (علیه السلام) :
👌 ذڪر خدا ، بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب ، حتّى از مسافرت تجارتى نیز ، در جلب روزے مؤثّرتر است.
📖 مڪارم الاخلاق طبرسی ، ص ۳۰۵