ولادت قهرمان فصاحت و بلاغت،
و مظهر مهربانی و عطوفت،
عقیله بنی هاشم زینب ڪبرے سلاماللهعلیها مبارڪ 🌹
★★★
میلاد سراسر نور #حضرت #زینب_کبری
(س) و روز #پرستار مبارڪ ...
پیامبر (صلی الله علیه و آله):
مَن قامَ عَلی مَریضٍ یَوما و لَیلَةً بَعَثَهُ اللّه ُ مَعَ ابراهیمَ الخَلیلِ.
هر ڪس یڪ شبانه روز از بیمارے پرستارے ڪند، خداوند او را با ابراهیم خلیل محشور میڪند .
ثواب الأعمال ، ص ۳۴۱
▫️ وَ بَادِرُوا آجَالَکُمْ بِأَعْمَالِکُمْ; فَإِنَّکُمْ مُرْتَهَنُونَ بِمَا أَسْلَفْتُمْ، وَ مَدِينُونَ بِمَا قَدَّمْتُمْ
🟠با اعمال صالح بر مرگ خود پيشى بگيريد، زيرا شما در گرو ڪارهايى هستيد ڪه از پيش فرستادهايد و به سبب اعمالى ڪه در گذشته انجام دادهايد جزا داده مىشويد
✍چه تعبير زيبايى است (تعبير به رهن و دين) نسبت به گناهان پيشين;
گويى گناهان به صورت وامى به گردن انسان مىافتد و همه وجود، به منزله رهن در برابر اين وام گروگان است ڪه تا توبه نڪند و با اعمال صالح جبران ننمايد همچنان گرفتار آن است.
قرآن مجيد مى فرمايد: «(کُلُّ نَفْس بِمَا کَسَبَتْ رَهِينَةٌ) ; هر کس گرو اعمال خويش است
📘#خطبه_190
🕊با هم #نهج_البلاغه بخوانیم
#شرح_حکمت 40
🪐فرق جايگاه زبان عاقل و احمق
▫️لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَقَلْبُ الاَْحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ
🟤زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى ڪه قلب احمق پشت زبان اوست»
✍اشاره به این ڪه انسان عاقل نخست اندیشه مىڪند سپس سخن مى گوید
در حالى ڪه احمق نخست سخن مىگوید و بعد در اندیشه فرو مىرود به همین دلیل سخنان عاقل حساب شده، موزون، مفید و سنجیده است;
ولى سخنان احمق ناموزون و گاه خطرناڪ و بر زیان خود او.
📘#حکمت 40
🕊
🕊 با هم #نهج_البلاغه بخوانیم
ڪاشت ناخن مصنوعی و حڪم وضو، غسل و نماز با آن
سوال:
۱. آیا ڪسی ڪه ڪاشت ناخن برایش ضرورت ندارد و به دلیل عدم امڪان یا ضرر یا مشقت زیاد، هنگام وضو یا غسل، ناخن مصنوعی را برنخواهد داشت، جایز است اقدام به ڪاشت ناخن ڪند؟
۲. ڪسی ڪه بدون ضرورت ناخن مصنوعی ڪاشته است، وظیفه اش نسبت به وضو یا غسل و نماز چیست؟
جواب:
۱) در فرض سؤال کاشت ناخن جایز نیست.
۲) اگر برداشتن ناخن مصنوعی ممڪن باشد، وضو یا غسل با آن باطل است و در نتیجه نماز هم باطل است و چنانچه برداشتن آن تا پایان وقت نماز ممڪن نباشد یا مشقت غیر قابل تحمل داشته باشد، باید علاوه بر وضو یا غسل جبیرهاے ، تیمم ڪند و بعد از برداشتن ناخن، بنا بر احتیاط واجب قضاے نمازها را نیز بخواند
#احکام
❇️حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه)
به شیعیان و دوستان ما بگویید
ڪه خدا را به حق عمه ام حضرت زینب(سلام الله علیها)قسم دهند
ڪه فرج مرا نزدیڪ گرداند
📗شیفتگان حضرت مهدی، ج۱، ص۲۵۱
🌺الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب ڪبرے سلام الله علیها
#امام_سجاد علیهالسلام:
اگر با ڪسی برخورد ڪردے ڪه سنش از تو بیشتر بود بگو چون سنش از من بیشتر است بیشتر از من عبادت ڪرده پس ایمانش هم از من بیشتر است،
و اگر با ڪسی برخورد ڪردے ڪه سنش از تو ڪمتر بود بگو چون سنش از من ڪمتر است پس گناهش هم از من ڪمتر است ،
و اگر با ڪسی برخورد ڪردے ڪ هم سن و سال تو بود بگو من به گناه خود یقین دارم و ، به گناه او شڪ ،
پس در هر حالت ممڪن است ڪه او در نزد خداوند ازمن عزیزتر باشد.
احتجاج، شیخ طبرسی، ج2، ص52، نشر مرتضی.
🍃
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُپنجم همه آماده حركت به سمت فكه بودند. از دور ابراهيــم را
🌹🍃
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُششم
بعد با هم حركت كرديم و آمديم سمت گردان هاي خط شكن.
آن ها مشغول آخرين آرايش نظامی بودند.
گفتم: داش ابرام، مهمات برات چي بگيرم؟
گفت: فقط دو تا نارنجك، اسلحه هم اگه احتياج شد از عراقی ها مي گيريم!
حاج حسين الله كرم از دور خيره شده بود به ابراهيم!
رفتيم به طرفش.
حاجي محو چهره ابراهيم بود.
بي اختيار ابراهيــم را در آغوش گرفت.
چند لحظه اي در اين حالت بودند. گويي مي دانستند كه اين آخرين ديدار است.
بعد ابراهيم ســاعت مچی اش را باز كرد و گفت: حســين، اين هم يادگار براي شما!
چشــمان حاج حسين پر از اشك شــد،
گفت: نه ابرام جون، پيش خودت باشه، احتياجت مي شه.
ابراهيم با آرامش خاصي گفت: نه من بهش احتياج ندارم.
حاجی هم که خيلي منقلب شــده بود،
بحــث را عوض كرد و گفت: ابرام جــون، برا عمليــات دو تا راهكار عبوري داريم،
بچه هــا از راهكار اول عبور می كنند. من با يك ســري از فرمانده ها و بچه هاي اطلاعات از راهكار دوم مي ريم.
تو هم با ما بيا.
ابراهيــم گفت: من از راهكار اول با بچه هاي بســيجي مي رم. مشــكلي كه نداره!؟ حاجي هم گفت: نه، هر طور راحتي. ابراهيــم از آخريــن تعلقات مادي جدا شــد.
بعد هم رفــت پيش بچه هاي گردان هايي كه خط شكن عمليات بودند و كنارشان نشست.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
🌹🍃 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُششم بعد با هم حركت كرديم و آمديم سمت گردان هاي خط شكن.
🔅 🔅 🔅
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُهفتم
والفجرمقدماتی
راوی: علی نصرالله
گردان كميل، خط شــكن محور جنوبي و ســمت پاســگاه بــود.
يكي از فرماندهان لشکر آمد و براي بچه هاي گردان شروع به صحبت كرد: برادرها،
امشب براي عمليات والفجر به سمت منطقه فكه حركت مي كنيم،
دشمن سه كانال بزرگ به موازات خط مرزي، جلوي راه شما زده تا مانع عبور شــود.
همچنين موانع مختلف را براي جلوگيري از پيشروي شما ايجاد كرده.
اما انشاءالله با عبور شما از اين موانع و كانال ها، عمليات شروع خواهد
شد. با استقرار شما در اطراف پاسگاه هاي مرزي طاووسيه و رُشيديه، مرحله
اول كار انجام خواهد شد. بعد بچه هاي تازه نفس لشکر سيدالشهدا
علیه السلام و بقيه رزمندگان از كنار شما عبور خواهند كرد و براي ادامه
عمليات به سمت شهر العماره عراق مي روند و انشاءالله در اين عمليات
موفق خواهيد شد. ايشان در مورد نحوه كار و موانع و راه هاي عبور
صحبتش را ادامه داد و گفت: مسير شما يك راه باريك در ميان ميادين
مين خواهد بود. انشاءالله همه شما كه خط شكن محور جنوبي فكه
هستيد به اهداف از پيش تعيين شده خواهيد رسيد. صحبت هايش تمام شــد. بلافاصله ابراهيم شروع به
مداحي كرد، اما نه مثل هميشه! خيلي غريبانه روضه مي خواند و
خودش اشك مي ريخت. روضه حضرت زينب سلام الله علیها را شروع كرد.
✍ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
🔅 🔅 🔅 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُهفتم والفجرمقدماتی راوی: علی نصرا
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُهشتم
بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم:
امان از دل زينب سلام الله علیها چه خون شد دل زينب سلام الله علیها
بچه ها با ســينه زنی جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينب سلام الله علیها و شهداي كربلا روضه خواند.
در پايان هم گفت: بچه ها، امشــب يا به ديدار يار مي رسيد يا بايد مانند عمه سادات، اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد
. بعد از مداحي عجيب ابراهيم، بچه ها
در حالي كه صورت هايشان خيس از اشك بود بلند شدند.
نماز مغرب وعشاء را خوانديم.
از وقتي ابراهيم برگشته سايه به سايه دنبال او هستم!
يك لحظه هم از او جدا نمي شوم. مــن به همراه ابراهيم، يكي از
پل هاي ســنگين و متحرك را روي دســت گرفتيم و به همراه نيروها
حركت كرديم. حركت روي خاك رملي فكه بســيار زجــرآور بود.
آن هم با
تجهيزاتي به وزن بيش از بيســت كيلو براي هر نفر! ما هم كه جداي از
وســايل، يك پل سنگين را مثل تابوت روي دست گرفته بوديم! همه به يك
ستون و پشت سر هم از معبري كه در ميان ميدان هاي مين آماده شده بود
حركت كرديم. حدود دوازده كيلومتر پياده روي كرديم. رسيديم به اولين
كانال در جنوب فكه. بچه ها ديگر رمقي براي حركت نداشتند. ساعت نه
ونيم شب يكشنبه هفدهم بهمن ماه بود. با گذاشتن پل هاي متحرك و
نردبان، از عرض كانال عبور كرديم. ســكوت عجيبي در منطقه حاكم بود.
عراقي ها حتي گلوله اي شليك نمي كردند! يك ربع بعد به كانال دوم
رسيديم. از آن هم گذشتيم. با بيسيم به فرماندهي اطلاع داده شد. چند
دقيقه اي نگذشته بود كه به كانال سوم رسيديم.
✍ادامه دارد...⚘
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُهشتم بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بي
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودُنهم
ابراهيم هنوز مشــغول بود و در كنار كانــال دوم بچه ها را كمك مي كرد.
خيلي مواظب نيروها بود. چــون در اطراف كانال ها پر از ميادين مين و
موانع مختلف بود. خبر رســيدن به كانال سوم، يعني قرار گرفتن در كنار
پاسگاه هاي مرزي و شروع عمليات.
اما فرمانده گردان، بچه ها را نگه داشــت وگفت: طبق آنچه در نقشه است، بايد بيشــتر راه مي رفتيم،
اما خيلي عجيبه، هم زود رســيديم، هم از پاسگاه ها خبري نيست!
تقريباً همه بچه ها از كانال دوم عبور كردند. يكدفعه آســمان فكه مثل روز روشن شد!!
مثل اينكه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده.
بعد هم شروع به شليك كردند.
از خمپاره و توپخانه گرفته تا تيربارها كه در دور دســت قرار داشت.
آن ها از همه طرف به سوي ما شليك كردند!
بچه ها هيچ كاري نمي توانســتند انجام دهند. موانع خورشيدي و ميدان هاي مين، جلوي هر حركتي را گرفته بود.
تعداد كمي از بچه ها وارد كانال ســوم شــدند.
بســياری از بچه ها در ميان خاك هاي رملي گير كردند.
همه به اين طرف و آن طرف مي رفتند.
بعضي از بچه ها مي خواســتند باعبور از موانع خورشــيدی در داخل دشت سنگر بگيرند،
اما با انفجار مين به شهادت رسيدند. اطراف مســير پر از مين بود.
ابراهيم اين را مي دانست،
برای همين به سمت كانال سوم دويد و با فريادهايش اجازه رفتن به اطراف را نمي داد.
همه روي زمين خيز برداشتند. هيچ كاري نمي شد كرد.
توپخانه عراق كاملا ً مي دانست ما از چه محلي عبور مي كنيم!
و دقيقاً همان مسير را مي زد.
همه چيز به هم ريخته بود. هر كس به سمتي مي دويد.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُنهم ابراهيم هنوز مشــغول بود و در كنار كانــال دوم بچه ها
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستم
ديگر هيچ چيز قابل كنترل نبود.
تنها جايي كه امنيت بيشتري داشت داخل كانال ها بود. در آن تاريكي و شلوغي ابراهيم را گم كردم!
تا كانال سوم جلو رفتم،
اما نمي شد كسي را پيدا كرد!
يكي از رفقا را ديدم و پرسيدم:
ابراهيم را نديدي!؟ گفت: چند دقيقه پيش از اينجا رد شد.
همين طور اين طــرف و آن طرف مي رفتم.
يكي از فرمانده ها را ديدم.
من را شناخت و گفت: سريع برو توي معبر، بچه هائي كه توي راه هستند بفرست عقب.
اينجا توي اين كانال نه جا هست نه امنيت، برو و سريع برگرد. طبق
دســتور فرمانده، بچه هائي را كه اطراف كانال دوم و توي مسير بودند آوردم عقب،
حتي خيلي از مجروح ها را كمك كرديم و رسانديم عقب.
اين كار، دو سه ساعتي طول كشيد.
مي خواستم برگردم، اما بچه هاي لشکر
گفتند: نمي شه برگردي! با تعجب پرسيدم: چرا؟! گفتند: دستور عقب نشيني صادر شده،
فايده نداره بري جلو. چون بچه هاي ديگه هم تا صبح برمي گردند.
ســاعتي بعد نماز صبح را خواندم.
هوا در حال روشن شدن بود.
خسته بودم و نااميد. از همه بچه هايي كه برمي گشــتند سراغ ابراهيم را مي گرفتم.
اما كسي خبري نداشت. دقايقي بعد مجتبي را ديدم.
با چهره
اي خاك آلود وخســته از ســمت خط برمي گشت. با نااميدي پرسيدم:
مجتبي، ابراهيم رو نديدي!؟
همينطور كه به سمت من مي آمد گفت: يك
ساعت پيش با هم بوديم. با خوشحالي از جا پريدم، جلو آمدم
وگفتم: خُب، الان كجاست؟! جواب داد: نمي دونم، بهش گفتم دســتور عقب نشيني صادر شده،
گفتم تا هوا تاريكه بيا برگرديم عقب، هوا روشن بشه هيچ كاري نمي تونيم انجام بديم.
اما ابراهيم گفت: بچه ها توكانال ها هستند. من مي رم پيش اون ها،
همه با هم برمي گرديم.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd