آقاجان
به حرمت اقازاده تون عبدالله
به ما گدایی بدین
بعدشم خودتون کاسه مون رو پر کنین...
تو سپاه عمر سعد بود
میگه دیدم یکهو یه نوجوانی اومد به میدون
انگار چهره اش یه پارچه ماهه...
قاسمم
سخته برای عموت ببینه داری جلوش جون میدی...
قاسمم
تحمل نداره عمو ببینه خون ازت میره، کاری ازش بر نمیاد