May 11
عازمِ سرزمینِ خیاݪم،با مݩ بیآ..✨
- سر از سجدھ که برداشتم،چشمم خورد به تار و پودِ
فرشِ قرمزمان،همان تار های نازک،که هر کدامشاݩ
برگی از دفترِ خاطراتِ کودکیِ من هستند''
یادِ روزی می افتم که در حرم،مشغول بازی بودم.
در صحن گوهرشاد می دویدم،و کبوتر سفیدِ حرم
با نگاهش،مرا تا صحن انقلاب،دنباݪ می کرد...
یا آن روز که مهر ها را دور خود چیده بودم
و با آنها،خانه ای می ساختم برای رویاهایم
با حرم؛و با هر مهر،خاطره هایی می ساختم
که هنوز،عطرِ چایِ حرم،در لحظاتش موج می زند.
چه خاطرات زیبایی!
کاش می توانستم،حتی....حتی یکی از آن هارا
برای خود رقم بزنم،اما...
حرم...حرم....حرم
خیلی از من دور است💔))):
دست به دامنِ خیاݪ می شوم
تا شاید بتوانم،حرم را برای چند لحظه
عمیقا بغل کنم....همین...انتظارِ زیادی از خیالم دارم
مگر نه؟
اے کاش سوختݩ و ساختݩ بلد بودم...
همینکه عازم سرزمینِ خیال می شوم
خودم را غرق در بوے گلاب و عطرِ چایِ حرم
احساس می کنم و حرم را میبینم
همینکه چشمم به حرم می افتد،
زانوهایم شل می شوند و روی زمین می افتم
اشک صورتم را خیس می کند..
تا اشک هایم را پاک می کنم
دوباره چشم هایم تار می شوند و فرصتِ دیدار با گنبدِ
نورانیِ تورا،از من می گیرند.
فرصت کم است.
دستم را روی فرش های حرم میگذارم،
همان فرش های قرمز❤️((((:
چه حس خوبیست..
سرم را بالا می گیرم و به گنبدٺ نگاه می کنم،
نورانی تر شده است،
یا شاید،اشک،دیده ی مرا زلال تر کردھ
نمی دانم ....
باز هم به حرمت نگاه می کنم
چیزی مرا به سمتِ ضریحٺ می کشاند
اما.........تا بلند می شوم
زیرِ پایم خالی می شود
انگار که من بالای ابر ها باشم و حالا
بادی بِوَزَد و و ابرے را کنار ببرد وَ مݩ....
چشم هایم را باز می کنم....
سرم پایین است
اما دیگر خبری از فرشِ حرم نیست💔)))):
ففط منم و جانمازی که پهن شده
و مهری که سجدھ می طلبد.....
سجدھ می کنم،
چه خیاݪِ زیبایی!
به زیباییِ گنبدِنورانیِ حرمت آقا..
تا باشد از این خیاݪ هاے شیرین تر از عسݪ❤️((((:
بے ٺو بہ سر نمی شود ..
#وقتِ_خیاݪِ_حرمٺ💙
#کوچھ_ے_سرسبزِ_خیاݪ🌿
{یه قلمِ؛ آمـٰاج '' ح*ج}
_هدیہ بہ آقا امام رضا{؏}